استنتاج بنده این است که علامه طباطبایی در دوران بیستسالهای که مشغول تأمل در آیات قرآن و نگارش تفسیر شریف المیزان بودند، تبدُّل رأیی برایشان پیدا شده، در جلدهای نخستین بهصراحت از دین تحمیلی دفاع میکردند که نمونههایی را از آن برای شما خواندم و استدلال به آیات میکردند، ولی در میانهی تفسیر آرامآرام دیدگاه ایشان عوض میشود.
آیت الله محمد سروش محلاتی در سخنرانی با عنوان «علامه طباطبائی و عدول از نظریه دین تحمیلی» این گونه بیان داشته اند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنَا أبِی القَاسِم المُصْطَفی مُحَمَّدٍ و آله الطاهرین
بیست و چهارم آبانماه مصادف با سالگرد ارتحال علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) است، و مناسب است به این مناسبت، اندیشهها و نظرات علمی این متفکر بزرگ اسلامی، مورد تأمل و بررسی قرار بگیرد. در ادامهی مباحثی که به این مناسبت در سالهای گذشته مطرح کردهایم، امسال هم یکی از دیدگاهها و نظرات خاص ایشان را ارائه میکنم.
بحث ما دربارهی دیدگاه علامه طباطبایی پیرامون تحمیل دین است. این موضوع از دیرزمان در میان اندیشمندان مسلمان و بهخصوص فقها مطرح بوده است که آیا میتوان اسلام و همچنین پایبندی به اعمال و رفتار اسلامی را بر انسانها تحمیل کرد و آنها را بهزور به قبول اصل آیین اسلام و همچنین التزام به فروع آن وادار نمود یا نه؟
گرایش غالب در میان فقهای ما که این بحث را مطرح میکنند، این است که آری، آنها به این سؤال پاسخ مثبت میدهند. این پاسخ را در چند جای مباحث فقهی میتوان پیدا کرد:
ـ یکی در بحث جهاد، آنجا که جهاد را به جهاد دفاعی و جهاد ابتدایی تقسیم میکنند، و جهاد ابتدایی را جهاد با مشرکین برای دعوت به اسلام میدانند. البته این نوع جهاد برای اهل کتاب نیست، آنها میتوانند جزیه بدهند و در جامعهی اسلامی زندگی کنند، اما با مشرکین قتال میشود، و باید اسلام را بپذیرند.
ـ مورد دومی که این بحث مطرح میشود؛ در بحث مجازاتها، و کیفرهای اسلامی و بحث حدود است. و آنجا این بحث مطرح است که اگر شخصی مسلمان شده باشد ولی از اسلام دست بردارد، مجازات سنگینی دارد. مرتد را به مرتد فطری و مرتد ملی تقسیم میکنند و حتی گاهی ممکن است که توبهی او هم پذیرفته نشود و مجازات قتل برای او مقرّر شود.
ـ مورد سومی که این مسئله مطرح است؛ در باب امر به معروف و نهی از منکر است که امر به معروف و نهی از منکر دارای مراتبی است، و مرحلهی نهایی آن اعمال قدرت و بهکارگیری زور برای وادار کردن مسلمانها و انجام وظایفشان است تا واجب الهی را انجام دهند و حرام الهی را ترک کنند.
ـ قاعدهای هم در باب حدود و تعزیرات وجود دارد که عدهای از فقها فرمودهاند: برای هر کسی که مرتکب معصیت شود، واجبی را ترک کند، حرامی را انجام دهد، تعزیر وجود دارد که عمدتاً مربوط به تنبیه بدنی است. البته برخی از فقها را این قاعده را به گناهان کبیره اختصاص دادهاند؛ یعنی ارتکاب معاصی کبیره، موجب تعزیر است ولی برخی هم آن را اعم تلقی کردهاند. بههرحال در فقه ما رگههایی از این گرایش وجود دارد.
بله، در قرن اخیر عدهای از فقها نسبت به قلمرو هریک از این موارد تأملاتی داشتهاند و یا برخی مناقشه کردهاند ولی تفکر غالب فقهی همان است که عرض کردم.
تحمیل دین از دیدگاه علامه طباطبایی (ره)
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان بهتناسب آیات مختلف به این موضوع توجه پیدا میکند و در طول تفسیر المیزان بارها سراغ این مسئله رفته و دربارهی آن اظهارنظر فرموده است. در مجلّدات آغازین المیزان گرایشی که علامه طباطبایی دارد، همان گرایش متعارف در میان علمای اسلام است. مثلاً ایشان بحث قتال ابتدایی را مطرح میکنند و از قتال ابتدایی هم دفاع میکنند، و قتال ابتدایی را در قبال جهاد دفاعی میدانند. و در اینجا معتقد هستند که گاه دفاع از مسلمانها هست، و گاه دفاع از کیان اسلام است، و گاه قتال جنبهی ابتدایی پیدا میکند؛ یعنی نه دفاع از مسلمانها، و نه دفاع از کیان اسلام، البته به یک معنا قتال ابتدایی هم دفاع هست، دفاع از حق بشریت. کدام حق؟ حق توحید. خود توحید که بهاقتضای فطرت انسانی هست و زیربنای کمال انسانی است، حق انسانی است. و در نقطهی مقابلش شرک، هلاک انسانیت است، بشریت را و فطرت انسانی را نابود میکند. پس درواقع قتال ابتدایی هم به دفاع برمیگردد، اما دفاع از این حقیقت.
در جلد دوم المیزان، صفحهی ۶۶، فرمودهاند که «القتال سواء کان بعنوان الدفاع عن المسلمین أو عن بیضه الإسلام أو کان قتالاً ابتدائیاً کل ذلک بالحقیقه دفاع عن حق الإنسانیه فی حیاتها ففی الشرک بالله سبحانه هلاک الإنسانیه و موت الفطره، و فی القتال و هو دفاع عن حقّها» آنجا این بحث را بهصورت مفصل مطرح فرمودهاند و با این توجیه و تفسیر از جهاد ابتدایی هم دفاع کردهاند؛ جهاد ابتدایی بهمنظور از میان بردن شرک. البته توضیح دادهاند که ابتدائاً با مشرکین از طریق احتجاج و بیان حقیقت وارد میشویم. ولی پس از آنکه آنها نپذیرفتند با آنها جنگ خواهیم کرد.
تعبیر ایشان آنجا این است که این حق، یعنی حق بشریت برای برخورداری از توحید «یجب استیفائه بأی وسیله ممکنه» با هر وسیله و با هر ابزاری که امکان داشته باشد ما توحید را استقرار میبخشیم، البته ابتدائاً دعوت میکنیم، صبر و تحمل میکنیم تا ابلاغ صورت بگیرد، «فبدأ بالدعوه المجرده و الصبر علی الأذی فی جنب الله» اما پس از آن، مرحلهی دفاع از کیان اسلام میرسد. «ثم الدفاع عن بیضه الاسلام و نفوس المسلمین و أعراضهم و أموالهم» اگر مشرکین نسبت به مسلمانها تعرض داشته باشند در برابر آنها میایستیم و مقاومت میکنیم و دفاع میکنیم، این مرحلهی دوم.
و اما اگر آنها متعرض ما نمیشوند و کاری به اسلام ندارند، آیا ما سکوت میکنیم؟ هرگز، نوبت به مرحلهی سوم میرسد؛ «ثم القتال الابتدائی الذی هو دفاع عن حق الإنسانیه و کلمه التوحید» این مبنای فکری علامه در تفسیر شریف المیزان در باب جهاد ابتدایی است.
در اینجا ما با یک سؤال مواجه میشویم و آن سؤال این است که اگر ما جهاد ابتدایی به این معنا را بپذیریم پس ما با اکراه و اجبار، دیگران را وادار به قبول اسلام و رها کردن شریک میکنیم. آیا تحمیل اسلام و تحمیل ایمان جایز است؟ پاسخ علامه در اینجا این است که بله، ما در اینجا دفاع از یک حق مشروع میکنیم، و بهکارگیری زور برای دفاع از یک حق مشروع مانعی ندارد. ادامهی همان بحث در صفحهی ۶۸، از جلد دوم هست؛ «و اما ما ذکروه من استلزامه الإکراه عند الغلبه» برخی اشکال میکنند که بر این اساس بر جهاد ابتدایی از زور و اکراه درصورتیکه غلبهی بر مشرکین اتفاق بیافتد استفاده میشود تا آنها وادار به اسلام و قبول اسلام شوند این اشکال «فلا ضیر فیه» نه این مشکلی نیست، میپذیریم. «بعد توقف الحیاه الإنسانیه علی تحمیل الحق المشروع علی عده من الافراد بعد البیان» چه مشکلی دارد که بپذیریم در جهت احیای حق بشریت تحمیل حق بر عدهای از انسانها جایز است؟ کسانیکه برای آنها اقامهی حجت شده و نپذیرفتهاند و این یک روشی است که در همهی نظامها پذیرفته شده است.
سپس اضافه میکنند که وقتی ما جهاد ابتدایی داریم و با مشرکین میجنگیم تا اسلام را بپذیرند، این اکراه فقط برای یک نسل اتفاق میافتد، عدهای از مشرکان کشته میشوند، عدهای از آنها هم اسلام را بهدلیل جنگ از سر ناچاری میپذیرند. در این طبقه، اسلام با اکراه و زور پیش میرود ولی پس از آن، مشرکانی که مسلمان شدهاند در اثر ارتباط با مسلمانهای دیگر در جامعهی اسلامی و تحتتأثیر تعلیم و تربیت دینی، اسلام را بهصورت واقعی و جدی از سر اعتقاد آرامآرام میپذیرند، و در نسلهای بعد دیگر مسئلهی تحمیل و زور وجود نخواهد داشت ولی ما در نسل اول این مطلب را میپذیریم و ملتزم میشویم که بهکارگیری زور برای توسعهی اسلام جایز و گاه ممکن است اصلاً واجب باشد. تصریح به اینکه تحمیل دین صورت میگیرد و تصریح به اینکه از اکراه و اجبار استفاده میکنیم در این بیانات علامه طباطبایی دیده میشود.
استنادات علامه به آیات در باب تحمیل دین
علاوهی بر این مرحوم علامه در استناد به آیات هم، برای رسیدن به این نتیجه از همین شیوه استفاده فرمودهاند؛ یعنی میپذیرند که آیات قرآن چنین دلالتی را دارد.
ـ مثلاً آیهی شریفه در قرآن کریم «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَهٌ» با مشرکان بجنگید تا فتنه از میان برداشته شود. علامه در همین جلد دوم، صفحهی ۶۲ توضیح میدهند که مقصود از فتنه شرک است. پس ما موظف هستیم با مشرکان بجنگیم تا شرک از روی زمین برداشته شود، و این همان معنای جهاد ابتدایی است؛ جهاد برای از بین بردن شرک، قتال برای اینکه همه توحید را بپذیرند.
ـ آیهی دیگری که مرحوم علامه در این مباحث، در همین مباحث جهاد ابتدایی به آن اشاره میکنند، آیهای است مربوط حضرت سلیمان و بلقیس و موضعی که حضرت سلیمان در برابر ملکهی سبا داشت. حضرت سلیمان گفت: «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا» من با سپاهی بدان سو حرکت میکنم و با آنها برخورد میکنم که هرگز نتوانند در برابر این سپاه مقاومت کنند و ایستادگی کنند و آنها را منهدم خواهم کرد. برداشت علامه از این اعزام سپاه از سوی حضرت سلیمان چیست؟ آیا این یک جهاد دفاعی بود؟ آیا ملکهی سبا متعرض دولت سلیمانی شده بود؟ نه، این یک قتال ابتدایی بود. علامه از این قصه هم استفاده میکند؛ پس جهاد ابتدایی وجود دارد. تعبیر ایشان این است؛ «قتالا ابتدائیاً عن دعوه ابتدائیه» این را هم در جلد دوم مطرح فرمودهاند که قتال ابتدایی برای دعوت به توحید است چراکه ملکهی سبا و مردم آن کشور مشرک بودند. حضرت آنها را به توحید دعوت کردند، و اگر توحید را نپذیرند لشگریان سلیمان آنجا را نابود خواهند کرد.
عدول علامه از دیدگاه دین تحمیلی
اینها نمونههایی از مباحثی است که مرحوم علامه طباطبایی مطرح فرمودهاند و در این موارد مسئلهی تحمیل دین و تحمیل اسلام را علامه طباطبایی میپذیرد. ولی آیا میتوان گفت که علامه طباطبایی همین اندیشه و همین فکر را تا پایان تفسیر المیزان حفظ کرده است؟ و آیا در ذیل آیات دیگر هم بهتناسب همین نظر را داشته است؟ آنچه را که بنده در اینجا میخواهم عرض کنم و براساس مراجعات مکرر در تفسیر المیزان به این نتیجه رسیدهام، این است که علامه طباطبایی بهمرور از این نظریهی معروف و مشهور در میان فقها و متکلمین اسلامی فاصله گرفته است و در جلدهای بعد تدریجاً از این دیدگاه عدول و عبور کرده است، و نظر دین تحمیلی را کنار گذاشته است. البته دأب مرحوم علامه طباطبایی نه در تفسیر المیزان و نه در دیگر آثارش چنین نیست که دیدگاه قبلی خود را مطرح کند و بگوید که ما از آن نظر گذشته عدول کردهایم، ولی علامه در هر زمانی که مطلبی مینویسد، تأملات و دیدگاههای همان زمان خودش را ارائه میکند؛ چه این دیدگاه با نظرات قبلی او سازگار باشد و چه سازگار نباشد. بله، علامه از نظریهی دین تحمیلی و حتی دینداری تحمیلی عدول کرده است.
شواهد عدول علامه از دیدگاه تحمیل دین
شواهد این عدول چیست؟
یک شاهد این است که علامه همان استدلالهایی را که در گذشته بهنفع قتال ابتدایی مطرح میکند در استدلال به آیات قرآن همین آیات را در ادامهی تفسیر المیزان بهگونهی دیگری معنا میکند. معنایی که دیگر از آن جهاد ابتدایی استفاده نمیشود مثلاً تفسیری که علامه از آیهی «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَهٌ» در آغاز ارائه کرده بود بر این اساس بود که فتنه بهمعنای شرک است، و قتال برای رفع شرک است، و این همان جهاد ابتدایی بود. این دیدگاهی است که ایشان در بحث جهاد در مجلّدات نخستین المیزان مطرح کرده است.(آیه ۱۹۳ سوره بقره)
ولی همین آیه بار دیگر مورد توجه و مورد بحث ایشان در جلد نهم قرار میگیرد؛ حالا بعد از اینکه سالها علامه طباطبایی مشغول نگارش تفسیر و تأمل در آیات قرآن است، بار دیگر به این آیه در سوره انفال آیه ۳۹ میرسد، چون دوبار در قرآن کریم این تعبیر «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکُونَ فِتْنَهٌ» بهکار رفته و البته ادامهی آن هم این است که «وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ» تا فتنه از میان برداشته شود، و دین یکپارچه از آن خداوند باشد. بار اول علامه میگوید فتنه شرک است، شرک را بردارید تا توحید همهجا را فرا بگیرد. ولی بار دوم در جلد نهم، صفحهی ۷۶، فتنه معنای دیگری پیدا میکند. مقصود از فتنه از نظر علامه در اینجا همان مشکلات و همان گرفتاریهایی است که از ناحیهی مشرکین بر مسلمانها تحمیل میشود و منظور از آیه این است با مشرکین بجنگید تا اذیت و آزار آنها، تا شیطنتهای آنها، تا گرفتاریهایی که آنها برای شما ایجاد میکنند از بین برود. با این معنای از فتنه، آیهای که قبلاً به جهاد ابتدایی تفسیر میشد، یکباره باید به جهاد دفاعی تفسیر شود.
تعبیر علامه در آنجا این است؛ «قاتلوهم حتی تنتهی هذه الفتن» بجنگید تا این فتنهها بهپایان برسد. کدام فتنهها؟ «التی تفاجئکم کل یوم» همین فتنههایی که هرروز به سراغ شما میآید. فتنه چیست؟ «و الفتنه ما یمتحن به النفوس» فتنه همان گرفتاریهای است که بهسراغ انسان میآید. اگر میخواهید این شرارتها و گرفتاریها بهپایان برسد، با مشرکین بجنگید.
این نشان میدهد که علامه آن نگاه سابق را در تفسیر این آیهی شریفه ندارد. قبلاً فتنه شرک بود حتی اگر مشرک هیچ اذیت و آزاری نسبت به مسلمانها نداشت، ولی عقیدهی شرک فتنهای است که باید از میان برداشته شود. اما اینجا نه، آن رفتارهایی است که مشرکان علیه مسلمانها دارند، و جهاد برای از بین بردن آن مزاحمتها انجام میشود. کاملاً این تفاوت دیده میشود. آیا علامه نمیداند که در گذشته این
همین آیهی سوره مائده، در آیهی ۱۲ سورهی تغابن با یک تفاوت اندک تکرار میشود؛ «وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ» فقط تفاوت در «فاعلموا» است که در سورهی مائده اضافه است، در سورهی تغابن «فاعلموا» نیست. ولی علامه اینجا یک مقداری با صراحت وارد میشود، و اعلام میکند که در دستورات الهی اطاعت از خدا کنید و از پیامبر اطاعت کنید در دستوراتی که در حوزهی حکومت پیامبر قرار دارد؛ از همهی اینها اطاعت کنید، بعد میفرماید اگر اطاعت نکردید، اعراض کردید، سرپیچی کردید «فإن أعرضتم عن اطاعه الله فیما شرع من الدین» اگر از دستورات الهی در شریعت تخلف کردید، «أو عن إطاعه الرسول فیما أمرکم به» یا از دستورات پیامبر سرپیچی کردید، پیامبر در چه حوزهای دستور میدهد؟ «بما أنه ولی أمرکم» در دستورات حکومتی که پیغمبر دارد و خودش حکمی را صادر میکند، بههرحال چه از شریعت الهی اعراض کنید، چه از دستورات حکومت پیغمبر اعراض کنید، معنای آیه این هست که «فلم یکرهکم رسولنا» خداوند میفرماید: در هیچ صورت پیامبر ما شما را اکراه و اجبار نخواهند کرد؛ نه اجبار به دستورات منِ خدا و نه اجبار به فرمانهای پیامبر. چرا؟ «فإنه لم یؤمر بذلک» چنین مأموریت و مسئولیتی برعهدهی پیامبر نیست. «و إنما أمر بالتبلیغ» مسئولیت پیغمبر فقط تبلیغ است، و درصورتیکه تخلف کنید، مسئولیتی برعهدهی او نیست. او اکراه و اجبار نمیکند. این صریحترین موضع علامه در پایان المیزان در نفی اجبار در دینداری است.
اینجا مرحوم علامه برخلاف آیهی سورهی مائده تصریح میکند که پیامبر در برابر تخلف از دستورات دینی از ابزار اجبار و اکراه و زور استفاده نمیکند. شما هرچه در جلدهای نخستین تفسیر المیزان بگردید چنین مضمونی را پیدا نمیکنید. در این حوزه، در این موضوع یا علامه در آن مجلّدات نخستین، بهطورکلی نظر مخالف دارد، و یا سکوت میکند، ولی در جلدهای پایانی موارد متعددی وجود دارد که بهصراحت دین تحمیلی را نفی میکند.
از تعبیر اکراه، اجبار، الجاء و مفاهیم مشابه استفاده میکند و بهطورکلی در حوزهی دینداری چه در مرحلهی قبول اسلام که مرحلهی قبول اسلام که مرحلهی اول است، و چه مرحلهی دوم که رعایت احکام اسلامیست؛ در هردو حوزه اجبار و اکراه را نفی میکند.
استنتاج بنده این است که علامه طباطبایی در دوران بیستسالهای که مشغول تأمل در آیات قرآن و نگارش تفسیر شریف المیزان بودند، تبدُّل رأیی برایشان پیدا شده، در جلدهای نخستین بهصراحت از دین تحمیلی دفاع میکردند که نمونههایی را از آن برای شما خواندم و استدلال به آیات میکردند، ولی در میانهی تفسیر آرامآرام دیدگاه ایشان عوض میشود. اصلاً آن آیاتی که قبلاً استدلال میکردند همان آیات را بهگونهای دیگر تفسیر کردهاند که دیگر از آن جهاد ابتدایی و تحمیل اسلام استفاده نمیشود. و در ذیل آیات زیادی تأکید میکنند که دینداری باید براساس اختیار صورت بگیرد.
این یک گزارش اجمالی بود که از عدول علامه طباطبایی از نظریهی دین تحمیلی در این فرصت میتوانستیم ارائه کنیم. خداوند روح این عالم بزرگ را با اولیای خودش محشور بفرماید، و ما را هم در فهم بهتر کتاب و سنت مورد لطف وعنایت خود قرار دهد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین