عباس موسایی

نواصول گرایی، از طرفی دیگر در دیگری سازی با عارضه های ناامید سازِ درون گفتمان اصلاحات سربرآورد؛ در بخش اصلاح طلبیِ عادی سازان، عارضه ی فاصله دار با اصلاح طلبی که می توان نماد و نمود آن را صفدریسم یا همان نااصلاح طلبی های امثال صفدر حسینی در سطوح مختلف ِ اصلاحات دانست.

 

عباس موسایی نوشت: یکم؛ محصول ِ انقلاب اسلامی ایران، هژمون شدن پارادایم اسلام سیاسی فقاهتی و برآمدن نظام سیاسی و ساختار جمهوری اسلامی ایران بوده است. از آنجا که در اندیشه ی بنیانگذار فقید انقلاب (ره) و ساختار ِحقوقی ِ برآمده از انقلاب ۵۷، دو مبنا و بُنِ مشروعیت بخش ِ آسمانی (الهی) و زمینی(مردمی)، به رسمیت شناخته شده است، از بدو پیروزی و استقرار، شاهد ِ شکل گیری و جناح بندی بر اساسِ این دو بُن و مبنا، بوده ایم. بعبارتی صورت بندی دو گفتمانِ اصلی در ذیل پارادایم اسلام سیاسی فقاهتی در ایران ، اصلاح طلبی و اصول گرایی، به ترتیب بر اساس دال های مرکزی «مردم»و « ولایت فقیه» بوده است. هر کدام از این دال های مرکزی(nodal point) در شارژ عناصر هویت ساز و دال های حاشیه ای دو گفتمان مذکور، نقش آفرینی کرده و در شکل گیری فضای رقابت( شکل ِمدنی و سیاسی آنچه کارل اشمیت آن را فضای تخاصم می نامد) و شکل دهی به سیاست و امر سیاسی موثر واقع شده اند.

نقش دال های مرکزی در گفتمان های اصول گرایی و اصلاح طلبی، و عاملان و حاملان و پیروان این دو جریان ِفکری و سیاسی_اجتماعی ، در شکل دهی به کلان روایت سیاست در ایران و کنش و واکنش های برآمده از خودی و دیگری های درونی، برونداد و پیامدها در زیر سیستم های گونه گون در عرصه های سیاسی(سیاست خارجی، داخلی ) اقتصاد، اجتماع و فرهنگ ، تابعی از میزان ِ حضور ِ متولیان و منادیان اهالی گفتمان های مذکور در سپهر ِ سیاسی ِ کشور بوده است.

در این میان هم در جرگه ی اصلاح طلبی و هم در جرگه ی اصول گرایی، در برهه های گوناگون ، فضای رقابت و امر سیاسی ، به گونه ای رادیکال و متمایل به فضای تخاصم شکل گرفته است. (در این نوشتار ، در مقام ارزش گذاری فلسفی، حقانیت و مشروعیت و میزان سازگاری هر کدام از این گفتمان ها با مبانی و اصول انقلاب، عقلانیت و سنت و… نیستیم، بلکه در مسیر شناخت ِ مبانی هویتی و تاثیر ِ تمایلات ِ رادیکال در هر دو جرگه برای غلبه ی دال مرکزی هویت ساز ِ خود ، بر اوضاع پرتو می افکنیم. ) این فضای آنتاگونیستی رادیکال، ناشی از فقدان ِ واقع بینی و سیاست ورزی پراگماتیستی در جرگه ی اصلاح طلبی و اراده ی یکدست ساز و ضد ساختار و غلبه ی کلان روایت ِ خالص ساز وفادار طلب و استصوابی اصول گرایی بوده است.

دوم؛ در ذیل ِ دو گفتمان ِ اصول‌گرایی و اصلاح طلبی، طیف ها و خرده گفتمان های گونه گون و متنوعی وجود دارد، که میزان دوری و نزدیکی هر کدام از این طیف ها به دال مرکزی و دال های جانبی و هویت ساز هر کدام از گفتمان ها، متفاوت است. در برهه های مختلف ، شاهد شکل گیری فضای سیاسی رادیکال در وفاداری حداکثری اهالی هر گفتمان به دال مرکزی خود بوده ایم. در این تنازع گفتمانی و سیاست تخاصمی، اما قدرت برتر از آن ِ گفتمان ِ اصول گرایی بوده است، زیرا ظرفیت و توان ِ تصاحب ِ ماکروپلیتیک و ماکرو پاور را در ید اختیار خود تجمیع سازی کرده است.

در برهه‌هایی که اصلاح طلبی با تحلیلی واقع بینانه و تکیه بر ظرفیت ها و امکانات ِ وضع موجود، با اتکاء و مدد از میکروپلیتیک و میکرو پاور، دولت سازی کرده ، از درون با فرصت طلبی و از برون با اصلاح ستیزی مواجه شده و با برخوردهای حذفی از سوی حاکمیت و گسست از سوی ملت ، از عرصه ی سیاست رسمی کنار گذاشته می شود.

سوم؛ سپهر سیاسی در چند سال اخیر ، از طرفی نواصلاح طلبی و از طرفی نواصول گرایی را در دایره ی مفاهیم سیاسی کشور، خلق کرده است. ابتدا دکتر محمد رضا تاجیک، از تئوریسین های برجسته ی اصلاح طلب، نواصلاح طلبی را در روزآمدسازی و زمینه و زمانه پروردگی اصلاح طلبی تعریف نمود. ایشان ضمن اشاره به ناوفاداری ها و ناتوانی های فرصت طلبانه ی سنگین پایان درون جبهه ی اصلاحات، پیامدهای اضمحلال اصلاح طلبی در درون ناگفتمان ِ اعتدال ، نو اصلاح طلبی را رهاییِ اصلاح طلبی ِ از ناسازه ها ی گفتمانی اصلاح طلبی و وفادار به مبانی هویتی خود تعریف کرد.

در جرگه اصول گرایان، اما محمد باقر قالیباف، اولین بار و پس از شکست قاطع این جریان در انتخابات ِ ۹۶، در نامه ای به جوانان انقلابی از نواصول گرایی سخن به میان آورد و «خودانتقادی» و تغییر را نه ضعف بلکه نشانه قوت دانست و با انتقاد از اصولگرایی خطاب به جوانان انقلابی، نوشت: «شما امیدوارانه، فعالانه و آتش ‌به ‌اختیار وارد صحنه شده، منتظرِ اقداماتِ از بالا به پایین در جریانِ اصول‌گرایی نباشید؛ زیرا تحلیلِ رفتارهایِ پس از انتخاباتِ برخی دوستان نشان می‌دهد تصمیم‌گیری در این مورد در رأسِ جریان همچنان دچارِ اختلال است.»

اگر تاجیک از نقطه ی عزیمت مبانی اصلاحات و رهایی گفتمان اصلاح طلبی از نا اصلاح طلبی، عبور اصلاح طلبی از وضعیتی که شرایط زمینه و زمانه بر آن تحمیل کرده است و گذار از اصلاح طلبی تهی شده از اصلاح طلبی ، نو اصلاح طلبی را تئوریزه کرد، نواصول گرایان اما دنبال مسیری بودند که چگونه یکدست سازی را بر سپهر سیاسی ایران تحمیل کنند. اگر اصول گرایی در دهه ی هشتاد در پیوند اقتدارگرایی و پوپولیسم و حول محمود احمدی نژاد، دولت سازی کرد، در ۱۴۰۰، با تغلیظ وجه اقتدارگرایانه ی خود، در پیوند اقتدارگرایی _ ناامیدسازی ، ظاهر گردید.

آنچه امروز کشور/ملت ایران در عرصه ی حکمرانی با آن مواجه است، نتیجه ی اراده ی بخش موثرِ حاکمیت، مبنی بر یکدست سازی قدرت می باشد. این میل به یکدست سازی، حذف و طرد ،ناشی از ذهنیتِ خالص سازِ جریانی است که مبانیِ هویت ساز خود را در غیریت سازی ِمبتنی بر قرائتی ایدئولوژیک و ناسازگار با منافع و مصالح ملی ،تعریف، تبیین ،صورت بندی و سامان و سازمان دهی می کند. به عبارتی، جریان ِ مسلط کنونی، با به حاشیه راندن و تحدید ظرفیت های شبه دموکراتیک ِ ساختار حقوقی(قانون اساسی) و با اتکاء حداکثری به بخش های غیر دموکراتیک آن ،مبتنی بر اراده ی معطوف به قدرت ، یکدست سازی استثنایی و توسعه ستیزانه ای را بر کشور تحمیل کرده است.نواصول گرایی، غنی سازی اقتدارگرایی در پارادایم اسلام سیاسی و رقیق سازی جمهوریت است. به عبارتی ،نواصول گرایی، تهی سازی جمهوری اسلامی از جمهوریت و غنی سازی اقتدارگرایی تحت عنوان ِ انقلابی گری است. انقلابی گری ِ منهای اصول ِ انقلاب و اصول گرایی ِ منهای محافظه کاری در معنای مثبت آن.اگر ناسازه های ناگفتمانِ اعتدال، بعنوان ِ برساخته و مولودِ گفتمان و جنبش اصلاحی ، تهی از مضمونِ اصلاح طلبی بود و به نامِ نامی ِ اصلاحات ، اصلاح طلبی را از اصلاح طلبی تهی ساخته و میکروپلیتیک را از یدِ اختیار اصلاح جویان خارج کرد، نو اصول گرایی، اما ، نه تنها ناسازه های درونی اصول گرایی را بر آفتاب خواهد افکند، که در موقعیتِ «انقلابی گری»، وجوهِ عقلانی ، محافظه کارانه و سنتی ِ اصول گرایی و فراتر از آن ، انقلاب اسلامی و ساختار برآمده از آن را دچار بی‌قراری هویت سوزی خواهد کرد.

چهارم؛ نواصول گرایی در عرصه ی سیاست ، تاکنون معنایی غیر از یکدست سازی نداشته است. نه می توان این جریان را یک جنبش اجتماعی دانست که حول مطالبات طیف های مختلف اجتماعی، متشکل و سپس دولت سازی کرده است، نه می توان حتی آن را ادامه ی منطقی تحولات درونی گفتمان مولد ِ خود و نتیجه ی بحران های درونی اصول گرایی دانست. به عبارتی اگر نواصلاح طلبی، پاسخ به ناسازه های درونی اصلاح طلبی و غنی سازی اصلاح طلبی در وفاداری به دال مرکزی خود است، گویا نواصول گرایی هم در میل به یکدست سازی بیشتر و با اتکاء به مولفه های قدرت ساز خود، ظهور و بروز پیدا کرده است.

نواصول گرایی، از طرفی دیگر در دیگری سازی با عارضه های ناامید سازِ درون گفتمان اصلاحات سربرآورد؛ در بخش اصلاح طلبیِ عادی سازان، عارضه ی فاصله دار با اصلاح طلبی که می توان نماد و نمود آن را صفدریسم یا همان نااصلاح طلبی های امثال صفدر حسینی در سطوح مختلف ِ اصلاحات دانست و دگرسازی اعتدال علیه اصلاحات، یا واعظیسم ( اصلاح طلبی ستیزی های محمود واعظی) دانست، در ایجاد فاصله بین اصلاح طلبی و میکروپلیتیک نقشی اساسی داشته است. از طرفی باند بازی های فرصت طلبانه و بی مبالاتی های معطوف به مصالح شخصی و فساد های برخی از منتسبان به گفتمان اصلاحات، پرچم پاکدستی را که از زمان میرحسین موسوی در دست اصلاح طلبان بود، از دستِ اهالی این جریان خارج کرد، به گونه ای که شعار اصلاح طلب اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا، برآمدی از بی التفاتی برخی اصلاح طلبان، به نظام تفاوت ِ برجسته ی اصلاح طلبی از اصول گرایی ، یا همان پاکدستی بود.

از آنجا که سیاست خصلتی سیال دارد و یکدستی امری ناممکن؛ می توان گفت که نواصول گرایی ، نه تنها اصول گرایی که ساختار حکومت و منافع و مصالح و منافع کشور را بشدت بیش از پیش، از کنش گری خود متاثر ساخته است، به گونه ای که اگر می خواهد از مبانی هویتی و برسازنده ی خود بگذرد، با بحران هویت مواجه می شود و بنابر این امکان عقب نشینی نمی یابد. تصلب بر مبانی هویتی خویش، علاوه بر روزمره گی ِ هویت سوز گفتمانی ، بن بست در عرصه ی سیاسی کشور را در پی خواهد داشت که ناتوانی نواصول گرایان یکدست ساز را بیش از پیش عیان خواهد کرد و خودی و دیگری سازی های جدیدی در این طیف شکل می دهد. از طرفی عدم توازن بین تدبیر و تصمیم نواصول گرایانه و آنچه تدبیر و تصمیماتی در تراز مصالح و منافع ملی ایجاب می کند، به تشدید ِ شکاف ملت _حاکمیت راه خواهد برد.

نواصول گرایان از سویی دیگر، برآمده از ناامیدسازی های دیروزینِ خود و براندازی خواهان، بر بستر ناکارآمدی ها و ناوفاداری های دولت تدبیر و امید نسبت به مطالبات جامعه ی جنبشی بهبود خواه و برسازنده ی دولت اعتدالی اند. امروز اما آن ناامید سازی ها و بن بست های ناشی از عادی سازی ستیزی ها، عمقی عمیق تر از دیروز یافته اند.

از طرفی وجه ایجابی کم رمق نواصول گرایی، با گذشت زمان آنچنان از معنا تهی شده است، که ریزش های متوالی یاران ِ دیروز ، نشانه ی بی‌قراری حداکثری آن است.

بی‌قراری نواصول گرایی و عمق ِ عمیق بحران سازی اش، بواسطه ی تهی سازی بروکراسی کشور از نخبگان، این جریان را بر سر یک دو راهی قرار داده است؛استمرار استثناگرایی یا گام نهادن در مسیر عادی سازی هر چند حداقلی در سیاست خارجی؛ و اتخاذ هر کدام از این دو رویه تبعاتی برایش دارد.

راه صواب ِ متضمن مصالح و منافع ملی، گام نهادن در مسیر ِ عادی سازی ِ برآمده از خواست و مطالبات ِاراده ی عمومی ایرانیان است. برای خنثی‌سازی و کاهش مخاطراتِ استثناگرایی ، راهبرد ِ برتر همچنان عادی سازی و اصلاح طلبی ِ زمینه و زمانه پرورده است.