محمدصادق درویشی

نشانه‌های حضور مردم از روزهای آغازین جنگ که رویای فتح ایران توسط صدام را نقش بر آب کرد، در ادامه جنگ و با انسجام گروه‌های مردمی در نهادهای حافظ مرزهای کشور، ارتش و سپاه و جهاد اوج گرفت و در سال ۶۱ و  طی یک سلسله عملیات موفق و غرورآفرین ارتش بعثی را به پشت مرزهای کشور فراری داد.

 

محمدصادق درویشی، پژوهشگر دفاع مقدس سال گذشته یادداشتی به مناسبت چهل سالگی آغاز جنگ نوشت که امسال نیز در سالروز هفته دفاع مقدس در صبح ما منتشر می شود: چهل سال از آغاز جنگ گذشت؛ جنگی که در ابتدا هیچکس فکرش را نمی‌کرد هشت سال به طول بینجامد و در دهه شصت بخش بسیار مهمی از سیاست، اقتصاد، امنیت و تمامی شئون زندگی جمعی مردم ایران شود. اینک پس از چهل سال و با فاصله‌ای که میان ما و آغاز و اختتام جنگ افتاده است، جا دارد که پرارج‌ترین و پر‌جاذبه‌ترین ویژگی جنگ که حضور مردم و امتزاج غیرقابل تفکیک دولت و ملت بود، مورد توجه جدی قرار بگیرد.

جنگ با یکسری محاسبات از سوی صدام حسین رئیس جمهوری عراق که یک فرمانده نظامی کلاسیک بود، آغاز شد: از هم گسیختگی ارتش ایران با وقوع انقلاب، تحریم و انزوای سیاسی و اقتصادی ایران متعاقب پیروزی انقلاب و اشغال سفارت امریکا، عدم اتحاد و توافق با قدرت‌های بزرگ جهانی شرق و غرب از سوی نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران و همچنین آشفتگی سیاسی در پایتخت ایران و اختلافات و قریب به نزاع نیروهای سیاسی؛ همگی تنها بخشی از محاسبات صدام برای عملی کردن رویای فرماندهی جهان عرب از طریق حمله به ایران و شکست دادن این قدرت منطقه‌ای بود.

در میانه اتفاقات سیاسی و اجتماعی که تاریخ ایران پس از انقلاب را می‌ساخت، یورش نظامی همه جانبه صدام به ایران، یک رخداد ویژه بود. برای آنها که در دایره تاریخ ایران ایستاده و با خستگی‌ناپذیری آن سال‌ها، روزهای دوران‌سازی را تجربه می‌کردند، این یکی یعنی آغاز جنگ بزرگ، دیگر شبیه هیچ چیز نبود، نقطه عطف دوران بود. مسأله، هست و نیست ایران در جنگی بود که کف خواسته‌های صدام و حزب بعث، ضمیمه شدن خوزستان به عراق و سقف آن تجزیه ایران و نابودی همیشگی آن بود. کفِ آنچه ایران را در این وادی تهدید می‌کرد از شوم‌ترین رویدادهای یک قرن اخیرِ منتهی به آن سال هم ترسناک‌تر بود: ایرانِ بی‌خوزستان.

چه برای آنها که در بهت و ناباوری نظاره‌گر آغاز جنگ بودند و چه آنها که با مشاهده تحرکات و شرارت‌های حزب بعث در مناطق مرزی میان ایران و عراق، جنگی قریب الوقوع را محتمل می‌دانستند و همچنین طرف عراقی که با خیال خوش با محاسبه به ایران حمله کرده بود، از حضور عظیم و پیش‌بینی‌ناپذیر مردم در صحنه مبهوت شدند. مقاومت سی و چند روزه مردم در خرمشهری که قرار بود تنها چند ساعت محل عبور تانک‌های عراقی باشد و مقاومت همه گروه‌های مردمی اعم از پیر و جوان و زن و مرد و کارگر و کارمند و مهندس و پزشک و پرستار و… در آبادان، مناسبات جنگ را به هم ریخته بود.

در هم تنیدگی بی‌نظیر ایرانیان برای بقا و برای ماندگاری در تاریخ، تجلی غریبی پیدا کرده بود. در آن روزها، مردم ایران که بتازگی از کوره انقلابی بزرگ خارج شده بودند، آتشی سترگ‌تر از انقلاب در مقابل خود دیدند که آگاه و ناخودآگاه باید همچون سیاوش بر دل آتش زده تا در صحنه روزگار و تاریخ باقی بمانند.

نشانه‌های حضور مردم از روزهای آغازین جنگ که رویای فتح ایران توسط صدام را نقش بر آب کرد، در ادامه جنگ و با انسجام گروه‌های مردمی در نهادهای حافظ مرزهای کشور، ارتش و سپاه و جهاد اوج گرفت و در سال ۶۱ و  طی یک سلسله عملیات موفق و غرورآفرین ارتش بعثی را به پشت مرزهای کشور فراری داد. همچنین این حضور در استمرار یک جنگ فرسایشی همچنان تداوم داشت و نقطه اوج پایانی آن، روزهای پس از پذیرش قطعنامه بود: صدام باز هم یورشی مشابه روزهای اول جنگ به سمت خرمشهر و اهواز آغاز کرد و نیروهای سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان رفیقان شفیق دشمن مردم ایران در جبهه شمالی به سمت کرمانشاه و به قصد سرنگونی نظام تاختند. نقطه طلایی حضور مردم باز هم درخشش یافت: در زمانه‌ای که کمرنگ شدن نقش و حضور مردم از دلایل پیشنهاد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به امام عنوان می‌شد، حضور سهمگین مردم در غرب و جنوب بار دیگر همه را مبهوت کرد و نشان داد هرجا که ایران در معرض تهدید باشد، قدرتی پیش‌بینی‌ناپذیر از سایه بیرون می‌آید و همچون نیرویی از اعماق تاریخی که ایران را در هزاره‌های متمادی حفظ کرده، باز هم به رسالت خود عمل می‌کند. مردم ایران در مقاطع مختلف جنگ با همه فراز و فرود آن، تجلی آن شمشیر نگهبان ایران بودند که از سایه برون می‌جست و از هستی کشور حفاظت می‌کرد.

گوهر اصلی شکل‌گیری دفاع همه‌جانبه و مقدس ایرانیان در جنگ که مانع از کم شدن حتی یک وجب از خاک کشور شد، حضور همه‌جانبه مردم است؛ مردمی که اصالتاً از سوی خودشان -عاشق‌ترینِ زندگان- و نیابتاً از سوی گذشتگانشان و آیندگانشان در جنگ حاضر شدند: در صف خط مقدم، در آموزش نظامی و مشارکت در رزمندگی و فرماندهی، در پشتیبانی و مشارکت در هزینه‌های دفاع، در تحمل شرایط اقتصادی سخت، در تداوم زندگی با جنگ و داشتن دورنمایی از صلح و آرامش، در تولید مایحتاج غذایی و دارو و حفاظت بی‌بدیل از پالایشگاه‌ها و کارخانه‌ها و…. مردم ایران بازیگر نقش اول تمام این غصه غمناک و میدانگاه خون و آتش بودند. چهل سالگی در ادبیات و فرهنگ ملی و دینی ما نشانه‌ای از بلوغ و آغاز مسیری نو است.

چرا این مسیر را با قصه واقعی و مستند حضور مردم با تمام اجزا و ابعاد آن، از نو ننویسیم؟ بخش کالبدی جنگ ایران و عراق مانند هر انسانی که می‌میرد و دیگر حضور ندارد، با پذیرش قطعنامه و چند سال پس‌از آن با قبول رسمی عهدنامه ۱۹۷۵ الجزایر توسط صدام و نهایتاً با سرنگونی حزب بعث، دیگر تمام شده است. «روایت» واگویی آن بخشی از واقعه است که باقی مانده، در حالی که خود حادثه تمام شده است. اینک نوبت روایت مردم است؛ مردمی که هیچ وقت تمام نمی‌شوند. یا آن‌طور که قیصر امین‌پور سرود: مردمی که نام‌هایشان/ جلد کهنه شناسنامه‌هایشان/ درد می‌کند.