دکتر علی شریعتی

سالها، سالهای شب قدر است، در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است، باران غیبی باریدن گرفته است، گوش بدهید، زمزمه نرم و خوش‌آهنگ آن را می‌شنوید، حتی صدای روییدن گیاهان را در شب این کویر مى‌توان شنید.

 

دکتر علی شریعتی نوشت: چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطره‌اى از آن بر پوست تن و پیشانی و لب و چشم خویش حس نکردن، خشک و غبارآلود زیستن و مردن!

بخشی از سخنان دکتر علی‌ شریعتی به مناسبت و با موضوع شب قدر را در ادامه می خوانید:
«ما آن را فرود آوردیم در شب قدر. و چه می‌دانی شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه برتر است. فرشتگان و روح در این شب فرود می‌آیند به اذن خداوندشان از هر سو. سلام بر این شب تا آنگاه که چشمه خورشید می‌شکافد!»

و تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و غمناک؛ قرنها از پس قرنها همه تهی و همه سرد، مرگبار و سیاه؛ و نسلها در پی نسلها، همه تکرارى و همه تقلیدى؛ و زندگی‌ها، اندیشه‌ها و آرمان‌ها همه سنتی و موروثی، فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده‌ریگ!

ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شبهاى پیوسته، آشوبى، لرزه‌اى، تکان و تپشی که همه چیز را برمی‌شورد و همه خواب‌ها را برمی‌آشوبد و نیمه سقفها را فرو می‌ریزد. انقلابی در عمق جانها و جوششی در قلب وجدان‌های رام و آرام، درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و جهاد عشق و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد، ایمان و ایثار!

نشانه‌هایی از یک «تولد بزرگ»، شبی آبستن یک مسیح، اسارتی زاینده یک نجات! همه جا ناگهان «حیات و حرکت»، آغاز یک زندگی دیگر؛ پیداست که فرشتگان خدا همراه آن «روح» در این شب به زمین، به سرزمین، به این قبرستان تیره و تباه که در آن انسان‌ها، همه اسکلت شده‌اند، فرود آمده‌اند. ‌این شب قدر است. شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدیر یک انسان نو، آغاز فردایی که تاریخی نو را بنیاد می‌کند. این شب از هزار ماه برتر است، شب مشعرى است که صبح عید قربان را در پی دارد و سنگباران پرشکوه آن سه پایگاه ابلیسی را! شب سیاهی که در کنار دروازه مِنى است، سرزمین عشق و ایثار و قربانی و پیروزى!

و تاریخ همه این ماههاى مکرر است، ماههایی همه مکرر یکدیگر، سالهایی تهی و عقیم، قرنهایی که هیچ چیز نمی‌آ‏فرینند، هیچ پیامی بر لب ندارند، تنها می گذرند و پیر می‌کنند و همین و در این صف طولانی و خاموش، هر از چندى شبی پدیدار می‌گردد که تاریخ می‌سازد، که انسان نو می‌آفریند و شبی که باران فرشتگان خدایی باریدن می‌گیرد، شبی که آن روح در کالبد زمان می‌دمد، شب قدر!

شبی که از هزار ماه برتر است، آن‌چنان که بیست و چند سال بعثت محمد، از بیست و چند قرن تاریخ ما برتر بود. سالهایی که آن «روح» بر ملتی و نسلى فرود می‌آید، از هزار سال تاریخ وى برتر است. و اکنون بر اندام این اسلام اسلکت‌شده، بر گور این نسل مدفون و بر قبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سیاهی و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب قدر؟

شبى که باران فرو مى‌بارد، هر قطره‌اش فرشته‌ای است که بر این کویر خشک و تافته، در کام دانه‌اى، بوته خشکی و درخت سوخته‌اى و جان عطشناک مزرعه‌اى فرو مى‌افتد و رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید مى‌دهد.

چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطره‌اى از آن بر پوست تن و پیشانی و لب و چشم خویش حس نکردن، خشک و غبارآلود زیستن و مردن!

هر کسى یک تاریخ است. عمر، تاریخ هر انسانی است و در این تاریخ کوتاه فردى، که ماهها همه تکرارى و سرد و بى‌معنى مى‌گذرد، گاه شب قدرى هست و در آن، از همه افقهای وجودی آدمی فرشته می‌بارد و آن روح، روح‌القدس، جبرئیل پیام‌آور خدایی بر تو نازل می‌شود و آنگاه بعثتى، رسالتى، و براى ابلاغ، از انزواى زندگى و اعتکاف تفکر و عبادت و خلوت فراغت و بلندى کوه فردیت خویش، به سراغ خلق فرود‌آمدنی و آنگاه، درگیرى و پیکار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ایثار خویش به پیام! که پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما «هر آگاهی وارث پیامبران است»! آن «روح» اکنون فرود آمده است، در «شب قدر» به سر می‌بریم.

سالها، سالهای شب قدر است، در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است، باران غیبی باریدن گرفته است، گوش بدهید، زمزمه نرم و خوش‌آهنگ آن را می‌شنوید، حتی صدای روییدن گیاهان را در شب این کویر مى‌توان شنید.

سلام بر این شب، شب قدر، شبی که از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام، سلام،… تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را به‌ناگاه بشکافد، گل سرخ فلق بر لبهاى فسرده این افق بشکفد و نهر آفتاب بر زمین تیره ما… و بر ضمیر تباه ما نیز جارى گردد. تا صبح بر این شب، سلام!

*برگرفته از «خودسازى انقلابى»، مجموعه آثار، ج۲