اگر انقلابی توفیق بهدست آورد و اشتباهات گذشته را تصحیح کند، درست در همان زمان اشتباهات جدیدی را نیز ایجاد خواهد کرد.
محمدرضا تاجیک نوشت:
یک
لکان، گفتمانِ ارباب را، گفتمانی میداند که سروری بر نفس را تجسم میبخشد -تلاش برای تشکیل اگوی خودآیینی که هویت آن در خودشناسی کامل از امنیت برخوردار است. این گفتمان با استیلای آنچه لکان «دال اعظم (ارباب)» مینامد، مشخص میشود که سوژه از طریق آن، توهم اینهمانبودن با دال خودش را حفظ میکند. این گفتمان بهمنظور حفظ این خودهمانی، امر ناخودآگاه -دانشی که ناشناخته است- را حذف میکند، زیرا حس قطعیت و خودآیینی اگو را به خطر میاندازد. بنابراین، گفتمان ارباب در رابطهی اقتدار خاصی با دانش قرار میگیرد که بهدنبال تسلط بر آن و طرد دانش ناخودآگاه است. موضع اقتدار ارباب بر دانش همچنین موضع اقتدار سیاسی را نشان میدهد: بهعنوانمثال، گفتمانهای سیاسی براساس این ایده استوارند که میتوانند تمامیت جامعه را در بر بگیرند؛ چیزی که از نقطهنظر لکانی غیرممکن است. پس این گفتمان بهشکلی ضمنی دربردارندهی تلاش برای استفاده از دانش با هدف کسب سروری بر کل میدان اجتماعی است؛ اینْ گفتمانِ حکمرانی است.
دو
گفتمان ارباب، برای بازتولید بقا و صیانت ذات خود، لاجرم از نوعی تولید و صدور انقلاب است. این گفتمان، با لحاظ انقلاب بهعنوان جزء سازنده و نه براندازندهی خود، از انقلاب انقلابزدایی (یا خاصیتزدایی) میکند. بهتصریح لکان، گفتمان ارباب حتی آندسته از نظریات و استراتژیهای سیاسیِ انقلابی را در خود میگنجاند که درصدد سرنگونی آن هستند و تصریح میکند: مرادم این است که گفتمان ارباب همهچیز را دربرمیگیرد، حتی آنچه خودش را انقلابی میپندارد، یا دقیقاً آنچه بهطور رمانتیکی انقلاب با «آر» بزرگ نامیده میشود.
گفتمان ارباب، انقلاب خودش را بهمعنای دیگر این اصطلاح، یعنی گردش به دور یک چرخهی کامل، به انجام میرساند. انقلاب درون گفتمان ارباب گرفتار میماند، و بنابراین، نمیتواند موجب تحول حقیقی شود. افزون بر این، گفتمان ارباب با لحاظ انقلاب و کنش انقلابی در پیکرهی خود، قادر میشود بهطور نمادینی به خود بهعنوان نظم و نظام «دموکراتیک» و «مداراگر با مخالفان» مشروعیت ببخشد. البته، این تنها یک روی سکه است، و روی دیگر آنگاه رخ مینماید که خود کنش و کنشگر انقلابی، بهگونهای پارادوکسیکال، موجب شناسایی و تقویت و تثبیت همان قدرتی میشوند که نافی و عدوی آن هستند. پس، همواره این امکان وجود دارد که یک استراتژی پیشاهنگگرای انقلابی (آنگونه که ژاکوبنها پیشنهاد میکردند)، با قبضهی کنترل دولت و استفاده از آن برای انقلاب در جامعه، صرفا به بازتأیید و بازتولید قدرت دولتی بینجامد.
از منظر دیگر، میتوان این پدیده را اینگونه به سخن درآورد که: انقلاب معتقد است که میتواند بر دولت سروری یابد و زمام آن را بهدست بگیرد و کنترلش کند؛ اما آنچه همیشه اتفاق میافتد، این است که دولت بر انقلاب تسلط مییابد -یا به بیان بهتر، انقلاب بر تاجوتخت قدرت جلوس میکند و به ارباب جدید تبدیل میشود (که همان چیز است). چرخه به فرجام میرسد. شاید انقلابها درنهایت دقیقاً به این خاطر شکست میخورند که گفتمانهایی تمامیتانگار هستند، و در فرایند تبدیلشان به نظام، همان قدرت و نظم و نظامی را که در بیقراری و جابهجایی رادیکال آن کوشیدهاند، بازتولید میکنند. (برگرفته از مقالهی پساآنارشیسم و فضا: فانتزیهای انقلابی و مناطق خودآیین، نوشتهی سال نیومن/ ترجمهی هومن کاسبی، فلسفه و علم)
سه
آنچه دلمشغولی این نوشتار است، آن رابطهی میان گفتمان انقلابیون (اربابان آینده) و انقلاب است که در فردای پیروزی انقلابات و تبدیل تئوری تغییر به تئوری تثبیت (یا تئوری بقاء) شکل میگیرد. در ساحت این رابطه، رابطهی پیشاپیروزیِ ایندو باژگون میشود، و انقلاب -و ایدئولوژی و اخلاقیات و الهیات آن- بهطور فزایندهای تبدیل به «آپاراتوس» و «دیسپوزیتف» قدرت مسلط و مستقر میشوند. در این وضعیت، شاهد بازگشت قدرت به اصل خویش (یا ترمیدور قدرت انقلابی یا پساانقلابی) هستیم، بازگشتی که در مسیر خود هر عمارت را که انقلاب کرده است، ویران میکند. انقلاب را در قفس میل و ارادهی معطوف به قدرت و بقاء خود حبس میکند، با استقرار نوعی نظم ضدانقلابی بهنام انقلاب، از انقلاب حیثیتزدایی میکند، و بهنام نامی انقلاب، هر نوع کنشِ انقلابی را سرکوب میکند.
لیوتار گامی به جلو نهاده و میگوید: «اگر انقلابی توفیق بهدست آورد و اشتباهات گذشته را تصحیح کند، درست در همان زمان اشتباهات جدیدی را نیز ایجاد خواهد کرد. بنابراین، حتی با فرض تحقق تغییر (یعنی انقلاب)، غیرممکن خواهد بود که داوریهای دادگاه جدید اشتباهات جدیدی ایجاد نکنند، چراکه این داوریها، تفارقها را طوری سامان میبخشند که گویی این تفارقها خود دادخواهیاند. لذا، غلبهی سبک «انقلابی» نوین صرفا منجر به ایجاد اشتباهات جدید خواهد شد، زیرا به کاربرد فراگیر یک قاعده که نباید در مورد همهی افراد به کار رود، مشروعیت میبخشد. اگرچه، ما نیز همچون لیوتار، به تجربه دریافتهایم که در فردای انقلابات، تفارقهای جدیدی ظهور و بروز میکنند، و در این فردا، افرادی را شاهد هستیم که حتی برای اثبات وضعیت خود بهمنزلهی قربانی وسیلهای نخواهند داشت، اما نمیخواهیم در پرتو این واقعیت، نافی و عدوی هر کنش و کنشکر انقلابی شویم، بلکه تنها و تنها میخواهیم بر آن جفا که بر انقلاب توسط انقلابیون (یا کسانی که موج انقلاب را تسخیر میکنند) میرود، تاکید نماییم، و از این منظر، این قاعده را که «انقلاب فرزندان خود را میخورد» را سروته نماییم و بگوییم: «انقلابیون انقلاب را –بهعنوان فرزند خود- میخورند.» دقیقا در فرایند این «خوردن یا بلعیدن» است که روایت انقلابات باژگونه میشود و در پسِ کوششی بشکوه (یا به تعبیر اسپینوزا، کلینامنی) برای آزادی، برابری و برادری، شاهد نوعی انجماد و بستارمندی و سنگوارگی فضای سیاسی و روایت تکراری دگرسازی و حذف و طرد، یا به بیان آگامبن، حذف ادغامی
و ادغام حذفی -اما اینبار بهنام انقلاب و استلزامات و اخلاقیات و الهیات قدرت انقلابی- هستیم.
شاید در نتیجهی همین نوع تجربت تاریخی بوده است که ادبیات ما ایرانیان، از یکسو، سرشار از امثال و حکمی همچون: «همان آش و همان کاسه»، «آن دیگ پخته، هنوز برجاست»، «آب بر کرت اول است»، «همان خر است و یک کیله جو»، «رو شکر کن، مباد که از بد بدتر شود»، «هیچ بدی نرفت که خوب جایش بیاید»، «کلهپز برخاست، سگ جایش نشست»، «میراث خرس به کفتار میرسد»، «کدو افتاد، بادمجان جایش نشست»، «سال به سال دریغ از پارسال»، «رحمت بر کفن دزد اولی و صد رحمت به نادر قلیافشار»، «فریدون چه بگذشت، ضحاک بود»، «چو شد روز، آمد شب تیر رنگ»، و از سوی دیگر، پارهگفتهها و گزارههایی ناظر بر نفی هر نوع کلینامن (کوشش) معطوف به تغییر همچون: «هر آن کهتر که با مهتر ستیزد، چنان افتد که هرگز برنخیزد»، «مشت به درفش زدن است»، «غایت جهل بود مشت زدن سندان را»، «پنجه با شیر و مشت با شمشیر زدن کار خردمندان نیست»، «نشیمن خود را با شاخ گاو درانداختن است»، «ابله آن کس که به خواری جنگ با خارا کند»، «پنجه با ساعد سیمین چو نیندازی به»، «با بدان آن به که کم گیری ستیز، چون نداری ناخن درندهتیز» است. اکنون، و در آستانهی سالگردی دیگر در تاریخ انقلاب ۵۷، شاید تنها راه و امکان حفظ انقلاب و بازتولید «اشتیاق انقلابی» (یا با بیانی بدیویی، «وفادری انقلابی»)، پاککردن این نگره و انگارهی نهفته در اعماق ذهن و احساس ایرانیان، از رهگذر معکوس و منقلبکردن این منظر و نظر لکانی است که «اشتیاق انقلابی تنها یک نتیجهی ممکن دارد -ختمشدن به گفتمان ارباب.»
منبع: مشق نو