اختصاصی؛

یک استاد دانشگاه گفت: قرآن می گوید تمام رسولان با کتاب و حدیث آمدند برای اینکه مردم به وسیله قسط بتوانند روی پای خود بایستند نه اینکه مردم برای قسط قیام کنند. قسط هم معنای بسیار جالبی دارد یعنی زمانی که درختکاری انجام می شود، درختان با فاصله ای از هم کاشته شوند که ریشه ها و شاخه هایشان مزاحم یکدیگر نباشند. امکان رشد برابر برای همه به معنای قسط است.

 

به گزارش صبح ما، علی طهماسبی درباره پیشنیه و معنای دین گفت: بهتر است پیش از هرچیز پیشینه ای که در خود تاریخ و قبل از قرآن درباره این واژه مطرح بوده، بیان کنم. وقتی که من به سراغ پیشینه تاریخی واژه دین رفتم متوجه شدم که دین به عنوان تجربه بشری در ابتدا کاربرد داشته است. تجربه ای که بشر در طول زندگی خودش پیدا کرده است. فرض کنید صفحه شطرنج به مثابه دنیاست و مهره های آن نیز پدیده های کیهانی هستند و قواعد بازی هم همان مواردی هستند که ما نامش را قواعد زندگی می گذاریم. منتها اگر ما بازیکن این صفحه باشیم، طرف مقابل مان کیهان است.

ما در طول تاریخ آموخته ایم که بازیکن روبه رو یا همان کیهان، بازی ای دادگرانه و بی طرفانه و همراه با شکیبایی دارد. هر قدمی که ما برمی داریم او نیز یک قدم برمی دارد و از کوچکترین اشتباهات ما هم نمی گذرد. برای عملکردهایی که از سر جهل، تعصب و نادانی باشند کمکی نمی کند. این را بشریت در طول زندگی خود در تاریخ آموخته است. بنابراین پیش فرض ما این است که پیشینیان از راه آزمون و خطا توانستند قوانینی را برای زندگی در این جهان تبیین کنند و نام آن را «دین» گذاشتند.

اما آن بازیگر مقابل که از دید ما پنهان است، کیست و یا چیست؟ می دانیم که در گذشته ها نام های بسیاری برای آن بازیگر روبه رو گذاشته اند. انواع خدایان که در قبایل مختلف پدید می آیند، اعم از خدایان قدیم و جدید همگی تلقی هایی هستند که انسان می خواهد از آن بازیگر روبه رو داشته باشد. بازیگری که کوچکترین اعمال ما را هم بی پاسخ نمی گذارد. انگار همه چیز را به تعبیر قرآن در کتاب خودش ثبت می کند و پاداش می دهد. این یک تلقی کهن از دین است و ما مستنداتی در این رابطه داریم.
شاید کهن ترین سندی که از این قوانین برای زندگی در این جهان موجود است و هیچ ربطی هم به آخرت ندارد، قوانینی باشد که در یک ستون سنگی مربوط به حمورابی وجود دارد. این ستون سنگی امروز در موزه لوور پاریس نگه داری می شود و در آن بارها واژه دین با همین تلفظ امروزی تکرار شده، البته به خط میخی و زبان کهن.

در یکی از اصول این سنگ نوشته آمده است؛ اگر کسی در دین حضور یابد«اینجا ترجمه دین را به دادگاه معنا کرده اند» و شهادت دروغ دهد و نتواند شهادت خود را در دین«دادگاه» اثبات کند، حکم دین درباره او مرگ است. اینجا کلمه دین سه بار تکرار شده است. حمورابی همانطور که از نامش پیداست خودش را کاهنی از سوی خداوند می داند. خداوندی که نامش را«شمش» به معنای خدای خورشید گذاشته است. تصویر این خدا نیز بالای همان ستون سنگی نقش بسته که بالای یک کرسی نشسته و حمورابی در مقابلش ایستاده و در حال گرفتن قوانین مربوط به دین از اوست.

در واقع حمورابی هم کاهن بوده و هم پادشاه، او توانست در بابل قدیم یک حکومت به وجود بیاورد و بر اساس این آیین نامه ای که نوشت یک نظم و سامان به جامعه آن روزگار داد.

در تورات هم نشانه هایی دیده می شود که ابراهیم با حمورابی هم دوره هستند. اینکه خداوند به او می گوید از سرزمین پدری خود بیرون آی تا یک سرزمین دیگر به تو نشان بدهم، احتمالا ابراهیم در همان بابل قدیم بوده و بعد به سمت کنعان می رود و در آنجا خدای واحد را مطرح می کند. آنجاست که ادیان و آیین توحیدی را بنیان می گذارد و قرآن نیز بر این موضوع تصریح می کند که ابراهیم پدر ادیان توحیدی است.

نکته جالب این است که وقتی ابراهیم به سرزمین کنعان می رود در آنجا داستان آفرینش مطرح می شود. ما در آیین نامه حمورابی مطلبی درباره آفرینش نمی بینیم. اما در کنعان آفرینش با اصطلاحی به نام «مبداء» مطرح می شود. ادیان ابراهیمی مبتنی بر مبداء و معاد هستند. داستان آفرینش برای این مطرح می شود که معطوف بر هدفی باشد.

آفرینش برای این مطرح می شود که بخواهد چگونگی ایجاد این جهان را بیان کند. اگر ما بخواهیم بگوییم این جهان چگونه آفریده شد وارد یک مبحث علمی می شویم که هیچ گاه پاسخی برایش پیدا نمی کنیم. اما در اینجا تکیه داستان آفرینش بر چرایی آفرینش است. اینکه چرا خداوند جهان و انسان را پدید آورد؟ پاسخ به این پرسش در تورات، انجیل، اوستا و در قرآن متفاوت است.
پاسخی که در تورات برای چرایی آفرینش آمده این است که آفرینش آدم برای این بوده که بتواند بر تمامی موجوداتی که در زمین و آسمان حکومت کند و چون آدم بر عهد خود با خداوند سست بود، کم کم به زمان ابراهیم می رسد و عهد خدا با ابراهیم انجام می شود.

لذا شریعتی که در تورات آمده مبتنی بر عهد خدا با ابراهیم است. و یهودی ها به دنبال این هستند که دستورات انجیل را آنگونه که هست اجرا کنند تا فرمانروایی بنی اسرائیل که مطابق وعده نیل تا فرات است، تحقق پیدا کند. در وصیت یعقوب که در باب ۴۹ پیدایش می خوانید این است که عصای حکومت از یهودا هیچ گاه دور نخواهد شد تا اینکه شیرود بیاید و تمامی جهان مطیع این قوم شوند.

این ایده ای است که در تورات مطرح است. البته این را منسوب به موسی(ع) هم می دانید. چون همانطور که می دانید تورات هزارسال پس از آمدن موسی نوشته می شود. یعنی بعد از اینکه کوروش هخامنشی یهودیان را از اسارت بابلیان نجات می دهد. اینکه در این هزارسال چه اتفاقاتی می افتد نکته دیگری است.

نکته ای که در تورات است و قرآن با آن همدلی دارد اینکه خدا، خدایی نادیدنی است و هیچ کس نمی تواند با او روی آ روی شود یا تندیسی از خدا داشته باشد. در هیچ کجای تورات، مطلبی درباره معاد به تعبیری که در قرآن است نمی بینید. نه جهنمی و نه بهشتی، هر کس خطا کند و قوانین را رعایت نکند باید در «بیت دین» محاکمه شود و به جزای اعمالش برسد.

بنابراین قوانین و مقررات برای سامان دادن زندگی در همین جهان است و هرکس هم که رعایت نکند یا در بیت دین محاکمه می شود و یا خدا به طریق دیگری در همین جهان او را مجازات می کند. این تلقی در دوره ظهور دین مسیحیت ترک می خورد. مسیحیت از دامن آیین یهود زاده می شود. نکته مهم اینکه در مسیحیت شما چندان نشانی از دین نمی بینید. منظورم از دین در اینجا مقرراتی است که برای زندگی در این جهان وضع می شود.

مسیح وعده ملکوت می دهد و می گوید این جهان به زودی ویران خواهد شد و همه به ملکوت می پیوندند. حتی می بینیم که عیسی مسیح ۳۲ سال بیشتر عمر نمی کند در حالی که ادیان بنی اسرائیل عمرهای طولانی مدت داشته اند. به روایت انجیل هایی که موجود است او همسر و فرزندی نداشته، از آنجا که دلبسته به دنیا نبوده است.

بنابراین دین در مسیحیت چندان نقشی ندارد بلکه آنچه مهم تلقی می شود ایمان به ملکوت است. وقتی که به قرآن می رسیم می بینیم که در آن، دین دارای دو وجه می شود. در قرآن برخلاف منشور حمورابی و تورات، هویت جمعی تغییر می کند. یعنی از یک طرف هویت فردی مطرح است و از طرف دیگر هویت جمعی نیز به گونه ای طرح می شود.

مرحوم طالقانی در تفسیر سوره فجر، اصالت جمع و فرد را مطرح می کند. لذا قرآن هر دو اصالت را در نظر گرفته است. حرمت گذاری به هویت فرد اعم از این است که آن فرد به آخرت ایمان داشته باشد یا نه، مومن به الله باشد یا نباشد. مهم این است فردی که در یک جامعه زندگی می کند و می خواهد به هر روش و منشی پایبند باشد به حقوق دیگری تجاوز نکند.

یعنی از یک طرف حفظ حقوق و حدود دیگران مطرح است و از طرف دیگر دین و آیین و رفتاری است که هر فرد برای خودش انتخاب می کند. برای همین است که قرآن می گوید «لااکراه فی الدین». در اینجا مقصود از «دین»رفتار و روش و مشی ای است که فرد برای خود در زندگی در پیش می گیرد به شرطی که مخل به حقوق و حدود دیگران نباشد.

واژه دین در اینجا با عمل در پیوند است. اعمالی که ما انجام می دهیم لایه لایه هویت مان را تشکیل می دهند. در اینجا دین از یک طرف اعمال و رفتار ما است و از طرف دیگر هویت فرجامی ما را تشکیل می دهد. حالا این هویت ممکن است هویتی پسندیده باشد یا نباشد.

قرآن وقتی می خواهد به مومنین توصیه کند می گوید عمل صالح داشته باشید. صالح را در تفسیرها معنا نمی کنند و معلوم نیست که آیا هدف از این کار برای خوش آمدن حاکمیت ها بوده یا مساله ای دیگر. کلمه صالح اسم فاعل است و از ریشه صلح گرفته شده است.
عمل صالح یعنی عملی که به صلح و دوستی و آشتی بینجامد نه اینکه به جنگ و خشونت منجر شود. حتی در آیه ای چنین آمده که اگر دشمنان نگذاشتند شما به مسجد الحرام بروید با آنها بی عدالتی نکنید.

در جای دیگر می گوید برای دشمنی با همدیگر همدست نشوید. مرگ بر این و آن چه عاقبتی دارد؟ دشمنی کردن ها چه به روز جامعه می آورد؟

امام علی(ع)در نهج البلاغه می فرماید: جامعه لاجرم نیازمند یک حاکم یا امیر است. اگر در هر جامعه یک حاکم وجود داشته باشد و به حال خود رها شود دیکتاتوری می شود. در اینجا مردم حقی به گردن والی دارند و آن اینکه بتوانند انتقاد کنند و حرفشان را بزنند.

ایشان می فرماید؛ حتی اگر کسی در دین از همه فضیلت بیشتری دارد بی نیاز از این نیست که کسی از ضعیف ترین مردم به او نصحیتی کند. اینگونه است که جامعه به صلاح در می آید وگرنه اگر حاکمی نپذیرد که کسی انتقاد کند، جامعه به سمت دیگری می رود.

مهندس بازرگان می گفت ما داریم سفیدخوانی عهدنامه امام علی(ع) به مالک را انجام می دهیم. و مواردی را که امام بازگو نکرده اند مطرح می کنیم. برای نمونه امام به مالک نگفته اند زمانی که به آنجا رسیدی ببین حجاب مردم چگونه است؟ یا اینکه ببین آیا نماز مردم درست است و یا از مالک نخواسته که در زندگی خصوصی مردم سرک بکشد. در قرآن کلمه «ناس» برای عموم مردم است اعم از اینکه هر دین و روشی که می خواهند داشته باشند و کلمه «مومن» برای کسانی است که به معاد ایمان دارند.

قرآن می گوید تمام رسولان با کتاب و حدیث آمدند برای اینکه مردم به وسیله قسط بتوانند روی پای خود بایستند نه اینکه مردم برای قسط قیام کنند. قسط هم معنای بسیار جالبی دارد یعنی زمانی که درختکاری انجام می شود، درختان با فاصله ای از هم کاشته شوند که ریشه ها و شاخه هایشان مزاحم یکدیگر نباشند. امکان رشد برابر برای همه به معنای قسط است. اگر این امکان رشد برابر باشد کم کم مردم می توانند روی پای خودشان بایستند و دیگر هیچ کس آویزان دیگری نمی شود و جامعه رشد می کند.