شعارهای سیاسی باید حاصل گفتوگوی مداوم و انتقادی میان فعالان در صحنه و نظریهپردازان و تحلیلگران باشند. در غیر این صورت «سطحی»، «متناقض»، «تقلیدی»، «بیمحتوا» و «احساسی» خواهند بود.
علیرضا علوی تبار نوشت: در عرصه سیاست، شعارهای یک اقدام جمعی و جنبش اجتماعی، ملموسترین، بیرونیترین و عمومیترین ویژگی آن هستند. از این رو هم در شناختن و هم در ارزشگذاری نقش مهمی بازی میکنند. در اقدامهای واکنشی و زودگذر، شعارها بیشتر تخلیه هیجانها بوده و بازتاب عواطف فعالان در صحنهاند. اما در جنبشهای ریشهدار و اقدامهای سیاسی سنجیده، شعارها نقشهای دیگری برعهده دارند. قبل از هر چیز شعارهای ایجابی نشاندهنده «افق آینده» و «تجلی آرمانها در شرایط حاضر» هستند. شعارهای ایجابی نشان میدهند که جهتگیری جنبش به چه سویی است و جامعه را به رفتن به کدام مسیر دعوت میکند. اما شعارهای سلبی، نشاندهنده تحلیلی است که فعالان از مشکلات موجود و ریشههای پیدایش آن دارند. شعارهایی که با «نه» و «مرگ» آغاز میشوند باید نشاندهند که مهمترین مشکل و ریشه آن از نگاه شعاردهنده چیست و چه چیز باید تغییر کند تا مشکل حل شده و هدف تحقق یابد. شعارها از یک طرف «دردها» و «ریشههای دردها» را بازگو میکنند (شعارهای سلبی) و از سوی دیگر «راهحلها» و «درمانها» را باز مینمایانند (شعارهای ایجابی).
برای اقدامهای سیاسی سنجیده و ریشهدار، شعارها «از گذشته» بارور میشوند، به نیازهای «امروز» پاسخ میدهند و «آینده» را میسازند. شعارهای سیاسی باید حاصل گفتوگوی مداوم و انتقادی میان فعالان در صحنه و نظریهپردازان و تحلیلگران باشند. در غیر این صورت «سطحی»، «متناقض»، «تقلیدی»، «بیمحتوا» و «احساسی» خواهند بود.
مردم ایران، از لحاظ سیاسی، مردم بیتجربهای نیستند. در فاصله یکصد و بیست سال گذشته، آنها دو انقلاب سیاسی، چند جنبش عمومی، دهها جنبش اعتراضی و دهها رقابت انتخاباتی را تجربه کردهاند. هر شعاری باید از این تجربه تاریخی بارور و غنی گردد. بهویژه باید بهروشنی مشخص باشد که چرا دو انقلاب سیاسی ایران (مشروطیت و جمهوریت) به اهداف اعلام شده خود نرسیدند و اگر چه در مرحله تکوین و تأسیس پیروز شدند اما در مرحله تداوم و استقرار به راه دیگری رفتند؟ حاصل جمعبندی ما از گذشته باید در شعار امروزمان تجلی کند.
بهگمانم، جمعبندی تجربه بیش از یکصد سال تلاش و مبارزه سیاسی، ما را به حکمها و محورهایی هدایت میکند که میتواند مبنای طراحی افق آینده باشد. این محورها عبارتند از:
یک. اقتدار (اختیار) سیاسی تنها باید از طریق مردمسالاری بهدست آید. راه معتبر و قابل اتکاء دیگری برای حقانیت بخشیدن به قدرت سیاسی وجود ندارد.
دو. شهروندان ایرانی (آنها که شناسنامه ایرانی دارند) از حقوق برابر و مشترک برخوردارند و بهطور مساوی در مقابل کشور و سرنوشت آن مسئولاند.
سه. هر حقی که برای شهروندان بهرسمیت شناخته شود، متناسب با خود مسئولیتی نیز بههمراه دارد.
چهار. پذیرش آزادی فردی بهمعنای پذیرش حق افراد برای تصمیمگیری و اقدام مستقل و خودمختارانه است. اما با پذیرش مسئولیت حقوقی و اخلاقی تصمیمها و رفتارها همراه است.
اگر در مورد محورهای فوق بهعنوان حداقلهای ناشی از تجربیات تاریخی گذشته توافق داشته باشیم، این پرسش مطرح میشود که کدام نظام سیاسی بهتر میتواند تجلی این محورها باشد؟
تنها «نظام جمهوری» است که میتواند با کارآمدترین شکل، محورهای فوق را تجسم بخشد. در جمهوری مردم در حوزه امور عمومی مساوی هستند (شهروندان برابر)، ذیحق و صاحب اختیارند، زمامداران نماینده مردماند و از سوی مردم و بهصورت ادواری انتخاب میشوند، قدرت زمامداران مقید به قانون مورد قبول شهروندان است و زمامداران در برابر مردم مسئولاند و تحت نظارت آنها هستند.
در انقلاب مشروطیت، پذیرش «سلطنت» و «موروثی بودن اقتدار» زمینه را برای حکومت مطلقه و نظام سلطانی فراهم کرد. در انقلاب جمهوریت نیز، جمهوری اسلامی بهعنوان «جمهوری ولایی» تفسیر شد و ناسازگاری میان «نظام جمهوری» و «حکومت ولایی» خیلی زود به نفع حکومت ولایی برطرف گردید. تنها راه خروج از اندکسالاری و یکهسالاری سیاسی پس از آن، پذیرش نظام جمهوری با همه لوازم آن است.
در کنار جمهوریت، محور دیگری هست که بهعنوان تجربه تاریخی باید بهنحو ایجابی در شعارها منعکس گردد و آن «برابری» است. بزرگترین خطا پس از انقلاب جمهوریت، بیتوجهی به ضرورت نهادینه کردن «برابری و طرد تبعیض» بود. خطایی که آثار آن را اینک بهخوبی شاهدیم. تبعیض و نابرابری ریشه و اساس واقعی همه تجاوزهایی است که به حقوق انسانها صورت میگیرد. پس از انقلاب متأسفانه در قانون اساسی و قوانین موضوعه و گاه در عمل و بدون پشتوانه قانونی، «تمایزها، انحصارها، محدودیتها و اولویتهایی براساس جنس، دین، مذهب، باورهای سیاسی و جایگاه صنفی پذیرفته شد که هدف یا نتیجه آن محروم ساختن افراد یا بهرسمیت نشناختن حقوق آنها در عرصههای عمومی مختلف بود». این تبعیضهای حقوقی خیلی زود به نابرابریهای حقیقی در عرصه اجتماع بدل شد. پس از پیروزی انقلاب جمهوریت، با الهام از سرمشق بنیادگرا در دینشناسی برخی از تبعیضها (تمایزها، انحصارها، محدودیتها و اولویتها) بهرسمیت شناخته شد. اگر چه این تبعیضها بهطور عمده بنیانهای غیرطبقاتی نابرابری (جنس و جنسیت، دین و مذهب، وابستگی سیاسی و جناحی و حزبی و تعلق به صنف روحانیت) را شکل میدادند، اما خیلی زود به شکلگیری بنیانهای طبقاتی نابرابری (مالکیت و ثروت و درآمد، آموزش و مدارک تحصیلی و شغل) منجر شدند. جامعهای که براساس آرمان «برابری و برادری» انقلاب کرده بود با گذشت زمان به جامعهای با ساختار بهشدت نابرابر تبدیل گردید. اینک وقتی به جامعه کنونی مینگریم شاهد نابرابریهای عمیق در زمینه: الف. فرصت دسترسی به منابع، ب. میزان برخورداری از منابع، پ. فرصتهای رفاهی هستیم.
هیچ عاملی به اندازه تبعیض و نابرابری، آرمانهای مردم ایران را تخریب نکرده است. برای جلوگیری از تخریب دوباره این آرمانها باید «برابری و طرد تبعیض» از شعارهای اصلی اقدامهای جمعی ایرانیان باشند. با توجه به آنچه گفته شد، بهنظر میرسد که مناسبترین شعار برای تلاشهای جمعی و سیاسی ایرانیان امروز، در جنبه سلبی، نفی هسته مشکلساز وضعیت پیشین و وضعیت امروز، و در جنبه ایجابی «جمهوری و برابری» است. افق آینده ایران «جمهوری برابریخواه» است.
منبع: مشق نو