عبدالرضا قنبری

آنچه در داستان رستم و اسفندیار درنگ پذیر و قابل توجه است، آگاهی شاعر از ریشه های تاریخی اندیشه ای است که در روح داستان جریان می یابد و خوانندگان را به عمق تاریخ می کشاند.

 

عبدالرضا قنبری نوشت: بی تردید شاهنامه فردوسی در ترسیم و به تصویر کشیدن ویژگی های اشخاص و قهرمانان، اعم از اساطیری و تاریخی و نمایش جنبه های درونی، در رأس تمامی متون داستانی و تاریخی ادب فارسی منظوم و منثور، بی نظیر و حتی کم نظیر است؛ البته استثناهایی در آثار و متون داستان پردازان سنتی ایران نیز مشاهده می شود. «در بسیاری از داستان های سنتی، خواننده از ابتدای داستان در جریان عاقبت و نتایج آن قرار می گیرد و داستان پرداز آشکارا یا به تلویح به او القا می کند که چه ارزیابی و قضاوتی درباره حادثه کانونی و اشخاص اصلی می تواند داشته باشد و یا دست کم داوری شخص خود را برخوانده آشکار می کند (حمیدیان: ۳۵)

به نظر می رسد که فردوسی در نظم مهین نامه باستان، شاهنامه، متأثر از فضای حاکم بر اندیشه روشنگران معاصر خود بوده است که به نهضت شعوبیه نامبردار گشته، البته با حفظ اعتقادات مذهبی اش. «جوزف چمپیون» نویسنده و محقق انگلیسی و اولین مترجم اشعار فردوسی به انگلیسی بر این باور است که «اندیشه های فردوسی زنده و با روح و دارای جنبه های اخلاقی است نظم او روان و لطیف است. گر چه این خصوصیت را می توان به جمیع شاعران ایران اطلاق کرد، لیکن در مورد فردوسی به صورت کیفیتی ظاهر می شود و شهر او را زیبایی فسون انگیزی می بخشد که بی درنگ قلب انسان را تسخیر می کند.»

شاهنامه فردوسی، عظمت روح و ظرفیت وجودی سراینده آن است چرا که «اثر عظیم همواره زاده شخصیت عظیم است، به ویژه تراژدی و داستان تراژیک یک اوج عظمت های ادبی است که حاصل روح بزرگ و بی آرام سوفوکلس ها شکسپیرها و فردوسی ها» (حمیدیان: ۶۵)

داستان رستم و اسفندیار داستانی است بدون پایان و بدون گره گشایی قطعی. می توان گفت که این تراژدی تناقض وجودی شاعر است. فردوسی تمامی آرمان و اندیشه اش را در وجود پهلوان نبردهای بی شکست، رستم نهاده و علیرغم خواست قلبی اش اسفندیار را معموم و قربانی این نبرد می کند.

داستان رستم و اسفندیار در اثر سترگ شاعر بزرگ توس را می توان تراژدی بزرگی در تاریخ اساطیری و قوی ایران زمین دانست که ریشه در عمق روح انسان ایرانی دارد. در واقع نبرد رستم و اسفندیار را می توان نبردی بی پیروزی و رویارویی دو اندیشه متضاد مقبول دانست. و نبرد رستم و اسفندیار همچون پیکار دیگر قهرمانان اسطوره ای و تاریخی، ریشه در اندیشه پیکارجویانه تاریخ قومی سراینده دارد.

انگیزه این نبرد همچون نبردهای دیگر اندیشه بنیادی پیکار نیکی و بدی است. در سراسر این نبردها، آغازگر دشمنی و بدی و پیکار، اهریمن بدخو و بداندیش و سپس نمایندگان زمینی اش هست. رویارویی وجدان قومی ایرانی به نمایندگی رستم با نظامی خودکامه و تمامیت خواه به نمایندگی اسفندیار، جلوه ای بیرونی و تاریخی دارد و می توان با در نظر گرفتن ویژگی های فرهنگی و سیاسی در حکومت اشکانی و ساسانی پیدا کرد.

اشکانیانی را که فرهنگ ساز و آزاده پرور و بردبار در برابر آرای دیگران بودند، در مقابل ساسانیان خودکامه که نظامی بسته و طبقاتی و تمرکز طلب را اداره می کردند مشاهده می کنیم.

آنچه در داستان رستم و اسفندیار درنگ پذیر و قابل توجه است، آگاهی شاعر از ریشه های تاریخی اندیشه ای است که در روح داستان جریان می یابد و خوانندگان را به عمق تاریخ می کشاند. «مارکورات» معتقد است که افسانه های رستم شکل دوباره ای از افسانه های کرساسته Karasaspa (گرشاسپ) است، با تأثیراتی از دودمان پارتی گوند و فارس (گوندوفار = ویندافارنه) شاه سکاها از دودمان پارتی و معاصر گودرز دوم که در سده یکم میلادی در مشرق ایران و هند حکومت می کرد اما «نولد که» منکر پیوند میان رستم و گوند و فارس است و عقیده دارد که داستان های زال و خاندانش در اصل به درنگیانا (زرنگ) و آراخوسیا (زابل) تعلق دارد.

عقیده «هرتسفلد» همسان مارکورات است. (تاریخ ایران از سلوکیان:۱۱۴)

نظر «ا.د.هـ بیوار» این است که رستم بازنمود سورنا سردار معروف ارد اشکانی است و می گوید: «پایگاه سورنا در روایت تاریخی به گونه ای شگفت آور قرینه پایگاه رستم در حماسه است» و سپس با استناد به سخن پلوتارک در توصیف سورنا به مقایسه رستم با سورنا می پردازد (همان: ۱۵۲-۱۵۳)

بنابراین با توجه به اینکه «اسوه ها و قهرمانان مفاهیم و موجوداتی تاریخی اند مبتنی بر صور نوعی تاریخی که هر کدام در ذیل مبانی فرهنگ و تمدن تعریف و وصف می شوند. (مددپور: ۱۹)

حتی واژه اسطوره که از لفظ «هیستوریا» ی historia یونانی به معنی تاریخ گرفته شده است و (قهرمان = کهرمان kuhruman) معنای کاراندیشی با پهلوان از ریشه به پارتی به معنی مردی جنگجو پهلوی دلاور، ریشه در تاریخ دارد. حوادث و روح داستان ها و حماسه های سروده شده و نوشته شده به جامانده از شاعران و نویسندگان بزرگ همچون فردوسی بازنمودی از حوادث تاریخی و اسطوره ای سرزمین ما دارد.

فردوسی حتی زمانی که دانشمند هم عصر و زمانه او ابوریحان بیرونی بیان می کند که سلطه عرب تا ابد بر ایران باقی خواهد ماند و دین اسلام را بر چیرگی اعراب یکی می داند و زبان عربی را نیز بر فارسی برتر می شمارد. (آثار الباقیه)، با شناختی که از جریان های تاریخی دارد، به مخالفت با این نوع تفکرات می پردازد و گویا همین موضع گیری نیز یکی از عوامل نادیده گرفتن او در بین درباریان و دیوان سالاران دستگاه محمود غزنوی بوده است. آنگاه که می سراید «دریغ است ایران که ویران شود کنام
پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی نشستنگه شهریاران بدی کنون جای سختی و جای بلاست نشستنگه تیز چنگ اژدهاست»

نبرد رستم و اسفندیار، نبرد نیکی و بدی (حتی در شکل و لباس دینی نو) از تاریک ترین روزگاران تا روزگار شاعر است و رستم نماد حق طلبی، شخصیت شکست ناپذیر ایرانیان نزد محمودیان و دربار غزنوی نمی تواند جایی داشته باشد. نعره های رستم که «دل شیر و چرم هژبر» را می درد و چون «اخیلوس» یونانی که تروا را به لرزه در می آورد، دل دشمنان را از پوست بیرون می زند و تیغ شان را کند می کند.

در میان ابیات شاعر تا به امروز به گوش می رسد. «وجود رستم از دوران پهلوانی تا پایان آن و اندکی قبل از آغاز عصر تاریخی گونه ادامه دارد. هرچه به طرف پایان نزدیک تر می شویم هویت انسانی تر و ملموس تری می یابد که بیشترین حد آن در داستان «رستم و اسفندیار» است. (حمیدیان: ۵۹)

برای فردوسی وجود رستم الزامی است. از نظر فردوسی عصر بی پهلوان عصر خواری قوم با طلایه آن است(همان:۶۹)
او «ساز و نهاد» جهان را در تضاد می داند. از این رو، پهلوانی به نسبت در شأن و جایگاه رستم باید باشد تا نبردی روی دهد. اسفندیار تحت تأثیر رفتارها و واکنش هایی ضد و نقیض قرار دارد و از خود تزلزل و تلوّنی که نتیجه چنین رفتارهایی است بروز می دهد و از رفتارهای ثابت اوست. این نوع رفتارهای متضاد زمانی که مرگ را بر خود چیره می یابد بر او آشکار می گردد، رستم و زال پیشاپیش از تبعات ناگوار کشتن اسفندیار آگاه اند، اما پرومتئوس وار آن را می پذیرند و تاوان بی حسابش را بر گردن می گیرند تا آزادگی انسان مصون از تعرض بماند.

پشوتن نالان است که این چه فلاکتی است که رخ
داده و او نیز بوی خطری را شنیده است: «میان جهان این دویل را چه بود که چندین همی رنج باید فزود
بدانم که بخت تو شد کند رو که کین آورد هر زمان نوبه نو»
رستم قهرمانی است که وقتی پای وظیفه اش به میان می آید از فرزند خویش نیز می گذرد و او را قربانی می کند. در داستان رستم و اسفندیار به این نکته اشاره می کند «که گردی چو سهراب هرگز نبود…» حکومت گشتاسپ همه چیز و همه کس را یکسره در جهت اهداف خود می خواهد و شیوه «پروکروستیس» و تخت معروف او را در بر خورد با برجستگان دنبال می کند و رستم همان اهداف را در رفتار اسفندیار جوان در می یابد؛ بنابراین نمی تواند تسلیم خواسته های خودخواهانه وی شود. اسفندیار لحظه جان دادن در می یابد که گشتاسپ عامل ماجرای خود با رستم است و پیامی طنزگونه برای پدر می فرستد: «کنون زین سخن یافتی کام دل بیارای و بنشین به آرام دل
چو ایمن شدی مرگ را دور کن به ایوان شاهی یکی سور کن»

فردوسی اسفندیار را که نظر کرده زرتشت است را بازیچه خودمحوری تاریخی و خودکامگی برخاسته از خواستگاه تاریخی سلطه می داند. در عین آنکه سعی دارد او را تا آخرین لحظات نجات دهد، اما رستم بی بدیل را که تنها رقیب اوست را نمی تواند قربانی و تسلیم وی نماید. چراکه این برخلاف جریان و سنت تاریخ قومی ایرانی است. …. «جهان را چنین است ساز و نهاد» بدین سان تراژدی بزرگ آفریده می شود. «خم آورد بالای سرو سهی از دور شد دانش و فرهی»