احمد زیدآبادی

روشن است که در قرون جدید نوعی نظامات سیاسی در برخی کشورها شکل گرفته است که جابه‌جایی قدرت بین احزاب سیاسی به صورتی آرام و مسالمت‌آمیز صورت می‌گیرد و نقش مردم در این جابه‌جایی حضور در پای صندوق رأی و برگزیدن افراد یا احزاب مورد نظر خود بدون تحمل رنجی عظیم یا پرداخت هزینه‌ای سنگین است.

 

احمد زیدآبادی نوشت: آیا تاریخ آنطور که دکتر شریعتی گفته است، صحنه نبرد نیروهای متضاد حق و باطل و داد و بیداد و نور و ظلمت علیه یکدیگر بوده است یا آنطور که خود او در جایی دیگر مطرح کرده است: «گاهی ما را به جنگ می‌بردند، جنگ علیه کسانی که نمی‌شناختیم و شمشیر کشیدن به روی کسانی ‌که نسبت به آنها هیچ کینه‌ای نمی‌ورزیدیم و حتی کسانی‌ که همراه و هم‌طبقه و هم‌سرنوشت ما بودند. ما را می‌بردند و مادران و پدران پیر و شکسته‌مان چشم انتظارمان می‌ماندند و انتظارشان هرگز پاسخی نمی‌یافت.

این جنگ‌ها به قول دانشمندی عبارت بود از «جنگ دو گروهی که با هم می‌جنگیدند بدون اینکه هم را بشناسند و برای کسانی که با هم نمی‌جنگیدند اما هم را می‌شناختند». و ما را می‌بردند نابود و قتل‌عام می‌کردیم، نابود و قتل‌عام می‌شدیم اگر شکست می‌خوردیم، داغ و دردش را پدران و مادران ما و روستاهای متروک و مزارع خراب ما تحمل می‌کرد و اگر پیروز می‌شدیم افتخار و قدرت نصیب کسانی دیگر می‌شد و ما هرگز در فخر و غنیمتش سهیم نبودیم.» اگر از جنبه رمانتیک و ادبی سخن شریعتی صرف نظر کنیم، در فرازی که از او نقل شد، حقیقتی نهفته است که نه فقط در عصر باستان و میانه و نه فقط در جریان جنگ‌ها بلکه در دوران معاصر و در جابه‌جایی قدرت نیز مصداق دارد.

روشن است که در قرون جدید نوعی نظامات سیاسی در برخی کشورها شکل گرفته است که جابه‌جایی قدرت بین احزاب سیاسی به صورتی آرام و مسالمت‌آمیز صورت می‌گیرد و نقش مردم در این جابه‌جایی حضور در پای صندوق رأی و برگزیدن افراد یا احزاب مورد نظر خود بدون تحمل رنجی عظیم یا پرداخت هزینه‌ای سنگین است. در کشورهایی که این سنت نهادینه نشده و جابه‌جایی قدرت همچنان خشونت‌آمیز و همراه با هزینه بسیار است، متأسفانه مردم عادی نخستین قربانی آن هستند. در این گونه کشورها، احزاب یا گروه‌ها یا افرادی با داعیه نجات مردم و آزادی آنها از جور و استبداد و فقر و فشار و محنت ظهور می‌کنند و مردم را به خیزش و فداکاری برای کمک به آنان جهت تسخیر دستگاه دولت فرا می‌خوانند. این احزاب و گروه‌ها و افراد، در ابتدای کار خود لزوما قصد فریب و نیرنگ ندارند و چه بسا در ادعاهای خود کاملا هم صادق باشند، اما به محض دستیابی به قدرت از طریق قدسیت بخشیدن به تحول یا حرکتی که منجر به صعود آنان از پلکان قدرت شده و نیز به بهانه حفظ حرمت خون‌های شریفی که از مردم در این راه به زمین ریخته است، ناگهان آن روی دیگر خود را به نمایش می‌گذارند.

آنچه آنان را به این ورطه می‌کشاند عمدتا بروز مشکلات و موانع و سدهای نفوذ ناپذیری است که آنها در برابر اجرای وعده‌های خود می‌بینند؛ وعده‌هایی که در حقیقت زادۀ توهمات ایده آلیزه شده ذهنی و آرزوهای دور و دراز آنهاست و هیچ پایی در واقعیات عینی جامعه و پیچیدگی‌های سامان درست آن ندارد.  در این مرحله از کار، صداقت آنها از طریق مکانیسم پیچیده و ناخودآگاه ذهن فریبکار آدمی رنگ می‌بازد و از همین رو به‌جای آنکه به اشتباه خود اعتراف کنند، تمام مشکلات و موانع را به رقیبان و مخالفان خود نسبت می‌دهند و در به کارگیری سخت‌ترین خشونت‌هایی که همیشه مورد نفرت‌شان در کلام و ایده بوده است، علیه آنان تردیدی به دل راه نمی‌دهند.

پس جنگ همه علیه همه به راه می‌افتد و هر دسته و گروه و حزبی هواداران خود را به میدان می‌کشاند که چه نشسته‌اید؟ حق و باطل در تمامیت وجود خود در برابر هم قرار گرفته‌اند. بدین ترتیب، سطح خشونت از حد می‌گذرد و بی‌ثباتی جامعه را در می‌نوردد تا آنجا که مردمان به ستوه آمده از این وضعیت از خیر اجرای همه آن وعده‌های رنگارنگ می‌گذرند و به نیروی قدرتمندتر صحنه پناه می‌برند تا از هر راهی شده حداقل برای‌شان امنیت و ثباتی ایجاد کند. سطحی از امنیت و ثبات آهنین آرام آرام مستقر می‌شود و امکانی برای اندیشه درباره تحولی که صورت گرفت، برای مردمان آسیب دیده فراهم می‌شود.

آنها از خود می‌پرسند؛ خب این چه کاری بود؟ چه سودی داشت؟ کدام معضل را حل کرد؟ این همه سختی و خشونت برای چه بود؟ آیا بهتر آن نبود که نیروی خود را صرف اصلاح و بهبود همان قبلی می‌کردیم و اینگونه بی‌گدار به آب نمی‌زدیم؟ بقیه عمر این دسته از مردم به پشیمانی و افسوس می‌گذرد. نسل‌ها اما عوض می‌شوند. اصلاح را ناممکن و بی‌ثمر می‌بینند. نومید و خسته می‌شوند و سودای تحولی زیر و زبر کننده مسلط می‌شود. یعنی بار دیگر نقطه سر خط! این زنجیره‌ای است که نیروی چهارم شاید قادر باشد آن را قطع کند!