عباس کاظمی

در هر تحولی صداهایی هست که مردم باید بشنوند و صداهایی هست که حاکمان باید بشنوند. در این شرایط اگر شنوندگی باشد استبداد نمی‌شود و ما با این روبه‌رو بودیم که مردم هم نشنیده‌اند.

 

عباس کاظمی، جامعه‌شناس نوشت: یکی از وظایف جامعه‌شناسان این است که با مفاهیمی که به‌عنوان ابزار در اختیار است، اتفاقات را تحلیل کنند. هر‌کس در جایگاه شهروندی ممکن است به خیابان برود یا مثلا شعارنویسی کند و… اما به‌عنوان جامعه‌شناس باید به تحلیل اتفاقات پرداخت. جامعه‌شناسان اصولگرا به ما جامعه‌شناسان جریان اصلی می‌گویند و خود را اقلیت می‌دانند اما در جریان این ناآرامی‌های اخیر، آنها اساساً حرفی برای گفتن نداشتند. یکی دو تا تحلیل امنیتی فقط از آنها منتشر شد. این اعتراضات را می‌توان بهار جامعه‌شناسی خواند و من از بسیاری از تحلیل‌ها به وجد آمدم. دو جریان هم بودند که تقریباً بیرون از جریان اصلی بودند. یکی جریان ستایشگر که از هر اتفاقی استقبال می‌کردند. اگر طرف خودکشی هم می‌کرد، او را ستایش می‌کردند.

هر اعتراضی در بطن خود ممکن است با چالش‌هایی مواجه شود. خشونت‌هایی رخ بدهد یا رفتارهای نادرستی اتفاق بیفتد. این جریان ستایشگر از این رفتارها هم چشم‌پوشی می‌کرد و آن را تقدیس می‌کرد. جریان دوم هم تحلیل‌هایش نظریه‌زده بود. افرادی که حرف مردم را نمی‌فهمیدند و گاه صحبت‌های آنها آزاردهنده بود. در این بین جریان اصلی جامعه‌شناسی، توانست به وظیفه خود عمل کند و اتفاقاً، هم از طرف مردم و هم از طرف حاکمیت موردنقد قرار گرفت. جامعه‌شناسان معمولاً افرادی نیستند که طوری حرف بزنند که مردم خوش‌شان بیاید.
یک سوال این است که ما برای مردم حرف می‌زنیم یا جامعه‌شناسان؟ من معتقدم ما باید برای مردم حرف بزنیم و فهم عمومی از این اتفاقات را ارتقا دهیم. ما امروز در وضعیت سلطه بدون هژمونی هستیم. پیش از این در مقالات خود به آن پرداخته‌ام. یکی از دلایل آن تحول سِنی در جامعه است. بدنه تماشاگر انقلاب(سنین پایین) در سال ۵۷ که جنبش اصلاحات را آفریدند و تلاش کردند از طریق انتخابات، تغییراتی ایجاد کنند، حالا نسل جدیدی آمده‌اند و اینها به حاشیه رفته‌اند. چون این نسل با نگاه متفاوت به زندگی و سیاست، فربه‌تر شده است. این در نسل جوان و نوجوان ما بیشتر شده است.
اتفاق دیگر اینکه از دهه ۹۰، جریان آزاد اطلاعات کاملاً دست مردم افتاده است. شاید گفته شود ۹۰ درصد مردم تلویزیون می‌بینند اما اکثر آنها برنامه‌های ورزشی و سریال‌ها را دنبال می‌کنند. فقط یک قشر کوچک‌ اخبار را از صداوسیما دریافت می‌کنند که عموماً روستایی و مُسن هستند. این اساساً باعث می‌شود اخبار واقعی در بین مردم فرق کند و سلطه هژمونیک را از بین ببرد.

مشکلات دیگر در جامعه ما این است که میانسالان، بدون مَسکن و مجرد هستند و آینده‌ای برای آنها قابل‌تصور نیست. اینها پدیده‌های مهمی است که نارضایتی‌ها را خیلی بیشتر و رادیکال‌تر می‌کند و این خشونت ناشی از عمق شکاف‌های درون این جامعه است.
نکته بعدی، تحول در زندگی روزمره است. آصف بیات از ناجنبش‌های اجتماعی صحبت می‌کند. این ناجنبش‌ها دچار یک دگردیسی شده‌ و تبدیل به جنبش و کنشگری آشکار سیاسی شده است. ما وارد حرکت زندگی روزمره شده‌ایم.
ما باید بین دو مفهوم تفاوت بگذاریم. بین زندگی انقلابی و انقلاب در زندگی. در سال ۵۷، زندگی مردم انقلابی بود. شاهرخ مسکوب در توصیف روزهای انقلاب می‌گوید: «افسوس که نیستم تا در سیل جمعیت محو شوم، شسته شوم و پاک و طاهر بیرون بیایم. غسل‌تعمید.» اما جمعیت، هم پاکی دارد و هم ناپاکی؛ بعدها خود مسکوب هم به این اذعان کرد. اما انقلاب در زندگی یک روند طولانی است.
اگر به انقلاب‌ها و جنبش‌های صدسال اخیر توجه کنیم، همیشه به‌دنبال واژگونی نظام سیاسی بوده است اما یک انقلاب اجتماعی از اواخر دوره ناصری داشتیم که در آن تکانه‌هایی در بخش‌های مختلف جامعه در حال شکل‌گیری بود. نه به‌سرعت یک انقلاب سیاسی. شاید یکی از لحظات بسیار مهم و بسیار جدی، ۱۴۰۱ است. ما سال‌هاست چنین تجربه‌ای از یک تحول اجتماعی نداشته‌ایم. آنچه شاهد هستیم یک تحول اجتماعی و یک تحول تدریجی است نه یک انقلاب سیاسی. به این معنا، انقلاب ۵۷ یک انقلاب اجتماعی نبود، بلکه یک انقلاب سیاسی بود.

?? انقلاب اجتماعی به‌همراه عقلانیت است، فقط دشنام‌ها و زدوخوردها را در توییتر نبینید. پشت این لایه‌ها، یک عمقی در اعتراضات وجود داشته که خوب دیده نشده است. از بین بردن ریشه‌هایی مانند پدرسالاری در این اعتراضات به‌میان آمد. اتفاقات ۱۴۰۱، ازجمله حرکت‌های بومی بود. در این مدت با خانواده‌های مذهبی صحبت کرده‌اید؟ دردها و رنج‌های اینها را چطور حس کردید که برخی افراد حجاب خود را کنار گذاشته‌اند؟ درک این خیلی سخت است اما این اتفاق افتاده و جلو می‌رود. ما در اتفاقات سال ۸۸ این حرف‌ها را نداشتیم. اساساً در چنین رویدادهای اجتماعی احزاب کاره‌ای نیستند. البته هنوز درباره بسیاری از ساختارهای فرهنگی و اجتماعی صحبت نشده است و درگیری ادامه دارد. البته درست است که برای بسیاری از خانواده‌ها، حجاب مسئله بسیار مهمی است و این ریسمان باریکی است که در عرصه فرهنگی و اجتماعی ما شالوده‌شکنی‌هایی رخ بدهد. این تحولات اجتماعی راه زیادی دارد. از طرفی این تحولات نشان می‌دهد زندگی روزمره برای مردم مهم شده است.
در هر تحولی صداهایی هست که مردم باید بشنوند و صداهایی هست که حاکمان باید بشنوند. در این شرایط اگر شنوندگی باشد استبداد نمی‌شود و ما با این روبه‌رو بودیم که مردم هم نشنیده‌اند.
امروز می‌بینید که بعضی می‌گویند به آقای پهلوی وکالت می‌دهم. این یعنی من عقل ندارم. این وجه خوفناک این حرکت است. مردم، نه ستودنی هستند و نه ناستودنی. در انتری که لوطی‌اش مرده بود می‌بینید که صادق چوبک تصویری ارائه می‌دهد که بعد از مرگ لوطی باز به‌دنبال ارباب می‌گردد و می‌خواهد زنجیر به گردنش باشد. در سالتوی مهدی افروز‌منش هم قهرمان داستان در انتها تبدیل به هیولا می‌شود و جای قبلی را می‌گیرد. به نظر من اینها این را نشان می‌دهد که هیچ دلیلی ندارد اگر این حرکت با شرایط فعلی ادامه دهد و حتی به انقلاب برسد، جریان اقتدارگرای جدید بازنگردد. این خطر وجود دارد. در دهه پنجاه دو امید به آینده شکل گرفته بود. یکی آن‌که حاکمان پهلوی داشتند و یکی آن‌که مردم داشتند. «فردا که بهار آید، صد لاله به بار آید». حکومت پهلوی دانشگاهیان حکومتی را جمع می‌کند و کتابی می‌نویسد که آینده را تبیین کند که در دو دهه آینده باید تبعیض جنسیتی را برداریم و مسائلی از این دست. اما مردم بهار دیگری را در انتظار داشتند. قضاوت با شما که حالا به‌دنبال چه بهاری هستید؟