رحیم قمیشی

علی میگفت با ناراحتی دستش را از شانه‌ام کنار زدم. می‌گفت رفت به محمدرضای نیمه جان آویزان شد، داد زدم؛ دیوانه! هر سه‌مان غرق می‌شویم. دستش را برداشت. و آرام آرام رفت زیر آب.

 

رحیم قمیشی نوشت: سردار اسلام!

دوست آزاده‌ام از روستایشان بسته‌ای نان‌خانگی برایم آورده بود تهران، زنگ زد بروم از او بگیرم. آدرسش بالای شهر بود. تعجب کردم. او و بالای شهر تهران!
رفتم بگیرم تازه فهمیدم او جزو محافظین شخصیتی است روحانی. برای همین آن‌جا بود.

نشستیم داخل ماشینم. دلم نمی‌آید و اجازه ندارم بگویم چه چیزهایی گفت، از زندگی شاهانه آقایان! چقدر دلم سوخت که زندگی اشرافی اینها کجا و آنچه ما خواسته بودیم کجا.
در حین صحبت‌های ما جوانی از خانه بیرون آمد، دوستم با احترام با او احوالپرسی کرد و به او گفت آقای دکتر!
چند دقیقه بعد فرد دیگری، از داخل ماشین برایش خم و راست شد و گفت چاکرم آقای دکتر.
با تعجب گفتم فلانی مسخره می‌کنی یا واقعا این محافظ‌ها دکترند!
می‌دانی چه گفت سردار؟
گفت نه، اینها جزو اکیپ پزشکی هستند مستقر در اینجا هستند و ۲۴ ساعته کشیک دارند، مبادا شخصیت روحانی مشکل پزشکی پیدا کند.

سردار! همانجا من و دوستم با هم گریه‌مان گرفت، او هم اسیر کربلای چهار بود.
آن شب ما پنجاه مجروح را آورده بودیم کنار رودخانه در دو سنگر بزرگ جا داده بودیم. خجالت می‌کشیدیم به آنها سر بزنیم، هر بار می‌رفتیم داخل سنگر می‌پرسیدند هیچ قایقی نیامد؟
بغضمان را فرو می‌دادیم و می‌گفتیم می‌آید، ولی نمی‌آمد.
یک سنگر هم آن‌طرف‌تر بود شهدا را گذاشته بودیم تا قایق که آمد آنها را هم بفرستیم عقب.
سردار، فکر می‌کنی چند تایشان برگشت؟ هیچکدام‌شان!

نه اینکه ناراحت باشم که شخصیت‌ها ۲۴ ساعته پزشکانی داشته باشند مبادا اتفاق ناگواری برای‌شان بیفتد، نه! آنها می‌خواهند از این زندگی زیبا تا لحظه آخرش استفاده کنند، اما کدام باید برای رفتن نزد خدا آماده‌تر باشند، آن نوجوان ۱۶ ساله که هنوز هیچ لذتی از زندگی نبرده، یا پیرمردانی ۸۰ و ۹۰ ساله که زندگی و مردن‌شان هیچ تفاوتی با هم ندارد، و همیشه به مردم گفته‌اند دل به این دنیای فانی نبندید!؟

سردار دکتر!
نمی‌دانم آخرین باری که به یک جانباز قطع نخاع گردنی سر زده‌اید کی بوده، چند سال پیش بوده، اما فکر نمی‌کنی او هم دلش چیزهایی می‌خواهد! گردش، تفریح، تنوع، توضیح دادن برایش که چرا او اینطور شد و کشور به اینجا رسید، چرا او اینطور شد و مناصب مهم را کسانی گرفتند…

سردار!
روز چهارم دیماه، وقتی گفتند برویم عقب، ساعت از ده صبح گذشته بود، یعنی ۱۲ ساعت بود منطقه را با چنگ و دندان نگه داشته بودیم، ما لشکر ۷ ولیعصر بودیم، گردان کربلا.
کلی شهید داده بودیم، کلی مجروح به نظرت در آن ۱۲ ساعت چند قایق برایمان تجهیزات و مهمات آورده بود؟ به نظرت چند قایق آمد مجروح ببرد، به نظرت چند قایق آمد بگوید حالتان چطور است؟
هیچی!

من درک می‌کنم ما باید در دل دشمن می‌ماندیم تا بعضی‌ها سریع‌تر و ایمن‌تر بتوانند منطقه را ترک کنند، تا آتش توپخانه عراق سرگرم ما باشد و بعضی که بعدها درجات سرداری گرفتند برسند عقب… اما نباید یک کلمه هم به ما گفته می‌شد که شما طعمه‌اید!
نه منِ یک نفر! نه من و نادر که دو برادرش شهید شده بودند، نه اسماعیل که تنها برادرش شهید شده بود و دو دختر معلول داشت، نه علیرضا، نه رئوف، نه موسی. به هیچکدام نخواستید بگویید عملیات نیمه شب لغو شده ولی شما قرار است شما بمانید در محاصره!

سردار!
می‌دانم تجسم لحظه عقب نشینی در روز روشن وسط آتش سنگین عراق از عرض رودخانه اروند که شدت آبش شناگران ماهر را هم در خود میکشد برایت سخت است، اما اجازه بده یک صحنه از آن را برایت تعریف کنم.

هر غواص سالمی که به آب می‌خواست برود یک مجروح بد حال را به او می سپردیم. میگفتیم، علی، محمدرضا را با خودت ببر، حسن، مسعود را…
می‌دانم تجسمش سخت است، وارد سنگر میشوی، ۳۰ مجروح نگاهت میکنند، اسم هر کدام را بیاوری انگار به او جان داده‌ای، ۲۹ نفر دیگر نومیدانه سرشان را پایین می‌اندازند، ماندند تا کشته شوند.

علی یک مجروح را برداشته بود، میگفت زدم به آب، یک نیرو که وسط آب بریده بود آمد و او هم آویزان شد تا کمکش کنم!
لطفاً از نجات غریق‌ها بپرسید، یک نجات غریق با دو غریق چه می‌شود؟
هر سه غرق خواهند شد!
علی میگفت با ناراحتی دستش را از شانه‌ام کنار زدم. می‌گفت رفت به محمدرضای نیمه جان آویزان شد، داد زدم؛ دیوانه! هر سه‌مان غرق می‌شویم. دستش را برداشت. و آرام آرام رفت زیر آب.
علی میگفت آن نوجوان که میدانم شنایش خوب نبود آرام رفت پایین. فقط کمی بعد دیدم مچ پایم را گرفته!
میدانی سردار!
نمی‌خواسته باور کند هیچ امیدی نیست. نمیخواسته باور کند قایقی نمی‌رسد، نمی‌خواسته باور کند همه رفته‌اند عقب و آنها فراموش شده‌اند.

سردار!
الان علی روانی است، آن مجروح شهید شده، آن که رفت زیر آب شهید شد. تا امروز کشیک پزشکان برای برخی مهیا باشد!
تا امکان جوان‌سازی بدن‌تان را پیدا کنید، تا تز بدهید دنیا چقدر ازتان میترسد.

و کربلای چهار که هنوز ادامه دارد!