ما نیاز به افزایش بیمارستانها برای تربیت پزشک، نرس و معلم داریم ما نیاز به ساختن خانه، دانشکده و تاسیسات گوناگون برای تعلیم داروساز، مهندس انواع رشتههای فنی، کشاورزی، علوم و فنون گوناگون خواهیم داشت .طبعا بدون آماده کردن این نیازها اضافه کردن بر تعداد جمعیت یک اشتباه مهلک دیگر خواهد بود.
اسماعیل کهرم نوشت:
سوال یک متفکر از بنده: نظر شما در مورد لزوم افزایش جمعیت ایران چیست؟ شما فکر میکنید که ما لوازم و ابزار این افزایش جمعیت را داریم؟
من ایران عزیزم را مثل پشت دستم میشناسم و این نعمت را شغلم به من ارزانی داشته. به عنوان یک پرندهشناس همه اکوسیستمها و پناهگاهها و سرزمینهای ایرانم را دیدهام و در آنها بودهام. در ضمن این را میدانم که ما انسانها پشت دستمان را بهتر از کف دستمان دیدهایم و میشناسیم! همه جای ایران، جوانان ما به ایرانی بودنشان و به موطن خود میبالند. هر جا که جمعی جوان ایرانی را در زادگاهشان ملاقات میکنید، لیستی از امتیازات بزرگ موطن خود را میشمارند. آب، هوا، محصولات، خصوصیات مردم و بالاخره هر چیز که آنها را مشخص و ممتاز میکند. این سرشماری نشانگر عشق این جوانان ما به سرزمین پدریشان است. همهجای ایران عزیز و زیبا حس غرور را در بین مردم نسبت به جایجای خاک پرگهر خود میبینید. باور بفرمایید هر جا که بودهام این حس را آزمودهام. این بار در پایتخت انجیر دنیا استهبان بودم بچههایی باغیرت و توان همه جای ایران، مثل همه جا درختان انجیر که مثل همان زنجیر پاسدار و استوارند نیاز به مراقبت زیاد دارند که حدود ۴۰۰ سال و یا بیشتر برمیدهند و نیاز به مراقبت هایی دارند که همه از فوت و فن آن آگاهی دارند. شایع بود که روستاهایی که به کشت درخت انجیر مبادرت میکنند به طور قطع ثروتمندترین روستاهای ایران به حساب میآیند. متاسفانه آنچه موجب ثروتمند شدن روستاهای صابونات شده یعنی درختان انجیر این روزها روزگار خوشی ندارند زیرا دریاچههای طشک، نیریز و بختگان خشک شدهاند و برخی از انجیرکاران درختها را با تانکر آب میدهند. دلیل رفتن بنده به استهبان که آن را استهبانات میخواندم عشق و علاقه بچههای این منطقه به سرزمینشان بود. اجازه بفرمایید توضیح دهم. استهبان، یک شهر بسیار زیبا است که دارای منطقهای است به نام باغ جوزا که به راستی موهبتی است برای مردم و این شهر افسانهای در فاصله تقریبی ۲ کیلومتری جنوب استهبان در دامنه کوه بش، تفریحگاهی دیدنی واقع است که آرامش و سکوت، زلالی آب چشمه، سایه درختان چنار سر به هم آورده، هوایی دلنشین ،صوت دلکش پرندگان… همه را دعوت به این همه زیبایی طبیعت مینماید. باغ جوزا و نسیم خرداد، مرده را زنده کند در مرداد. به راستی چنین است یک راهپیمایی مفرح یکساعتی شما را در راس ارتفاع مینشاند و آن بالا علاوه بر دیدنیهای طبیعی و مجموع درختان،هوا نیز در حد اعتدال و لطافت است و هر کس را تشویق به رویاپردازی میکند؛ چقدر با حال! نغمههایی به گوش رسید که فعالیتهایی در جهت تقسیم کردن زمین و حصارکشی باغها و نیز سوزاندن درختان گاه کهن به گوش رسید و کسانی که علاقمند حفظ باغ جوزا بودند حیات باغ جوزا را در خطر دیدند و فکر کردند که یک اجتماع در مورد این باغ و دعوت از کارشناسان محیطزیست میتواند جلوی تخریب باغ جوزا را بگیرند و لذا فراخوانی برای تجمع دانشجویان و زمینداران و خلاصه همه ترتیب دادند و حال بنده در استهبان بودم. روز تجمع در یک سالن کنفرانس که حدود ۲۰۰ نفر صندلی داشت و یک سن بزرگ و زیبا آن را تزیین میداد. تقریبا پر از تماشاچیهای مشتاق از مردم اطراف و اکناف استهبان بود. تقریبا نیمی از آنها مردمی بودند که میل داشتند که باغ جوزا را توسعه داده و مورد بهرهبرداری اقتصادی قرار دهند. برخوردآرا و عقاید به قدری حاد و شدید بود که نیروهای پلیس در مقابل در ورودی سالن صف کشیده بودند به اندازه ۳ مینیبوس مامور را پیاده کرده بودند و جو تقریبا امنیتی بود و احتمالا انتظار برخورد و یا خشونت از دو طرف میرفت، آنان که طرفداران توسعه باغ جوزا بودند و آنان که میل داشتند که باغ به همان ترتیب کاملا دست نخورده و طبیعی و بدون دخالت دست انسان بماند. موضع بنده مشخص بود. طبیعت اطراف استهبان بخصوص با خشک شدن دریاچه های طشک، نیریز و بختگان به کلی تخریب شده بود و با افزایش جمعیت هر وجب از خاک منطقه «صابونات» زیر بار کارخانه، خانه، تاسیسات و جادهها رفته و مناطق طبیعی با پوشش گیاهی دستکاشت، تغییر ماهیت دادهاند و به زودی اثری از مناطق طبیعی که «صابونات» روزی از آن برخوردار بود، باقی نخواهد ماند! و لذا بنده معتقد بودم که زیبایی اصیل صابونات و پوشش طبیعی گیاهی باقی بماند تا نسل جوان هم آنچه که پدرانشان مقابل دیده داشتند، مشاهده نمایند. در هر قاره باید مناطق وسیعی دور از توسعه و عمران باقی بماند تا مردم در آینده مناطق طبیعی را در این قارهها ببینند .
همین طور در هر کشوری مناطقی مانند پارکهای ملی و مناطق حفاظت شده هرگونه توسعه و تغییر را متوقف نماید. اکنون جهان به این نتیجه رسیده است که باید درصدی از خاک هر کشوری را دست نخورده و به دور از هر گونه توسعهای نگه دارند که تا برای همیشه در اختیار طبیعت باشد. اکنون حدود ۱۱ درصد از خاک کشورها دراختیار طبیعت نگه داشته میشود. گرچه برخی کشورها تا حدود ۴۸ درصد هم از طبیعت خود را برای طبیعت حفظ کردهاند. سیاستمداران در این کشورها معتقدند که در آینده نزدیک وقتی که سایر کشورها کلیه مناطق طبیعی را از دست دادند مناطق طبیعی جهان نقش بسیار مهمی را در تهیه مناطق طبیعی توریستی (اکوتوریسم) ایفا خواهند نمود. ما نیز در ایران چنین نقشی را برای مناطق طبیعی مانده کشور عزیزمان به شرط آنکه به دست خود آن را تخریب ننماییم، قائل خواهیم بود. همانگونه که چاههای نفت امروز مخارج ما را تامین میکند. به زودی طبیعت ما، تنوع طبیعت و زیبایی آن است که جای چاههای نفت را پر میکنند.
ساعت ۴ بعدازظهر به سالن سخنرانیها رسیدم بیش از ظرفیت سالن تقریبا ۵۰۰ نفر هم آمده بودند. هر چند دقیقه شعاری بر له و یا علیه تخریب باغ جوزا به گوش میرسید. خوشبختانه محیط در عین تلاطم و تشنج، مودبانه و محترم بود و موافق و مخالف، ادب و اخلاق را رعایت میکردند. چند کودک و نیز تعداد زیادی از خانمهای استهبان نیز در جلسه حضور داشتند و برخی از شعارها از جانب آنها سر داده میشد. مراسم با نواخته شدن سرود کشورمان آغاز شد. یکی دو نفر از «سمن»های استهبان سخنرانی کردند. این «سازمانهای مردمنهاد» در اصل یک هدف را دنبال میکنند و قرار است که با همدیگر متحد و شریک باشند زیرا هدف آنان ارتقاء کیفیت محیطزیست صابونات است ولی هنگامی که نوبت ایراد سخنرانی بنده رسید از اتاق فرمان که پشت سر بنده قرار داشت هر صدا و نغمهای را شنیدم به جز نغمه رفاقت و همراهی و همکاری! و بالاخره نهایت همقدمی و مشارکت سمنهای محیطزیستی استهبان، موقعی به اثبات رسید که یک سمن، سیم میکروفن رقیب را قطع کرد و سالن در سکوت فرو رفت. نهایت همراهی و همکاری و همفکری «سمن»های مازندران را هنگامی درک کردیم که آنان نیز در محل سازمان حفاظت محیطزیست در تهران به جان یکدیگر پریدند و داد دل بستاندند. دلیل ؛ در ساری دفتری به یک انجیاو واگذار کرده بودند و به دیگری خیر.
به هر حال با این مقدمات دلگیر، بالاخره وقتی که میکروفن برقرار گردید، جلسه شروع به کار کرد. مطالبی را نشستیم و گفتیم و قبل از برخاستن نوبت سوال و جواب بود. یکی از حضار که ظاهرا یک فارغالتحصیل محترم بود دستها را بالا برد، میکروفن را به او رساندند و فرمود «نظر شما در مورد لزوم افزایش جمعیت ایران چیست؟ آیا شما فکر میکنید که ما لوازم و ابزار این افزایش جمعیت را داریم؟» سالن در همهمه فرو رفت و سپس ساکت شد. سکوت محض! به صف جلوی مدعوین نگاه کردم! مدیرکل وقت محیط زیست فارس قبضروح شده بود. رنگش سفیدومات ،دهانش باز و چشمهایش پر از التماس زیرا تمام ابهت و امتیازات میز و دفتر و دستکش را در گرو این سوال میدانست. ایضا فرماندار و شهردار و خلاصه هر چه «دار» بود دارایی خود را آویزان و پا در هوا میدیدند!
این مقامات از چه میترسیدند؟ چرا هر چه مقام این مقامات بلندتر است، ترس و وحشت آنان از عرایض بنده بیشتر است؟ همه جای ایران همین طور است چرا در خارج از ایران چنین ترسی وجود ندارد؟ مگر ما از چه میترسیم؟ به فرموده بزرگی، ما در ایران آزادی گفتار داریم، بله ما آزادی گفتار داریم ولی آیا آزادی بعد از گفتار چه؟ آن را هم داریم؟ اگر آزادی بعد از گفتار داشتیم، وزیر و وکیل و فرماندار و شهردار و…دار این طور با چشم از من با التماس درخواست نمیکردند «کوتاه بیایم» آنها میدانند که آنچه که به خاطر داشتن آنها اینقدر تلاش کردهاند با یک جمله به باد میرود.
برگردیم سر سوال اصلی «نظر بنده در مورد لزوم افزایش جمعیت ایران چیست آیا شما فکر میکنید که ما لوازم و ابزار این افزایش جمعیت را داریم؟ با این سوال تمام توجه حضار به مساله افزایش جمعیت معطوف شد و من هم باید آنچه که وجدانا اعتماد داشتم و اعتقاد داشتم عرض میکردم. آنچه گفتم اینجا میآورم تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. بنده در زمان تحصیل در کشور انگلستان زندگی میکردم و شاهد بودم که جمعیت آن کشور به دلایل گوناگون در حال کاهش بود. یکی در اثر مهاجرت به کشورهای آفتابی مانند اسپانیا، استرالیا و نیوزیلند و نقاطی از ایالات متحده امریکا و دیگری به خاطر جذاب بودن شرایط کار در برخی از نقاط و نیز به خاطر تولید فرزند کمتر در انگلستان به خصوص به خاطر هزینه فراوان تولیدمثل این مسائل موجب کاهش تولید مثل گردیده است. نتیجه آنکه مشاغل حساس مانند نرسهای تحصیلکرده از اتاق عمل، معلم دبستان و یا استاد دانشگاه و یا تخصصهای علوم نادر… به راحتی در انگلستان پیدا نمیشود و آن کشور مجبور به ورود معلم، نرس، استاد دانشگاه و… از کشورهای دیگر شده است و آن وقت اشکالات عدیده رخنمایی کرده، مثلا مردم روستاهای اسکاتلند و یا ویلز در انگلستان لهجه پزشکان اسپانیایی، پرتقالی و ایرانی را متوجه نمیشوند و یا بچههای انگلیسی ایضا صحبتهای معلم اسپانیولی را نمیفهمند و معلمها ایضا صحبت دانشآموزان خود را البته کسانی که از کشورهای «جامعه اقتصادی اروپا (E.E.C)» مهاجرت میکنند به هر کشور این جامعه میتوانند مهاجرت و زندگی کنند. این قانون علاوه بر آنکه مهاجرت را تسهیل میکند گرفتاریهای جدیدی را نیز برای مردم ساکن این کشورها ایجاد مینماید که سادهترین آنها اشکال در یاد گرفتن زبان ولهجهها است. در ایران عزیز ما ایضا کاهش جمعیت حس میشود. خانوادهها با اعلام بخشنامه اقدام به فرزندآوری نمیکنند بلکه به امکانات مادی خود نگاه میکنند و تصمیمگیری میکنند. در انگلستان هزینه هر فرزند ۹ میلیون پوند در سال برآورد میشود .در ایران نیز ایضا همین مقدار است با اعلام نرخ پوند آزاد.
بنابراین پدر و مادر ایرانی نیز چنین محاسباتی را باید رقم کند. اگر ما با همین تعداد جمعیت روزگار را سر کنیم باید به فکر افزایش جمعیت برای تامین نیروی کار لازم برای پزشک، داروساز، معلم، دبیر، نرس (متخصص و غیره) باشیم در غیر این صورت مجبور خواهیم بود که اینها را از خارج وارد کنیم. ولی آیا ما لوازم لازم را برای ورود این متخصصان داریم؟ مسلما خیر. ما نیاز به افزایش بیمارستانها برای تربیت پزشک، نرس و معلم داریم ما نیاز به ساختن خانه، دانشکده و تاسیسات گوناگون برای تعلیم داروساز، مهندس انواع رشتههای فنی، کشاورزی، علوم و فنون گوناگون خواهیم داشت .طبعا بدون آماده کردن این نیازها اضافه کردن بر تعداد جمعیت یک اشتباه مهلک دیگر خواهد بودو… در نظر بیاوریم که ما اکنون آب کافی در شهرهایمان نداریم، خانه به اندازه شهروندان دراختیار نداریم سالی یک میلیون خانه هم در برنامه نیست آن وقت رویای افزایش دو برابری جمعیت را میبینیم. به خاطر دارم که قبل از انقلاب برنامهریزان، رویای جذب ۴ میلیون گردشگر را در سال در سر میپروراندند و محاسبات ما تعداد تختخوابها را در حد ۵/۱ میلیون در سراسر ایران تخمین میزدند! این گونه طرح در حد رویا و خوابهای شیرین فقط یک رویا به حساب میآید. خیلی از رویاها همان بهتر که به عمل نرسد و در همان خواب شیرین باقی بمانند.
منبع: اعتماد