عناصر یک اقتصاد ملی با زیست جهانی وجود دارد. اگر این عناصر با یک عقلانیت پیوند بخورد به نظر من می توان اقتصاد ملی را سامان داد.

مرحوم هدی رضازاده صابر نوشت:«طراحی» مدل اقتصادی ملی در حقیقت شامل دو عنصر است: اقتصاد و ناسیونالیسم. به برکت شرافت ملی دکتر مصدق و عقلانیت و نبوغ و توفیقش در طراحی برنامه به اصطلاح تفوق بر بحران؛ بحث اقتصاد ملی در ایران مطرح شد. اکنون با گذشت بیش از نیم قرن از آن دوران، شاید ضریب تحول شتابی که در طول این نیم قرن وجود بسیار بیش از دوران گذشته است و این موضوع مطرح است که از زمانی که بشر صاحب تاریخ مکتوب شده حدود چهارهزار سال می گذرد.
پنجاه نسل هشتاد ساله این چهار هزار سال را پر کرده اند. نسلهایی که دوران ساز هستند یعنی هشتاد سال را به خودشان اختصاص داده اند، اما دو نسل اخیر که شصت سال اخیر را به خودشان اختصاص داده اند بیشترین تحول و تطور را در جهان رقم زده اند به عبارتی با توجه به شتاب تکنولوژیک و عصر ارتباطات به خصوص در نیم قرن اخیر، میزان تحول و تطوری که جهان مشمولش شده از میزان تحول و تطور سده های پیشین بسیار بسیار بالاتر است. لذا الان با توجه به تغییرات جهان در حد فاصل پنجاه سال گذشته با رویکرد نوستالوژیک و فرقه گرا و تاریخی گرا خیلی نمی شود صرفا روی اقتصاد مصدق ایستاد.
دکتر مصدق به دلیل نوآوریش مصدق شد. هم دوره ای های دیگری هم داشت که شاید درک آن ها از شرایط از ایشان بالاتر بود و دارای بینش دقیق تر و پیچیدگی های سیاسی بیشتری بودند. بنابراین اگر فقط بر مدار دکتر مصدق بایستیم، یعنی تصریح کردیم که ما نمی خواهیم نو بشویم و میخواهیم تحولات پنجاه ساله اخیر را نادیده
بگیریم.
در چنین عصری می توان سنن دکتر مصدق را زنده کرد و با توجه به نکته آغازین در بحث اقتصاد ملی و در شرایط جهانی کنونی می توان سه گزاره را وام گرفت۱- تحلیل شرایط – ۲ تجربه تاریخی ۳- بحث تئوریک شرایط کنونی ما وضعیت بود و نبود است یعنی تاکنون در ادبیات اقتصادی سیاسی به شرایط کشورهایی با عنوان جهان سوم، وضعیت بعد از جنگ جهانی دوم و دوران سرد اطلاق می شد. اکنون جهان چهارمی هم شکل گرفته و ایران ما با پیشینه تاریخ و تمدن خود در حقیقت بر لبه تیغی حرکت می کند که با ادامه وضعیت سیاست اقتصادی حاکم «همچون نوعی مونگولیسم» به طور طبیعی سقوط خواهیم کرد به مدار کشورهای جهان چهارمی که فقط می توانند ارتزاق معیشتی داشته باشند.
ایران در چشم انداز اقتصاد معیشتی به معنای اینکه بتواند در جهان سهمی یا نقشی را به عهده بگیرد و موجب تحول شود نخواهد داشت. لذا اکنون برای کشورهایی از نوع ما بزنگاه حیات ملی است، بزنگاه توسعه است و از طرف دیگر، بزنگاه تقسیم کار نو هست. بزنگاه حیات ملی از این منظر که در طول ربع قرن اخیر بعد از فروپاشی اتحاد شوروی – که به هر حال مانعی در مقابل ترکتازی و توسعه طلبی جهان غرب به رهبری ایالات متحده- و از ۱۹۹۰ به این سو ما شاهد همسان سازی های مختلفی هستیم: فرهنگ واحد، ادبیات واحد، الگوی زیست واحد، الگوی زیست عرفی در سطح جهان، الگوی مصرف واحد و بازارهای واحد که انسجام شان از بازارهای واحد قرن بیستم بسیار بیشتر است از طرفی هژمونی جدید یک اتوریته و رهبری جدیدی هم از طرف هیئت حاکمه ایالات متحده اعمال می شود که آن هم خود کمک می کند به شرایط بزنگاهی و از طرف دیگر شیوه ای که در طول پانزده سال گذشته در عرصه جغرافیایی سیاسی جهان به کار رفته، ایجاد خرده ملت هاست. خرده ملت هایی که دو ویژگی دارند: اول اینکه ضعیف هستند و دوم آنکه متکی به اقتصاد محلی و خود بسنده هستند و نمی توانند در سطح جهان چندان ابراز هویت و عرض اندام اقتصادی کنند.
از این منظر ما در حقیقت در محاصره اقتصادی هستیم. درباره وضعیت توسعه کشور می توان گفت اکنون در مخیله کشورهایی از نوع کشورهای ما چند عنصر بازی می کند. چند دغدغه استراتژیک وجود دارد، یکی مسئله توسعه انسانی است یعنی تجهیز نیروی انسانی به دانش جدید و به اصطلاح مواهب تکنولوژی نو مسئله دیگر آنکه جهان جنوب یا جهان سوم سابق اکنون بسیار گسترش پیدا کرده است و جمهوری های تازه استقلال یافته از اتحاد شوروی سابق، یوگوسلاوی بزرگ را و حتی بعضی از کشورهای اروپای مرکزی مانند یونان را نیز در بر گرفته است. حتی اسپانیا به رغم اینکه بنیان های صنعتی جدی دارد و بخش مهمی از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی نیز شامل کشورهای جهان سومی می شوند. بنابراین جهان جنوبی که در ادبیات دهه های هفتاد هشتاد و نود، مقابل جهان شمال قرار داشت، اکنون به لحاظ گستره جغرافیایی خیلی وسیع تر شده و جمعیت بسیار بیشتری را نیز – نسبت به گذشته در خود جای می دهد.
مسئله دیگر این است که کشورهایی مانند ما امروزه در پی یافتن محورهای نوین توسعه هستند. یعنی یک انتخاب استراتژیک در گذشته و از دیدگاه سنتی محور توسعه را در کشاورزی یا صنعت می جستند. چون اقتصاد گذشته تا دهه های هفتاد و هشتاد، اقتصاد سخت افزاری بود اما امروزه بخش مهمی از اقتصاد نرم افزاری شده است اقتصاد اندیشه اقتصاد توسعه انسانی اقتصاد ،طراحی، اقتصاد برنامه ریزی و طراحی سیستم. به همین دلیل نمی توان گفت اقتصاد ما بر محور کشاورزی یا صنعت توسعه خواهد یافت. یعنی بخش خدمات اساسی که پشتیبان تولید است به وجود آمده که در بسیاری از کشورها خود محور توسعه شده است. به طور مثال بخشی از کشورهای آسیایی هستند که محور توسعه شان توریسم یا مشارکت در طراحی نرم افزاری های کامپیوتری عصر جدید است از این منظر هم بزنگاه توسعه است.
یک بزنگاه تقسیم کار نو هم وجود دارد. تقسیم کار در جهان مبتنی بر تئوری مزیت نسبی ریکاردو که حدود ۱۵۰ سال جغرافیای اقتصادی جهان را آرایش داد، اکنون تغییر کرده است و آنچه در سطح جهان چه شمال چه جنوب مطرح است، پراکندگی جغرافیای تولید است. به طور مثال اگر در دهه هفتاد هشتاد ۹۰% قطعات فیات در درون ایتالیا ساخته و طراحی می شد اکنون تقریبا چهل کشور در تولید فیات شریک هستند. تولید «بی ام و» و سایر تولیدات هم به این ترتیب است. بنابراین با پراکندگی جغرافیایی تولید مواجه هستیم و این یک وجه تقسیم کار نو است.
وجه دیگر موضوع jointventuer است، یعنی اکنون اقتصاد در حال قطبی شدن است. مثلا در صنعت اتومبیل قرار است تا سال ۲۰۱۰ فقط پنج خودروساز اصلی خودرو تولید کنند و سایرین خود را با آن هماهنگ می کنند و بطور پیمانکاری تحت نظارت آم پنج شرکت تولید کننده فعالیت خواهند کرد.
وجه بعدی تقسیم کار نو در تفاوتش با دوران گذشته این است که تا دو دهه قبل تقسیم کار بین المللی خیلی متمرکز و در انحصار نخبگان جهان غرب بود، ولی الان موج و ظهور کوچک ها و متوسط ها در اقتصاد موجب شده است که این انحصار در تقسیم کار تا حدود زیادی فرو بریزد و کشورهای کوچکی هستند که توانستند مستقل از تقسیم کار سنتی جهان جایگاهی در اقتصاد نوین پیدا کنند.
گزاره دوم که وام میگیریم برای پیشبرد بحث، بحث تجربه تاریخی است. در سده ای که پشت سر گذاشتیم جهان سوم موج ناسیونالیسم را تجربه کرده است: موج اول بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی بود. موج دوم بعد از فرتوتی بریتانیا و متحدانش بعد از جنگ جهانی دوم و موج سوم در سال های ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲، که اتحاد شوروری فروپاشید و یوگسلاوی بزرگ، متعدد به خرده ملت ها تبدیل شد. امید است که با تحلیل مختصری از این سه موج بتوانیم تجربه تاریخی کسب کنیم.
وجوه مشترک این موج به وجود آمدن یک احساس هویت فرهنگی در سرزمین های بسیاری است: در بین کشورهایی که از عثمانی جدا شدند کشورهایی که از سیطره انگلیس و فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم رهایی پیدا کردند و آنها که از دل شوروی و یوگسلاوی بزرگ درآمدند. این موج سه وجه دارد:
۱. احساس کسب هویت فرهنگی
۲- حس استقلال سیاسی
۳- برنامه ملی که بتواند آلترناتیو وابستگی های گذشته شان باشد. وجه اول بعد از فروپاشی عثمانی تا سال ۱۹۲۳ امپراطوری عثمانی که به لحاظ جغرافیایی بزرگترین امپراطوری در جهان بود و از مجارستان تا بالکان از الجزایر تا خلیج فارس و بخشی از اروپا و کل خاورمیانه را پوشش داد و مدیریت کشوری، لشکری، فرهنگی و ملی با ترکان عثمانی بود. بقیه اقوام که هویتی نداشتند، رمه خطاب می شدند و در حاکمیت ادبیات عثمانی هیچ نقش مدیریتی حتی در مدارهای دو و سه هم نداشتند. این سرکوب ملی که در عثمانی صورت گرفت منجر به بروز هویت های ملی شد.
عراق به وجود آمد، الجزایر، لبنان و مشخصاً ترکیه این ها از دل عثمانی در آمدند.
وجه دوم: بعد از فرتوتی بریتانیا و فرانسه که تا قبل از جنگ جهانی دوم، اراضی متصرفات و مستملکاتی در آسیا آفریقا و بخشی از قاره آمریکا داشتند و مسأله مستملکات آنقدر برای آنها استراتژیک بود که وزیر مستملکات داشتند وزیری که مستقل از کابینه به مسائل مربوط به متصرفات و مستملکات رسیدگی می کرد.
بعد از جنگ جهانی دوم، انگلیس دیگر نقشی نداشت زیرا نرخ استهلاکش در جنگ جهانی اول و دوم بسیار بسیار بالا بود. به همین دلیل نمی توانست ارباب پیشگی کند. فرانسه نیز چنین وضعی داشت و این موجب شد که شرایط خاصی به وجود بیاید و در این شرایط، عصر استقلال و رهایی زنجیره شکل گرفت.
ابتدا هند عرض اندام کرد و بعد آفریقا و آسیا. در این دوره جهان شاهد تجارب انقلابی هم بود از جمله انقلاب چین، الجزایر، مقاومت انقلابی ویتنام، ایران، نیکاراگوئه و کوبا.
در کنار تجارب ملی و انقلابی، تجارب کودتاهای ضدامپریال در مصر و سودان، لیبی، سوریه در سال ۱۹۵۸ در همسایگی ایران یک کودتای ضدامپریالیستی داشتیم.
عبدالکریم قاسم علیه عبدالاسلام عارف کودتا کرد. این ها هم برای خودشان تجربه داشتند اما در دوره آخر بعد از فروپاشی شوروی، در یوگسلاوی یک وجه افراطی پیدا شد روزنامه ها مقالاتی می نوشتند که نشان می داد حتی محلات شهری مختلف شوروی سابق هم می خواستند مستقل شوند.
یعنی ناسیونالیسم آنقدر افراطی شده بود که تا سطح محلات و مناطق هم نفوذ کرده بود. تجربه چچن هم چنین تجربه ای بود. اما وجوه مشترک سه موج یعنی موج اول، دوم و سوم چند عنصر را با خود حمل می کند. هر سه موج کشورهای استقلال یافته که هویت ملی پیدا کردند میخواستند با صدای بلند حضور خود را اعلام کنند.
وجه دوم مکان یابی در جغرافیای سیاسی بود و وجه سوم، طلایه نمایه های فرهنگی شان بود. فولکلورهاشون بروز و ظهور پیدا کردند، ادبیات و هنرشان بسیار پرطمطراق تر از گذشته شدند و جدا از عناصر سیاسی و جغرافیایی و ادبی و هنر، اقتصاد ملی را با خودشان حمل می کردند. اکنون ببینیم سیر و فرجام این تجارب چه هست.
تجربه اول: در تجربه بعد از فروپاشی عثمانی، بلع و هضم صورت گرفت؛ یعنی قدرت های مستقر جهان در سر فصل فروپاشی امپراتوری عثمانی، کشورهای مستقل شده از عثمانی بزرگ را بلعیدند. مصر، الجزائر، عراق و لبنان یا به متصرفات انگلستان ضمیمه شدند و تحت الحمایه قرار گرفتند یا توسط فرانسه به تحت الحمایگی در آمدند و این امر موجب شد که علائق ملی و چشم انداز اقتصادی -سیاسی ملی آنها بسیار سریع محو شود. یعنی فرصت تفکر استراتژیک برای اداره کردن خودشان پیدا نکردند و به محض اینکه به عنوان یک کشور مستقل از امپراتوری عثمانی مطرح شدند در دل دو قدرت بزرگ پیشرفته و صنعتی اروپایی جذب و هضم شدند.
اما تجربه دوم را باید دقیق تر نگاه کرد. تجربه دوم بلافاصله به تجربه جنگ سرد پیوند خورد یعنی در فاصله ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۳ یا ۱۹۵۴ کشورهای متعددی در آسیا و آفریقا و بخشی از آمریکا استقلال پیدا کردند و دو بلوک آمریکا و شوروی با یارکشی وسیعی در سطح جهان بوجود آمدند.
بخشی از این کشوهای نو استقلال یافته کاملا به عضویت بلوک ها – به مفهوم پذیرش جانمایه ایدئولوژیک آنها- در آمدند و یکی از دلایلش این بود که توانستند ادعای اقتصاد ملی داشته باشند.
بنابراین مجموعه کشورهایی در بلوک سوسیالیسم به رهبری شوروی عضویت پیدا کردند و مجموعه کشورهایی که در بلوک سرمایه داری آن زمان به رهبری آمریکا مستقر نشدند نمی توانستند هویت مستقلی داشته باشند.
این یک وجه بود. وجه دیگر پرتوافکنی عنصر ایدئولوژیک بر اقتصاد ملی بود. یعنی اقتصادشان به جای اینکه جانمایه ملی پیدا کند، هم مدار شوروی و هم مدار آمریکا، جانمایه ای از سوسیالیسم دولتی شوروی و جانمایه ای از لیبرالیسم دورانی حاکم بر غرب بخصوص آمریکا بخود گرفت.
کشورهایی که عضو دو بلوک شدند، اقتصاد تک منبعی داشتند و به کمک های نظامی و جنسی و اعتباری-مالی متکی بودند. اقتصادشان مبتنی بر رابطه مبادله بود یعنی رابطه مبادله کشوری که تک منبعی است به مفهوم این پرسش که به عنوان مثال کشوری که گندم تولید می کند در ازاء یک تن گندم از کشور سر بلوک چه می گیرد؟
رابطه مبادله می تواند گسترش یابنده یا محدود باشد. رابطه مبادله ای که بر اساس یک بشکه نفت، یک تن گندم، یک تن برنج، یک تن کاکائو، یک تن موز شکل می گیرد، رابطه ثابتی است و این وضع که در یک دوران
به لحاظ علمی ثابت است، در دوران بعدی به زیان کشور میزبان و به نفع کشور سر بلوک تغییر پیدا می کند. مثلا در ایران دهه ۱۹۳۰-۱۹۴۰ میلادی در ازاء یک بشکه نفت یعنی ۱۵۹ لیتر، خیلی بیشتر از دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی میتوانستیم واردات کالا داشته باشیم.
بنابراین اقتصاد مبتنی بر رابطه مبادله کاملاً به زیان کشور میزبان و به نفع کشور سر بلوک است. اما درباره بخشی از جهان که راه رشد غیر سرمایه داری را انتخاب کرد کشورهایی مثل لیبی، الجزایر، سوریه و تا حدودی عراق دوران صدام، ایران، لهستان و مجارستان و چکسلواکی در
۱۹۷۰. این کشورها عضو مشخص و معین بلوک شرق یا بلوک امپریالیستی نبودند، اما راه رشد غیر سرمایه داری را انتخاب کردند که روشی شبه سوسیالیستی بود. در این نظام تخصیص، عرضه، نظام توزیع، محدود کردن مالکیت خصوصی و اقتصاد دولت محور که مدل واحدی برای کشورهای در حال رشد بود، اجازه بروز و ظهور و طراحی مدل های ملی را نمی داد.
الجزایر، سوریه، لیبی و عراق اقتصاد مشابهی داشتند. ساختار سیاسی شان هم همین طور دارای یک حزب واحد و بدون عناصر مدنی، اقتصادشان هم دولت محور و عموما تک منبعی است. این تجارت آنها بود. تجارب انقلابی هم چنین بود، حتی کوبا که عضو بلوک شد. چنین تجربه ای داشت.
اما در دهه های بعد جنگ جهانی دوم، دو تا تجربه داریم؛ یک تجربه ویژه بسان جوجه تیغی و یک تجربه ویژه مترقی؛ دو تجربه بسان جوجه تیغی ویژه تجربه های آلبانی و مغولستان بود که چند ویژگی مشترک داشت؛ اول برجستگی عنصر ایدئولوژی در این تجارب یعنی ظهور در مقابل شوروی و چین به عنوان قطب های اصلی جهان سوسیالیستی و باج ندادن به آنها. دوم این تحلیل خاص از ملیت آنها. ملیت را به کشیدن دیوارهای قطور و سقف اقتصاد ملی ترجمه کردند. به عبارتی تلقی افراطی و عقب مانده ای از عنصر ملی داشتند. سوم آنکه برای خودشان کمون درست کرده بودند. یعنی یک اقتصاد غارنشینی اقتصاد انور خوجه ای آلبانی، اقتصاد غارنشینی بود. یعنی تصریح می کرد ما می خواهیم با آتش و هیزم خودمان گرم شویم. می خواهیم مایه گرمایش خودمان را داشته باشیم. اصلا با جهان نمیخواهیم ارتباط داشته باشیم. واردات و صادراتشان خیلی محدود بود. جایی در جهان نداشتند. مغولستان هم که مرتفع ترین منطقه جهان بود آن هم دیوار دور خودش بود. آن هم اقتصاد خود بسنده و دو تا کشور یک روستا شهر بزرگ بودند.
اقتصاد ملی به آن مفهوم علمی خودش آنجا جا و مکان نداشتند و رابطه شان با جهان بسیار حداقلی بود. اما دو تجربه مترقی یکی در هند (گاندی نهرو) بود که خانم گاندی آن را ادامه داد و پس از آن گسترش پیدا کرد و دیگری تجربه ایران در دوران مصدق که اینها هم ویژگی های مشترکی داشتند، عنصر ملی را با خودشان حمل می کردند و در پی استقلال بودند.
عقلانیت داشتند، برنامه داشتند، با جهان رابطه داشتند و از جانمایه توسعه برخوردار بودند. به طور مثال هند از امکانات بین المللی خیلی خوب استفاده کرد. آن زمان یعنی در دهه ۱۹۵۰ یک تفکر چپ برنامه ریز در جهان بود که یکی از شخصیت هایشان، شارل بندهایم در طراحی برنامه اول توسعه هند، نقش و ویژگی مشابه دکتر مصدق در اقتصاد ما داشت.
نتیجه این تجارب را می توان چنین خلاصه کرد که تجربه اول بعد از عثمانی اصلا نتوانست سرانجام بگیرد. تجربه سوم هم به همین ترتیب، یعنی همه کشورهایی که از شوروی جدا شدند اکنون بسیار سریع در شرف پیوستن به بلوک غرب و نهادهایش مانند اتحادیه نظامی ناتو هستند. بنابراین کشورهای نو تاسیس مثل گرجستان و قزاقستان و تاجیکستان و آذربایجان و از این سو مقدونیه سارایگو و . که از فروپاشی شوروی و یوگسلاوی در آمدند، هم فرصت نکردند که به اقتصاد ملی فکر کنند و به همان سرعتی که کشورهای منشعب از عثمانی، در اقتصاد بلع و هضم شدند این کشورها نیز در اقتصاد جهان بلع و هضم شدند.
اما تجربه هند و مصدق قابل تکیه کردن است. این وجه تجربی اش بود وجه اول، وجه تاریخی اقتصاد ملی.
اتفاقی که در جهان افتاده در حقیقت احراز هویت کوچک ها و متوسط هاست برخلاف دوران گذشته که جهان دو قطبی بود، آمریکا و شوروی که ساختار سیاسی آنها محدود به یک نظام تک حزبی بود، یعنی یک حزب غول پیکر بدون حضور سازمان های سیاسی، اجتماعی و همچنین یک دولت بزرگ. اما در پانزده سال گذشته، کوچک ها و متوسط ها آرام آرام با دینامیسم استعدادهای درونی خودشان راه باز کردند و جایگزین قطب ها شدند.
از تجارب مهم آنکه در سرنگونی آپارتاید در افریقای جنوبی به جای اینکه یک حزب بسان گذشته از بالا عمل کند و موجب تحولی مکانیکی شود ۳۰ هزار NGO در سرنگونی آپارتاید سهیم شدند و نظام سیاسی اقتصادی ملی که آقای ماندلا نمایندگی می کرد نمونه ای از ضریب مشارکت در جهان با دینامیسم کوچک ها و متوسط ها بود که گسترش پیدا کرد.
پورتر، به عنوان یکی از تئوریسین های جدید در نتیجه یکی از پژوهش هایی که روی کشورهای اسکاندیناوی در ۱۹۹۵-۱۹۹۸ انجام داده کشورهایی مثل سوئد، نروژ و دانمارک بخش مهمی از رشد شرکتهای کوچک و متوسط هستند. یعنی فرض کنید. اسکانیا یا ولوو نقشی را که در GDP-GNP سوئد در دهه های ۷۰ و ۸۰ داشته اکنون دیگر ندارد، نرخ رشد سوئد را شرکت های کوچک و متوسط رقم زدند.
بنابراین دینامیسم کوچک ها و متوسط ها در عرصه اقتصادی موجب شد که بحث خلق مزیت به وجود آید. پیش از زمان ریکاردو و تا همین دهه های اخیر هر کشوری فقط بر اساس مزیت سنتی خود می توانست کار کند.
تئوری ریکاردو که حدود ۱۸۰ سال پیش وضع شد مثال بسیار ساده ای داشت: بعضی از کشورها استعداد دارند انگور بکارند و بعضی از کشورها استعداد دارند که پرتقال بکارند، کشور ما هم که صنعتی است استعداد دارد که فاستونی تولید کند.
با این تئوری مزیت نسبی و تئوری تقسیم کار آدام اسمیت جهان شکل گرفت. الجزایر تبدیل به انگورستانی برای شراب اروپا و فرانسه شد، لبنان تولید کننده مرکبات و مصر تولیدکننده پنبه.
این چنین اقتصاد تک کشتی شکل گرفت اما همین کوچک ها و متوسط ها در دو دهه اخیر قائده بازی را دگرگون کردند، یعنی دیگر نه به اصطلاح احزاب بزرگ می توانند اوضاع سیاسی را سامان بدهند و نه نخبگان جهان تقسیم کار از بالا بکنند، کوچک ها و متوسط ها می گویند ما هم حضور داریم و این حضور محدود به عرصه اقتصادی نیست. بطور مثال در جهان ورزش های تیمی اعم از مردان و زنان، چه کشورهایی قهرمان بلامنازع جهان شدند که اصلا در آن رشته ورزشی تا دو دهه پیش فعالیتی نداشتند. نمونه آن کوبا که در رشته والیبال فعال نبود ولی در دهه ۹۰ زنان و مردانش قهرمان جهان شدند و برزیل که والیبال و بسکتبال نداشت و در حدود هشت تا ده سال اخیر مردان و زنانش قهرمان مطلق جهانند.
بنابراین در ورزش این قائده به هم خورد. در صنعت سینما فیلم سازهای کشورهای کوچک با سینمای مؤلف و پیشرفته، بخشی از بازارهای هالیوودی را از هالیوود گرفتند. در عرصه موسیقی هم همین طور، موسیقی شرقی و موسیقی جنوب در رسانه های بین المللی جانشین موسیقی کلاسیک غرب شدند. یعنی کوچک ها و متوسط ها در عرصه های مختلف بازارهای فرهنگ و هنر و ادبیات و ورزش را به خود اختصاص دادند.
در حوزه اقتصاد هم این تغییر دیده می شود. به طور مثال ویتنام پانزده سال متوالی رشد هشت نه درصدی دارد و ده هزار روز با سه قدرت امپریالیسم ژاپن، فرانسه و آمریکا جنگیدند و تاب آوردند و هر روز زندگی شان پر مرارت تر از گذشته بود و در پایان، پیروز شدند و اکنون با همان روحیه و آرامش و طمأنینه و با همان ایمان از استعداد خود در عرصه اقتصاد استفاده می کنند. مالزی نیز که تا ۲۰ سال پیش جایگاهی در جهان نداشته و جزو مقروض ترین کشورها بوده، اکنون یک اقتصاد خود بسنده دارد. هند که در تولید نرم افزار سهم سی چل درصدی دارد و همچنین کشورهای کوچکی هستند که در تولید نرم افزار برای خودشان جا باز کردند. بنابراین تئوری غالب کنونی، تئوری خلق مزیت است که جایگزین تئوری مزیت نسبی ریکاردو شده است.
مایکل پورتر واضع تئوری خلق مزیت در کشوهای اسکاندیناوی می گوید: وضعیت جهان به گونه ای است که کشورها با تجهیز خود و با خلق مزیت می توانند بازار را تصاحب کنند. این درست است هر تئوری که با نیاز زمانه و روح زمانه همخوان باشد تئوری قابل اتکایی است. اکنون تئوری خلق مزیت با بقیه عناصر سازگار جهان همخوان است، با والیبالیست برزیل، موزیسین یونانی و خانم پرنده ورزشکار کوبایی.
این کوچک ها و متوسط ها خلق مزیت کردند. خلق مزیت هم خود به خود انجام نمی شود. مثلا در مدارس ورزش کوبا طی پانزده سال تلاش موفق شدند معدل قد یک نسل را ۲۰ سانت افزایش دهند. ژاپنی ها در دهه ۱۹۶۰ توانستند ۱۰ سانت معدل قد یک نسل را افزایش دهند. یعنی با کار و تلاش و مرارت می شود تحول پیدا کرد و جایگاهی در این عرصه از جهان گرفت به همین ترتیب طبق آمار سال ۲۰۰۵، فقط صادرات پوشاک چین ۱۰۰ میلیارد دلار است. صادرات عروسک هنگ کنگ ۵۰ میلیارد دلار است. ۵۰ میلیارد دلار در دوران رونق نفتی سه چهار سال اخیر برابر است با دو سال درآمد نفت ایران.
بنابراین از نظر تئوریک در شرایط کنونی جهان، کوچک ها و متوسط ها می توانند جایگاهی بیابند، روبه رشد باشند و خلق مزیت کنند. به سه عنصر اشاره کردیم ۱- شرایط ۲- تجربه تاریخی ۳- تئوری. بنابراین باید مدلی را طراحی کنیم که تلفیقی از شرایط جربه تاریخی (بخصوص مصدق و هند) و تئوری جدید باشد، این مدل شامل چند عنصر خواهد بود. از سوی دیگر چون دوران ناسیونالیسم کور و افراطی به سر آمده و دیگر آنکه مدل مرحوم دکتر مصدق به طور صرف قابل اتکا نیست ما می توانیم عناصری از مدل او را در شرایط کنونی جهان بکار گیریم.
عنصر دوم، اندیشیدن به زیست بین المللی است؛ یعنی اگر تا دو دهه قبل انور خوجه ای می توانست غارنشینی اختیار کند اکنون امکان پذیر نیست. شما بخواهید به غار بروید شرایط جهان به گونه ای هست که غار خودت هم سقف کاذب دارد، جهان برش می دارد همه چیز آکواریومی هست، امکان غارنشینی انور خوجه ای و مغولستانی وجود ندارد. سومین عنصر، عنصر برنامه است.
عنصر چهارم، مزیت شناسی است یعنی شناخت مزیت خود و پرورش دادن آن و شناخت میدان عمل خود و یافتن جایگاهی برای خود در این جهان گسترده.
اکنون می توان یک مدل ملی طراحی کرد که حاوی منظومه مشخصی باشد. این مدل اقتصاد ملی در وهله اول باید یک وجه سیاسی داشته باشد. در کشوری مانند ایران که تنوع قومی زیادی دارد باید به مسئله مشارکت همه اقوام در اقتصاد ملی اندیشید، زیرا بر خلاف گذشته که فروش نفت محل ارتزاق کرد و لر و بلوچ و عرب بود، اکنون هدف قدرت های بزرگ، تجزیه کشورها و تعبیه خرده ملت هاست و ما فقط با عنصر اقتصاد ملی و سیاستهای اقتصادی آن و مشارکت دادن اقوام در کل اقتصاد میتوانیم کشور را در مقابل این خطر واکسینه کنیم.
درباره عنصر دوم یعنی وجه بین المللی با یک
واقعیت دیگر مواجه هستیم، در شرایط کنونی جهان لزوم عضویت در WTO مطرح است. اگر این هدف موردنظر باشد، دولت نباید در اقتصاد نقش کنونی خود را داشته باشد، بلکه باید به یک نقش حداقلی برای دولت اندیشید.
در نقش حداقلی دولت، نظام قیمت گذاری به نظام آزاد قیمت تبدیل می شود و شکل رقابتی به خود می گیرد اما آیا ما امکان ورود به این عرصه را داریم؟ به نظر من نداریم. WTO رود خروشانی است که می تواند اقتصاد ایران و همه بنیان های سنتی را با خود بشوید و ببرد. در تجربه ۵ ساله تا ۷ ساله ما با اقتصاد چین هم اکنون اقتصاد چین با مزیت هایش مانند تولید انبوه و کالای ارزان قیمت در بازار ایران دا پینگ کرده است چرا که فقط در سال ۱۳۸۳ در همه کالاهای مصرفی سیزده صنف ملی چون نتوانستند با قیمت کالاهای چینی رقابت کنند، ورشکست شدند اکنون چین روی اقتصاد ایران آب باریکه ای باز کرده که اگر رود خروشان WTO بیاید همه بنیان های اقتصاد ملی را مثل آبرفت شسته و با خود می برد.
بنابراین الحاق با جهان به پیش نیازها و تمهیداتی نیاز دارد پس این اقتصاد ملی اول باید به قومیت فکر کند و دیگر به زمینه سازی برای حضور در عرصه بین المللی و عضویت در WTO مهمتر از این ها بحث توسعه انسانی است. اکنون ما با یک جمعیت انبوه غیر ماهر به خصوص در حوزه نرم افزار مواجه هستیم اگر جمعیت بتواند تجهیز بشود و تحت آموزش قرار گیرد یک امکان توسعه انسانی به روی اقتصاد ملی باز می شود.
وجه بعدی اقتصاد ملی اقتصاد اجتماعی است. یعنی مدنیتی که اصناف در آن رشد کنند. سرکوب اصناف اعم از معلمان و اتوبوس رانی و بازاری، به نفع یک
دولت عجیب الخلقه به هیچ وجه با شرایط کنونی جهان همخوانی ندارد.
ایران ما اکنون مزایای بسیار جدی دارد که بوسیله آن مزایا می تواند سازوکاری برای بدست آوردن جایگاهی در جهان برای خود اختیار کند. جمعیت جوان ایران یک مزیت است. این جمعیت جوان قابلیت آموزش دارد، اعم از نوجوانانی که در حوزه های نرم افزار و سخت افزار رایانه دارای توانایی های بالایی هستند و تیزهوش ها که بدون آموزش های سازمان یافته کافی در عرصه جهانی مدال می آورند.
تنوع جغرافیایی ایران و تفاوت دمای ۴۰ درجه در کمتر کشوری در جهان یافت می شود. چند جریان رودخانه ای در ایران وجود دارد، خصلت کشت چند نوبته داریم. یک بازار سیصد ملیونی از عراق و پاکستان و افغانستان تا جمهوری های تازه رسته از شوروی سابق داریم. همه این ها را با هم اگر جمع کنیم و با ویژگی های دوران جدید ۱۰ سال گذشته، ضریب مشارکت در ایران افزایش پیدا کرده است.
دوران اصلاحات آگاهی ها را اضافه کرد. این ها عناصر
غیر اقتصادی یا کمتر اقتصادی است و حول اقتصاد ملی قرار دارد. یک تجربه هم در دو دهه اخیر داریم؛ در بخشی از صنایع، تولیدکنندگان ایرانی توانستند در جهان راه پیدا کنند از مهمترین آنها صنایع پوشاک و کفش است. در پانزده سال گذشته تولید کننده های ایرانی، پیمانکاران مزون های تولید کننده پوشاک و کفش بدون هیچ حمایت دولتی، خارجی و اروپایی شدند یعنی در ایران تحت لیسانس آنها تولید می کنند. اکنون تولید ایرانی مارک بنلتون در ایران به فروش می رود این اتفاق مهمی است تولید کننده ایرانی برای خود در بازارهای بین المللی جایی باز کرده است. در صنعت قطعات خودرو هم این اتفاق افتاده است. تولید کننده های قطعات خودرو در طول سال گذشته در ایران هم تیراژ و هم کیفیت تولید خود را بسیار جدی افزایش دادند. صنایع تبدیلی کشاورزی هم به همین ترتیب در ۱۵ سال گذشته رشد کرده و می تواند با ارتقای کیفیت و بسته بندی در کشورهای جنوب جا باز
کند.
بنابراین عناصر یک اقتصاد ملی با زیست جهانی وجود دارد. اگر این عناصر با یک عقلانیت پیوند بخورد به نظر من می توان اقتصاد ملی را سامان داد. معمولا به وجوه اجتماعی تفکر مصدق کمتر توجه می شود، مصدق انتخاب طبقاتی کرد. او امکاناتی را به طبقات بالنده اجتماعی مانند معلم، کارگر، کشاورز و…اختصاص داد و این خیلی مهم بود.
در زمان مصدق مدنیت در جامعه ایران در عرصه های حزبی صنفی و مطبوعاتی فرصت و زمینه بروز و ظهور پیدا کرد. بنابراین روش او یک اقتصاد اجتماعی هم داشت که با پیوند به برنامه و اندیشه اقتصادی می توان سازوکارهایی برای حضور در شرایط بین المللی را بطور جدی فراهم کرد. به نظر من اگر عناصر سیاسی – اقتصادی روش دکتر مصدق را امروزی کنیم و پرورش دهیم می توانیم اقتصاد ملی را که یکی از عناصرش اقتصاد اجتماعی است، سامان بدهیم و برخلاف اینکه همه شرایط را تیره و تار می بینند، من تصور میکنم اگر ما از این تجارب بهره بگیریم که رابطه ما با جهان قطع نشود و از امکانات بین المللی از جمله امکانات نرم افزاری و منابع مالی استفاده عقلانی بشود، در سازوکار اقتصاد ملی مثل دوران هاشمی که از منابع بیرون از مرزهای ملی، وام بگیریم. بازارمان از موز و آناناس و …
پر شود…از جهان می توان کمک گرفت.
می توان با خلق مزیت در جهان رفت، در حقیقت اقتصاد ملی چند وجه است که هم به قومیت بیاندیشد هم به اقتصاد اجتماعی هم به اقتصاد صنفی و مجموعه ای را فراهم کنیم که بتوانیم در جهان امروز سری از بین سرها در بیاوریم. پیشینه تمدنی ما هم کمک کار هست.
البته اکنون شرایط سیاسی ایران بسیار حاد و بغرنج است. دولتی داریم که رئیسش با یک ادبیات بسیار مبتذل که در این دوره از جهان، وجود خارجی ندارد، صحبت می کند.
می گوید: ما ترمز قطارمان را کندیم و انداختیم دور، ترمز پاره کردیم دنده عقب هم نداریم. طبیعتا جهان می داند تکلیفش با این پدیده چیست! یعنی یک پدیده بی مهار. اما ما باید بتوانیم مستقل از این وضعیت دردناک یک اقتصاد ملی طراحی کنیم، چنانکه بقیه کشورهای جهان هم با عقل و درایت و بهره مندی از امکانات بین المللی به وسیله سازوکارهای ملی توانستند اقتصاد ملی را سامان بدهند.
برای رسیدن به اقتصاد ملی و حضور جهانی، بهره گیری از عناصر و روش های زیر راهگشا خواهد بود
۱- تشکیل مجمع کارشناسی ملی
۲- توسعه منابع انسانی و تجهیز نیروی انسانی
۳-اقتصاد سیاسی که مسئله اقوام و اقلیت ها را پوشش دهد.
۴- اقتصاد اجتماعی و اقتصاد صنفی
۵- برنامه کلان ملی و تمهیداتی که برای حضور درwto فراهم شود jointventuer یعنی اکنون اقتصاد در حال قطبی شدن است. مثلا در صنعت اتومبیل قرار است تا سال ۲۰۱۰ پنج خودروساز اصلی فقط خودرو تولید کنند و سایرین خود را با آن هماهنگ می کنند و بطور پیمانکاری تحت نظارت آن پنج شرکت تولید کننده فعالیت خواهند کرد. وجه کار نو در تفاوتش با دوران گذشته این است که تا دو دهه قبل تقسیم کار بین المللی خیلی متمرکز و در انحصار نخبگان جهان غرب بود، ولی الان موج و ظهور کوچکها و متوسطها در اقتصاد موجب شده است که این انحصار در تقسیم کار تا حدود زیادی فرو بریزد و کشورهای کوچکی هستند که توانستند مستقل از تقسیم کار سنتی جهان جایگاهی در اقتصاد نوین پیدا کنند بعد از جنگ جهانی دوم انگلیس دیگر نقشی نداشت زیرا نرخ استهلاکش در جنگ جهانی اول و دوم بسیار بسیار بالا بود به همین دلیل نمی توانست ارباب پیشگی کند. فرانسه نیز چنین وضعی داشت و این موجب شد که شرایط خاصی بوجود بیاید و در این شرایط عصر استقلال و رهایی زنجیره ای شکل گرفت. ابتدا هند عرض اندام کرد و بعد آفریقا و آسیا. در این دوره جهان، شاهد تجارب انقلابی هم بود. از جمله انقلاب چین، الجزایر، مقاومت انقلابی ویتنام، ایران، نیکاراگوئه و کوبا.