در گفت وگو با صبح ما؛

صبح ما- گروه سیاسی: حجت الاسلام والمسلمین محمد پروازی در گفت و گو با صبح ما اظهار داشت: جنگ ایران و عراق را باید در سه محور مورد بررسی قرار داد. نخست اینکه خواسته یا ناخواسته، این جنگ رخ می داد. به این دلیل که استبدادطلبی و دیکتاتوری صدام و عدم اعتماد و اعتقادش به […]

صبح ما- گروه سیاسی: حجت الاسلام والمسلمین محمد پروازی در گفت و گو با صبح ما اظهار داشت: جنگ ایران و عراق را باید در سه محور مورد بررسی قرار داد. نخست اینکه خواسته یا ناخواسته، این جنگ رخ می داد. به این دلیل که استبدادطلبی و دیکتاتوری صدام و عدم اعتماد و اعتقادش به قراردادها و پایبندی به قوانین بین المللی باعث می شد توسعه طلبی را در کشور خودش به اثبات برساند.

بنابراین با توجه به سابقه دیرینه ایران و عراق و جنگ های میان این دو کشور، جنگ تحمیلی نیز به ناچار اتفاق می افتاد. یعنی چه با صدام مذاکرات جدی صورت می گرفت چه نه، این جنگ رخ می داد. زیرا دسترسی صدام به آبراهه های بین المللی امری کلیدی بود که باید محقق می شد.

به نظرم طرح صدام برای پیروزی یک طرح دقیق ، فنی و حساب شده بود. شناختی که او در دوسال اول انقلاب از نیروهای نظامی ،انتظامی ، مرزی ، ارتشی و سپاهی ایران داشت، این اطمینان را به او می داد که هیچ قوه قهریه قابل اعتنایی در مقابل خود نبیند. به نظر من نیز این تشخیص درستی در آن مقطع بود. چرا که ارتش ایران به لحاظ روحی و روانی آمادگی لازم را نداشت و شیرازه امور نظامی و انتظامی در ایران به دلایل متعدد بر هم ریخته بود و پشتوانه هایی که برای ارتش فرض می شد تقریبا متزلزل بود.

با این حساب طرح صدام و پیش بینی اش مبنی بر اینکه سه چهار روزه به تهران می آید و آنجا را به اشغال خود درمی آورد، چندان بی مورد نبود. اما برنامه های او به واسطه اتفاقاتی که در کشور ما رخ داد تغییر کرد و به تعبیری این معادله برهم خورد.

برهم خوردن این معادله نه به واسطه مقاومت ارتش در خرمشهر بود یعنی با وجوی اینکه نیروی دریایی ارتش تمام توان خود را در خرمشهر گذاشت و شهدای زیادی داد، اما به هر حال خرمشهر سقوط کرد.

از طرف دیگر، سپاه نیز قدرت این را نداشت که مهیای جنگ سراسری در ایران باشد بلکه توانش در این حد بود که با گروه های تجزیه طلب کردستان و ضد انقلاب اعم از چریک های فدایی، نیروهای اشرف، توده ای ها و … مقابله کند. سپاه نیز نمی توانست به تنهایی با ارتش کلاسیک قدرت مندی مانند ارتش عراق مقابله کند.

به نظرم معادله ای که برنامه ریزی ها و پیش بینی ها را برهم زد، حضور مردم در جبهه ها پس از حمله صدام بوده است و صدام هم در این میدان برآورد دقیقی از میهن دوستی، دین دوستی و ملیت دوستی مردم ایران را نداشت.

او با یک برآورد غلط فکر می کرد اگر حمله کند تنها با سپاه و ارتش و ژاندارمری طرف است؛ ولی از این موضوع غافل بود که با یک مردم چند میلیونی که نسبت به وطن خودشان اهمیت می دهند، روبه رو است. مردمی که از وجبی از خاک سرزمین خود نخواهند گذشت.

حضور پیدا کردن مردم، درخواست مرحوم امام از ملت و آمدن مردم پای کار، معادله صدام را در پنج، شش ماهه اول جنگ برهم زد. سقوط خرمشهر نماد قوی بودن صدام بود و با اینکه ما در آنجا نتوانستیم ایستادگی کنیم؛ ولی باید ببینیم چطور شد که پس از آزاد سازی خرمشهر توانستیم ده ها برابر این اقلیم را هم از دست صدام آزاد کنیم؟ این ماجرا ناشی از حضور مردم بود.

در جنگ های کلاسیک تعریف شده است که اگر قرار باشد یک نظامی یا یک ارتشی و یک رزمنده تیری را شلیک کند، لازم است 9 نفر پشت سر او باشند؛ اگر در جبهه های ایران و عراق پانصد هزار یا ششصد هزار نفر بسیجی اسلحه به دست گرفتند و توانستند به سمت دشمن و نیروهای متخاصم شلیک کنند، مشخص است چه جماعتی باید پشت این مردم قرارگرفته باشند.

آمدن جوانان به جبهه های جنگ و از آن طرف پشتیبانی والدین و خانواده ها و مردم ایران از این رزمنده ها باعث شد، ورق برگردد. در قدم اول مردم در مقابله با نیروهای متخاصم کاری کردند که این نیروها در شهرهایی که حمله کرده بودند متوقف شوند مانند سوسنگرد ،سردشت ، آبادان، پیرانشهر و پاوه، این ها شهرهایی بودند که مردم شان در مقابله با دشمن وارد شده و باعث زمین گیر شدن دشمن شدند.

اما برای بیرون راندن دشمن این نیرو ها قدرت کافی نداشتند. برای همین بود که باید از گیلان و بوشهر و خراسان و تهران و اصفهان و شیراز نیرو وارد می شد. نیروهایی که جزو ارتش و سپاه و ژاندارمری نبودند بلکه مردم ایران بودند.

درست است که فرماندهان سپاه و ارتش برای سازماندهی بودند، اما به هر حال رزمنده ها و ایثارگران کسانی بودند که وارد شدند و درگیر شدند و هر نفر چند نفر دعا گو و کمک کننده داشت و همه این ها دست به دست هم دادند و یک مقاومت ملی و نه صرفا نظامی را در مقابل نیروهای صدام سازمان دهی کردند.

این موضوع ما را به نقطه ای رساند که در جنگی به این گستردگی و با چنین مختصاتی در تاریخ، برای اولین بار یک وجب از خاکمان را به دست دشمن ندادیم. از این رو، معتقدم که نقش مردم، نقشی کلیدی، ارزنده و دست اول بود. ولی متاسفانه در مجموعه کارهای فرهنگی و سیاسی ما این نقش خیلی پررنگ نشده است زیرا سازمانی وجود ندارد که بخواهد در موردش حرف بزند. روی این حساب ما به نقطه ای رسیده ایم که جایگاه ایران در منطقه و جهان به واسطه مردم تعریف شد نه نیروهای نظامی.

اینکه ایران چیست ، چه قدرتی دارد و چه مقاومتی می تواند انجام دهد «مردم» بودند که این جایگاه را در عرصه منطقه و بین المللی تعریف کردند.

این مردم با این توان و قدرتمندی قادر به این هستند که اولا در داخل تشخیص دهند که با چه کسانی کار کنند، چه شخصی را انتخاب کنند، چه شخصی باید رئیس جمهورشان باشد، چه کسی نماینده مجلسش باشد، چه کسی در عرصه رهبری آنها را هدایت کند ؟ مردمی که در جنگ این فعالیت ها را انجام دادند توان تشخیص این ها را هم دارند. مدیریت امور در داخل هم می تواند با این مردم باشد و در عرصه بین المللی نیز می توانند این تشخیص را دهند که با چه کسانی صحبت کنند یا با چه کسانی صحبت نکنند ، با چه کسانی دوستی برقرار کرده و با چه کسانی دوستی برقرار نکنند.

فکر میکنم در دو عرصه داخلی کوتاهی هایی شده است یکی در نادیده انگاشتن توانمندی مردم نسبت به تشخیص کارها در کشور و دوم در قدرتمندی آنها نسبت به اینکه دوست دارند با چه کشوری در دنیا ارتباط داشته باشند و یا مذاکره کنند.

کسانی که معتقدند این مردم ایران بودند که توانستند جبهه و جنگ را پیروز کنند و جایگاه ایران را نشان دهند، باید به این موضوع هم معترف باشند که همین مردم میتوانند این جایگاه را تثبیت کرده و با مردم و دولت های جهان ارتباط برقرار کنند. و همین مردم می توانند در داخل نیز قوای متعدد حاکم بر خود را انتخاب کنند.