از نظر من جنبش اعتراضی تابستان و پاییز ۱۴۰۱ قابل تقلیل به یک جنبش سیاسی صرف نیست. البته که این جنبش، سویه‌های سیاسی چشمگیری هم دارد، اما در پس آن، نشانه‌های یک پوست‌اندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران نمایان شده است. 

 

مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد درباره رویدادهای پس از مرگ مهسا امینی سخن گفته است.

بخش‌‌های مهم این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

  • از نظر من جنبش اعتراضی تابستان و پاییز ۱۴۰۱ قابل تقلیل به یک جنبش سیاسی صرف نیست. البته که این جنبش، سویه‌های سیاسی چشمگیری هم دارد، اما در پس آن، نشانه‌های یک پوست‌اندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران نمایان شده است.
  • یک رنسانس فرهنگی و اجتماعی بزرگ در جامعه ایران آغاز شده که بخش بزرگی از اجتماع ایرانی، جوانان، زنان، نخبگان، طبقات متوسط جدید شهری و … را درگیر کرده است.
  • باید قبول کرد در بخش‌های مهمی از جامعه ایران تحولات عمیق و نقطه عطف مهمی در داینامیسم اجتماعی این نسل رخ داده است. من به عنوان یک مطالعه‌کننده و پژوهشگر، طی ۱۰الی ۱۵سال اخیر، بارها از مفهومی با عنوان «جِرم بحرانی» در ایران صحبت کرده‌ام. گفته‌ام تغییراتی واقعی در بخش بزرگی از متن جامعه ایران رخ داده، ولی چون سیستم رسمی نتوانسته این تحولات را به درستی درک کرده و رفتار درستی با آن داشته باشد این تغییرات به یک توده بحرانی بدل شده است.
  • به دفعات تکرار کرده‌ام، ایران به یک توده بحرانی بدل شده است. چون سیستم رسمی، درک و شناختی از آن ندارد، این غده در حال بحرانی‌تر شدن و تسری در سراسر پیکره این سرزمین است اما نظام حکمرانی به جای تدبیر، فقط به دنبال محدودسازی و کانالایزه کردن موضوعات است. جامعه ایران البته یک جامعه دو کوهانه است و ممکن است اقشار گوناگون در آن مطالبات گوناگونی داشته باشند.
  • بخش دیگری از جامعه ممکن است موضوعات دیگری همچون مسائل معیشتی، ارزش‌های بقا، وابستگی به سنت‌ها و رسوم و باورهای گذشته و حتی حمایت از سیستم مستقر را مدنظر داشته باشند، اما در هر حال بخش کثیری از این جامعه خواستار تغییر و تحول هستند و بخش تعیین‌کننده‌ای از جامعه ایرانی متفاوت با حکومت فکر می‌کنند.
  • هویت متفرق ایرانی که در جای جای جهان پراکنده شده، ذیل همین بخش پر تب و تاب ایران، تحول می‌خواهند. آنها تجربیات تازه‌ای از سر گذرانده‌اند و در عرصه‌های متنوعی از محله‌ها، شهرها و شبکه‌های اجتماعی حضور دارند.
  • من این درک را از جامعه ایرانی دارم و مبتنی بر آن است که نسبت به آینده نگران بوده و استرس دارم. این مردم درکی تازه از خود، دولت و دنیا پیدا کرده‌اند. لطفا توجه کنید، این مردم خودانگاریself image دیگری دارند، درک دیگری از دولت، جهان و… دارند. خودانگاریِ هویتیِ جدیدی دارند و نمی‌توانند از زیر بار این حس و این درک شانه خالی کنند. پس اکنون، حداقل در بخش مهمی از جامعه ایران، یک بیداری، یک حس فروخورده، افقی از انتظارات تازه، شکاف‌های از نو سر باز کرده و… ملاحظه می‌شود.
  • حرف اصلی من این است که این یک رشد بی‌بازگشت است و ابدا امکان ندارد کشور به ما قبل شهریور ۱۴۰۱ بازگردد. این بخش از جامعه ایران به عنوان بخش آوانگارد و پیشروی جامعه ایران، وارد دوره تازه‌ای از حیات خود شده است. با یک گفتمان دگر باره و رویاهای تازه. این فرض من در رابطه با جامعه ایران است.
  • مساله بعدی ارتباطاتی است که ایران با دنیا داشته است. ایران، چهارراه حوادث و قبله عالم بوده است. در یک موقعیت ژئوکالچر، ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) قرار داشته است. بنابراین ایران تحت‌تاثیر تغییرات در دنیا بوده است.
  • در سال ۵۷ میانگین تحصیلات در ایران ۲٫۵ سال بوده است. یعنی هر ایرانی به‌طور متوسط تنها ۲٫۵ سال درس خوانده بود. امروز این رقم به ۱۰سال رسیده است. ۱۰ سال در دنیا رقم بالایی است. در کشورهای پیشرفته، این رقم ۱۲الی ۱۳ سال است. این شاخص در پرتقال، فیلیپین و مکزیک ۹ سال است. در ترکیه و برزیل و اندونزی ۸سال در کویت ۷ و در افغانستان ۴است. از سوی دیگر شما می‌بینید که سرمایه انسانی ایران (human capital) طی ۴دهه افزایش یافته است. شاخص سرمایه انسانی ایران در سال ۱۳۶۰ حدود ۱۳ بوده است. الان این عدد ۶۰ شده است.
  • ۱۴میلیون نفر تحصیلکرده انباشته در ایران وجود دارد. یعنی در ایران با یک جامعه دانشگاهی سر و کار داریم. از سوی دیگر دسترسی و میل به دسترسی به اینترنت در ایران به بالای ۸۰ درصد رسیده است. مردم ایران، علاقه زیادی به ارتباط با جهان و استفاده از شبکه‌های اجتماعی دارند.
  •  اعتماد مردم به قوانین، اعتماد به پول ملی، اعتماد به نهادها و مهم‌تر از همه اعتماد به آینده این سرزمین در حال نزول است. باید دید چطور می‌شود که جامعه‌ای با رشد سرمایه فرهنگی و رشد سرمایه انسانی مواجه می‌شود، اما در نقطه مقابل سرمایه اجتماعی‌اش مثل اعتماد به نظام حکمرانی، مشارکت و…کاهش می‌یابد؟ در یک کلام زمینه مشارکت برای اقشار مختلف در ایران فراهم نمی‌شود و سیستم بستر مناسبی برای جلب مشارکت مردم ایجاد نمی‌کند.
  • ین نسل‌ها و این اقشار، نه در روزنامه‌ها، نه در تلویزیون، نه در احزاب، انجمن‌ها و نهادها امکان اظهار وجود ندارند. حتی سبک زندگی آنها، مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد. این مسائل سبب شده است که بین سیستم رسمی و بخش مهمی از محتوای نسلی و فرهنگی جامعه شکاف ایجاد شود. به عبارت روشن‌تر، نظام حکمرانی متناسب با ارتقای مردم، رشد نکرده است. مردم رشدکرده باسواد شده‌اند اما نظام حکمرانی هنوز به روزآوری نشده است.
  • فراموش نکنید چند میلیون ایرانی هم مهاجرند و در اقصی نقاط دنیا پراکنده شده‌اند. این اقشار مهمند و می‌خواهند مهم باقی  بمانند.
  • این روند خسران ملی ایجاد می‌کند. ایران را دچار مخاطرات بزرگی می‌کند و می‌تواند حتی به اضمحلال بینجامد. اگر فردی دلش برای این سرزمین و این تمدن و فرهنگ و جامعه می‌سوزد باید فریاد بزند که این جامعه با این وضعیت، همواره آبستن انواع تنش‌ها و مناقشات خواهد بود.
  •  گفتمان تازه‌ای در حال ظهور است. مردم به درک تازه‌ای از خود و دنیا رسیده‌اند. ممکن است دوز سیاسی آن در زمانه‌ای بالا رود، اما بعد در اثر مقابله‌ها و سرکوب‌های سیستم به زیر پوست ناخودآگاه جامعه می‌رود. ممکن است ابعاد سیاسی را برای مدتی سرکوب کنند، اما حکومت قادر به سرکوب رنسانس اجتماعی و فرهنگی مردم و جامعه نیستند.
  • سیستم رسمی آمده، سازمان اداری و بروکراسی حرفه‌ای شایسته‌گری ایران را به هم ریخته است؛ استقلال نهادی دانشگاه و مشارکت دانشگاهیان را به هم زده است. از سازمان اجتماعی (تشکل‌های مدنی، سندیکاها و…) هم قلمرو‌زدایی شده است. سازمان صنفی و محلی و رسانه‌ای هم دچار مشکلات فراوانی شده‌اند. چرا این اتفاقات افتاده است؟ چون دولت می‌خواهد.
  • این غیرسازی به اندازه‌ای وسعت پیدا کرده که حتی به قلمروی اقوام بسیار قدیمی و با ریشه ایرانی هم رسیده است. اقوامی که دیرینگی فراوانی در این کشور دارند و ایران با نام آنها معنی پیدا می‌کند. با این غیر‌سازی از سوی افراد افراطی و تندرو، دیگر کسی نمی‌ماند که بخواهد توسعه را معنا ببخشد. این غیر‌سازی برای آینده ایران خطرناک است و امکان رضایتمندی را از جامعه می‌گیرد.
  • ما به اصلاحات ساختاری و جدی نیاز داریم. اما در عین حال لزومی برای زیر و رو شدن جامعه و غلطیدن در مسیرهای پر خطر احساس نمی‌شود. حداقل من این روش‌ها را پیشنهاد نمی‌کنم. منظور از اصلاحات هم اشاره به یک جریان خاص نیست.
  • گفتمان اصلاحات مهم است. در کل اصلاحات اساسی باید انجام شود؛ اصلاحاتی که قانون اساسی هم می‌تواند بخشی از آن باشد. باید وفاق نخبگانی شکل بگیرد و مشخص شود که در قانون اساسی چه میزان تغییر نیاز است. از سوی دیگر با رفوگری‌های ساده نمی‌توان از این معبر تاریخی عبور کرد. ما به رنسانسی در همه شوون نیازمندیم.
  • جِرم بحرانی اعتراض در حال وخیم‌تر شدن است
  • نشانه های یک پوست اندازی بزرگ اجتماعی در جامعه ایران نمایان شده است
  • نسل های جوان می‌خواهند رنسانس۲۰۰ساله ناتمام که از پدران‌شان به آنها به ارث رسیده را به سرمنزل مقصود برسانند.
  • تغییراتی واقعی در بخش بزرگی از متن جامعه ایران رخ داده، ولی چون سیستم رسمی نتوانسته این تحولات را به درستی درک کرده و  رفتار درستی با آن داشته باشد این تغییرات به یک توده بحرانی بدل شده است.
  • بخش کثیری از این جامعه خواستار تغییر و تحول هستند و بخش تعیین کننده ای از جامعه ایرانی متفاوت با حکومت فکر  می کنند.
  • نظام حکمرانی به جای تدبیر، فقط به دنبال محدودسازی و کانالایزه کردن موضوعات است.
  • اعتماد مردم به قوانین، اعتماد به پولی ملی، اعتماد به نهادها و مهم‌تر از همه اعتماد به آینده این سرزمین در حال نزول است.
  • در سال ۵۷ هر ایرانی به طور متوسط تنها ۲٫۵ سال درس خوانده بود. امروز این رقم به ۱۰سال رسیده است.
  • دسترسی  و میل به دسترسی به اینترنت در ایران به بالای ۸۰ درصد رسیده است.
  • گفتمان تازه ای در حال ظهور است. مردم به درک تازه ای از خود و دنیا رسیده اند.
  • با رفوگری های ساده نمی‌توان از این معبر تاریخی عبور کرد. به رنسانسی در همه شوون نیازمندیم.
  • به جای خشم فروخورده باید مشارکت گسترده ایجاد کرد.