حسین علیزاده

ما نسلی بی نظیریم. ما جنگ دیده ایم. آژیر قرمز شنیده ایم، دشمن بی رَحم دیده ایم، بمباران و توپ و تانک و موشک دشمن دیده ایم.

 

حسین علیزاده نوشت: اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد.

دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.

آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.

تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر،

کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت، که نای سخن گفتن ندارد را پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند.

ما بی‌ نظیرترین نسلیم، ما نسل انتقالیم. آخرین بازمانده‌های نسل سنتی و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مدرن. ما با تمام سختی‌هایی که داشته‌ایم نسلی بی‌نظیریم.

نسل ما سال ۱۴۰۰ و قرن جدید را هم دید. ما بی‌نظیرترین نسلی هستیم که نه قرن‌ها پیش و نه قرن‌ها بعد کسی آن را تجربه می‌کند.

ما نسل انتقال هستیم. نسلی که پیوند دهنده‌ی آخرین نسل سنتی و اولین نسل مدرن در پهنای ایران زمین است.

 

نسلی هستیم که هم خانواده‌ی پرجمعیت را دیدیم و هم خانواده کم جمعیت تک فرزندی را تجربه کردیم.

نسلی هستیم که عمو، عمه، دایی و خاله برایمان بسیار پررنگ بود و نسلی را دیدیم که کم‌کم با آن غریبه شد.

نسلی هستیم که همسایه و هم محله‌ای بخش مهمی از خاطراتمان بود و نسلی را دیدیم که در یک آپارتمان چند واحدی کسی، کسی را نمی‌شناسد.

نسلی هستیم که پای تلویزیون‌های کوچک سیاه و سفید، ساعت‌ها چشم انتظار یک برنامه کودک نشستیم و نسلی را دیدیم که با انبوهی از برنامه‌های مختلف، تلویزیون‌های چند بعدی و هوشمند را تجربه کرد.

نسلی که با تلفن‌های سکه‌ای و عمومی بزرگ شدیم و هنرمان بازکردن صفربند تلفن‌های خانگی بود و نسلی را دیدیم با تلفن‌های همراه و هوشمند.

نسلی که گروه‌های گفتگویمان، جمع شدن‌هایمان داخل کوچه بود و نسلی را دیدیم که با ایسنتاگرام و واتساپ و تلگرام، جمع‌های مجازی تشکیل دادند. نسلی که مسافرت با مینی‌بوس، پیکان و پشت وانت را تجربه کردیم و نسلی را دیدیم با اتومبیل‌های مدرن و هواپیما و…

 

نسلی که با هفت‌سنگ و توپ‌پلاستیکی و تیله، بزرگ شدیم و نسل بازی‌های «پلی استیشن»، «آمانگ آس» و «پاپ جی» را دیدیم. نسلی که هفته‌ها و ماه‌ها در خانه پدربزرگ و عمو و دایی و… می‌ماندیم و نسلی را دیدیم که ماه‌ها و سال‌ها خبری از هم ندارند.

 

نسلی که پول تو جیبی‌مان سکه‌ای بود و تغذیه‌هایمان نان و قندی و لقمه پنیری و نسلی را دیدیم که با کارت بانکی زندگی کرد و انبوهی از فست‌فودها را دید.

 

نسلی که با خریدن کفشی نو آن را زیر سرمان می گذاشتیم و می خوابیدیم و نسلی را دیدیم که قفسه‌ای از کفش‌های جورواجور دارد و هیچ لذتی از آن نمی‌برد. نسلی که لباس‌های عیدمان تمام دلخوشی‌مان بود و نسلی را دیدیم با انبوهی از لباس‌های رنگارنگی که هیچ حسی به آن‌ها ندارند.

 

نسلی که ماه‌ها چشم انتظار فیلم جدیدی بر پرده سینما بودیم و نسلی را دیدیم که به راحتی به انبوهی از فیلم‌ها دسترسی دارد. نسلی هستیم که با دوربین‌های «کداک» و «فوجی» لوبیتل عکس می‌گرفتیم و همیشه اضطراب ظاهر نشدن عکس‌ها را داشتیم و نسلی را دیدیم که با دوربین موبایلش، هر لحظه و هر جا سِلفی می‌گیرد.

 

نسلی هستیم که تماشای آلبوم‌های خانوادگی، یکی از سرگرمی مهمان‌هایمان بود و نسلی را دیدیم که هزاران عکس بی‌حس را در رَم و فِلَش ذخیره می‌کند.

نسلی صبور که هفته‌ها منتظر قسمت دیگری از یک سریال بودیم و نسلی عجول را دیدیم که تحمل یک روز انتظار برای دیدن قسمت دیگری از سریالی تلویزیونی را ندارد.

 

نسلی که پذیرایی خانه‌هایمان پر بود از پُشتی و بالش‌های رنگارنگ و نسلی را دیدیم که مُبل و صندلی بخش زیادی از فضای خانه را اِشغال کرده است و کسی نیست روی آنها بنشیند. نسلی که روی زمین و سر سفره‌ای بزرگ می‌نشستیم و نسلی را دیدیم که جایمان را به روی میز نهارخوری منتقل کرد.

ما نسلی بی نظیریم.

ما جنگ دیده ایم. آژیر قرمز شنیده ایم، دشمن بی رَحم دیده ایم، بمباران و توپ و تانک و موشک دشمن دیده ایم.

ما بی رَحم ترین موجودات تاریخ را دیده ایم ، داعش را تجربه کرده ایم و از آن طرف مردِ میدان را

داشته ایم . ((شهدا و جانبازان)) ……

ما با همه نسل ها فرق داریم . هیچ نسلی مثل ما نبوده و نخواهد بود.

ما بی‌نظیرترین نسلی هستیم که نه قبلاً وجود داشته و نه بعدها به وجود می‌آید.

نه نسل قبل از ما باورش می‌شد که روزی بیاید که هر کسی صاحب تلفنی باشد و با آن با هر کجای دنیا تماس تصویری بگیرد و تلویزیون‌های رنگی هوشمند، کامپیوتر، لب‌تاب و ماهواره داشته باشد و صاحب اینترنتی شود که جهان را به دهکده‌ای کوچک تبدیل کند و جای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها سرای سالمندان باشد و آپارتمان، مکان زندگی شود. و نه نسل بعد از ما باورش می‌شود که روزگاری، مردمی بدون تلویزیون و موبایل زندگی کرده‌اند، بچه‌ها اتاق مخصوص نداشته‌اند، خانواده‌ها پرجمعیت بوده‌اند و بچه‌ها کلی برادر و خواهر و خاله و عمو و دایی و عمه داشته‌اند، خبری از اینستا و واتساپ و…نبوده و خانه‌ها، حیاط بزرگی داشته‌اند.

 

ما نسل انتقالیم. آخرین بازمانده‌های نسل سُنّتی و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مُدِرن.

ما با تمام سختی‌هایی که داشته‌ایم نسلی بی‌نظیریم…!

اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:

در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.

مبادا *ارزش‌ها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضی‌ها* ارزشمند می شوند.

می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند!

آن روزها:

*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.

*راست قامت*

می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.

*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.

بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری.

فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!

اما مردانه، ایستادیم…

باور کنید که:

ما هم دل داشتیم،

فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم.

اما با *دل* رفتیم… *بی‌دل* برگشتیم.

با *یار* رفتیم… با *بار* بر گشتیم.

با *پا* رفتیم… با *عصا* بر گشتیم.

با *عزم* رفتیم… با *زخم* برگشتیم.

با *شور* رفتیم… با *شعور* برگشتیم.

ما اکنون *پریشان* هستیم.

اما *پشیمان* نیستیم.

*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم.

*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم.

می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟

*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!

اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.

ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.

رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.

اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که:

این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند…

*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند .

این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست.

*ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.

اما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,,اینهایی که ادعای اسلام و مدیریت کشور و جهان اسلام را دارند اما این وضع را بوجود آوردند بعضا تفاله هایی هستند که از انسانیت و حقوق انسانها هیچ نمی دانند و تنها به ماندن در قدرت فکر می کنند نه عدالت اجتماعی . اینها از ما نیستند..

شرمنده ایم، با صورتی سرخ.

شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است

ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!

*ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟

شما را به آن خون شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.

حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.

*بگذارم و بگذرم*

سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان

گر سر برود من نروم از سر پیمان

ای خاک مقدس که بود نام تو ایران

فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟