سروش دباغ

دان کیوپیت در « دریای ایمان» می گوید: “روزی فرا می رسد که بناهای یادبود نیز نابود می شوند و هیچ اثری از هیچ جنبنده ای بر روی کرۀ خاکی برجای نخواهد ماند”.

 

.
سروش دباغ نوشت: ” انسان معجون غریبی است؛ به رغم اینکه می داند روزی خود از میان رخت بر خواهد بست و دیگرانی هم که مایل است او را در غیابش در خاطر داشته باشند و یاد کنند، روی در نقاب خاک می کشند و خواهند رفت، با این وجود دوست دارد نقشی و اثری ازخود بر جای گذارد.

دان کیوپیت در « دریای ایمان» می گوید: “روزی فرا می رسد که بناهای یادبود نیز نابود می شوند و هیچ اثری از هیچ جنبنده ای بر روی کرۀ خاکی برجای نخواهد ماند”. هر چند سخن درست و درشتی است؛ درعین حال ظاهرا در مقام عمل، خریدار چندانی ندارد، چرا که جاودانه شدن به معنای کوندرایی کلمه، گریبانِ کثیری از انسانهای پیرامونی را رها نمی کند.
از سوی دیگر، اگر از منظر بودا و مولوی و شوپنهاور و سپهری به مسئله نگاه کنیم، نباید «جاودانگی» را در تلقی دیگران از خود و تصویری که از ما در ذهن و ضمیر آنها نقش می بندد و « آنچه می نماییم» جستجو کرد، که به بیراهه رفتن و آب در هاون کوبیدن است. تلقی و تصویر دیگران از من، به حال کنونی ام فرقی نمی کند و گرهی از کار فروبسته ام نمی گشاید و تنها بر میزان رنج هایم می افزاید؛ در مقابل، به سر وقتِ خود رفتن و سرخوشانه با خویش بسر بردن و شکوفایی و طراوت و لطافت را اینجا و اکنون سراغ گرفتن و چشیدن و لمس کردن، قوام بخش جاودانگیِ من است. از اینرو، باید از پی این امر روان شد و《ریه را از ابدیت پر وخالی کرد》و شکوفایی را در عمق جان تجربه کرد و زندگی را به تمام و کمال زیست و به تعبیر یالوم، زمین سوخته ای برای مرگ بر جای گذاشت. کشیدنِ سرمه‌ای بر چشم و اینگونه در هستی و جهان پیرامون نظر کردن، معنای محصل و رهگشایی از جاودانه شدن را برای امروز من رقم می زند و لا غیر؛ در غیر اینصورت، چه سود و اهمیتی دارد که به بهای ساختن و بر جای گذاشتنِ تصویری از خود در ذهن عمرو و زید برای فردا روزی که من در میانه نیستم، تصویری که در جای خود بقایی ندارد و کاملا متصور است پس فردا روزی ویران گردد، امروز خود را خراب کنم و زندگیِ اصیل را فرو بنهم؟؟ چه چیزی را در قبالِ فرو نهادنِ چه چیزی بدست می آورم؟؟ ”