امیرخسرو دلیرثانی

هدی مسافری بود که از سرزمین عشق می آمد و می دانست که فرصت دیدار کوتاه است و راه ناهموار، خبر عروج پیر و مرادش مهندس سحابی و پیرو آن پرواز عاشقانه فرزندش هاله را که شنید، تحمل این دو مصیبت جان فرسا برایش سخت شد و خواست تا با شمع وجودش فراخنای تاریک بیداد را بر همگان روشن کند.

 

امیرخسرو دلیرثانی نوشت: صابر آن گونه که درباره دیگران می گفت و می شنیدیم خود نیز به واقع «عضو فعال هستی» بود. ماندن و بودن در کنار چنین روح بلند و ذات وسیعی آن هم به صورت شبانه روزی حتی اگر برای مدتی کوتاه باشد، به یقین تأثیر عمیقی بر جان آدمی می گذارد که کم و کیفش را یارای گفتن نیست.

بعضی از انسان ها وسعت ماندنشان در پهنای باریک «بودن» نمی گنجد چنین است که این انسان ها در زندگی «ماندن» را بر «بودن» برمی گزینند. «ماندن» استمرار جاودانه فعل «بودن» است. «ماندن» با جاودانگی پیوند دارد و «بودن» با «حیات»: ماندن جلوه ای از ذات همیشه مانای هستی است و «بودن» پدیده ای که نمود عیسوی اش زیستن است و با پایان حیات، رخ در نقاب خاک می کشد.

صابر میخواست عضو مانای هستی باشد و بودن را فرصتی برای پیوند با جاودانگی می دانست و چنین بود که هرگز او را بیکار نمی یافتی توگویی بار سنگین «رسالت» را دمادم بر دوش و هستی خود احساس می کرد و این چنین هر لحظه اندیشه و عمل پیوند با هستی او را «فعال» می دیدی و هر زمان در شأنی و کار دگری.

دیوارهای بلند زمان حقیرتر از آن بودند که چنین روح بلند و عضو فعالی در چارچوب محدودیت قرار گیرد، صابر در زندان نیز همچون سایر مکان های دیگری که مابقی عمرش را در آنها گذرانده بود، به معنای واقعی زندگی می کرد و نفس های گرمش را هم چون مسیحا بر پیکر حیات می دمید تا در هستی آن گونه که می خواست و می دانست تغییر ایجاد کند.

در تمام مدت نه ماهی که پیش از شهادتش در بند بود، یکی از برنامه های اصلی و روزانه اش دیدار با زندانی هایی بود که تازه وارد بودند. هر کس به بند می آمد چه از بیرون و چه از بازداشتگاه، صابر در کمتر از سه روز حتما به سراغش می رفت، خود را معرفی می کرد با او آشنا می شد و بعد نیز قراری برای صحبت برای آشنایی بیشتر می گفتند، و می شنیدیم که در روز بعد؛ این دیدارها از زندانی جدید و از زندگی اش و دلیل دستگیری اش می پرسید و به او انگیزه و امید می داد و دلگرمی می بخشید و حتی اگر در درون زندان یا بیرون آن با مشکلاتی روبه رو بود، صبورانه می شنید و راهی برای از بین برداشتنش می یافت و اگر هم در او بارقه ای از انگیزه های بالاتر برای زیستن و مبارزه کردن می دید، بعد از آن، این رابطه آغازین، تداومی مستمر می یافت و حتی به دوستی و همدلی تبدیل می شد؛ و در همین راستا بود که در نهایت تعدادی از همبندی ها را که علاقه مند می یافت به کلاسهای درس «هشت فراز و هزار نیاز» که آن را به طور مختصر در ده جلسه خلاصه کرده بود یا پژوهش در قرآن فرامی خواند.

صابر اراده ای پویا برای تغییر بود، خود نیز در باور و عمل آن چنان می زیست که در سه هم پیمان عشق از «جوان اولان» روایت کرده بوده، باور داشت که هستی پویاست و مدام در حال تغییر و انسان اراده ای بالفطره برای «تغییر در جهان» دارد، پس چنان زیستنی را آموخته بود که هر لحظه ای بستر اراده ای برای تغییر بود، هرچند این تغییر به ظاهر کوچک و کم اهمیت به نظر آید.

زیست مشترک در محیط زندان یکی از مواردی بود که صابر آن را زمینه خاصی برای ایجاد تغییر می دانست تأکید بر نظم و قانون در زندگی مشترک و ایجاد بسترهای مناسب برای طی یک فرآیند دموکراتیک برای تهیه و تصویب این قوانین از جمله تلاش های ایشان در دوران زندان بود.

مدتها بود به آیین نامه ای برای تهیه مقررات برای تنظیم روابط زندانیان زندگی جمعی احساس نیاز می شد و در جمع نمایندگان زندانیان صحبت ها و تلاش های فراوانی برای این منظور صورت گرفته بود که بنا دلایل متعدد از جمله بر فشار مسئولان زندان که شدیدا مخالف نوشتن آیین نامه توسط زندانیان و به ویژه عبور از یک فرآیند دموکراتیک برای مدیریت زندگی جمعی بودند و آن را مانعی بر سر اقتدار بی حد و حساب خود می شمردند تا زمان حضور صابر در بند به نتیجه نرسیده بود، وی تلاش ها و پیگیری های مستمر و گفت وگوهای متعددی با زندانیان و نمایندگان آنها در این باره انجام داد و در نهایت این گفت وگوها و تعاملات، به تشکیل کمیته ای برای تهیه و تنظیم پیش نویس آیین نامه بند منجر شد که تعدادی از هم بندان از جمله آقایان صابر و عماد باقی در آن حضور داشتند، صابر با دقت و جامع نگری و حساسیت خاص خود، با مشورت و نظرسنجی از همه هم بندیان، سرفصل موضوعات آیین نامه را تهیه کرد و به تدریج طی چندین جلسه کار مشترک و گفت و گو اجزای آن را تکمیل کرد.

قرار بود بعد از این مرحله پیش نویس آیین نامه در اختیار هم بندیان قرار داده شود و نظریات تکمیلی یا اصلاحی درباره آن جمع آوری و اعمال شود و در نهایت به رأی عموم گذاشته شود و پس از تصویب توسط شورای بند به اجرا درآید. این پیش نویس در یکی از اتاق ها به بحث و گفت و گو گذاشته شد. بعد از آن مسئولان زندان که از ماجرا مطلع شده بودند، از وکیل بند تقاضا کردند و

که پیش نویس را برای مطالعه به ایشان تحویل دهد و بعد هم از طرف آنان پیغام آوردند که شما اجازه ندارید درباره تصویب آیین نامه بیش از این جلو بروید و این کار دخالت در امور زندان است.

هدی صابر در فروردین ۱۳۹۰ به مرخصی اعزام شد و پس از ایشان آقای باقی پیگیری مسئله را بر عهده گرفتند تا شاید بتوانند با روش های دیگری موضوع را به نتیجه برسانند. برای این منظور از من خواستند که دست نویس آیین نامه را به ایشان تحویل دهم، ولی متأسفانه این پیش نویس به یکی از هم بندیان تحویل شده بود که نامبرده نیز به مرخصی اعزام شده بودند و بعد از آن هم هر چه پیگیری‌ کردیم همه ابراز بی اطلاعی کردند و گفتند پیش نویس مفقود شده است.

بعد هم موضوع شهادت آقای صابر پیش آمد مسئله برای مدت بسیاری مسکوت ماند. سال ۱۳۹۲ هم مجددا آقای سعید مدنی موضوع را پیگیری کرد که باز هم متن مورد نظر یافت نشد تا اینکه چندین ماه بعد بالاخره این متن را در یکی از اتاق ها پیدا کردند.

مرحوم هدی کار تهیه آیین نامه را برای «اتاق یک» که به اتفاق در آن حضور داشتیم با همین دقت و وسواس انجام داد و روندی دموکراتیک را برای تهیه و تصویب آن طی کرد و آیین نامه تهیه شده تا مدت ها در این اتاق مرجع بود و همبندیان از آن استفاده می کردند.

حدود یک سال پس از واقعه عاشورای سال ۸۸ در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ تظاهرات اعتراضی دیگری در راستای مسائل انتخابات صورت گرفت و به دنبال آن تعداد زیادی از معترضان دستگیر شدند و پس از مدت کوتاهی به بند ۳۵۰ منتقل شدند. با توجه به اینکه تعداد آنها نسبتا زیاد بود یکی از اتاق های خالی بند را که به عنوان انبار استفاده می شد به طور موقت به اسکان آنها اختصاص دادیم. هم بندیان جدید با استقبال گرم و صمیمی سایر هم بندیان مواجه شدند، به طوری که دوستان از اتاق های مختلف به دیدن آنها می رفتند و نسبت به تامین لوازم و مایحتاج ضروری آنها اقدام می کردند.

در این میان، مرحوم هدی ضمن شرکت در مراسم استقبال و طی روند آشنایی با تک تک افراد و طبق روال، تصمیم گرفت به هزینه خود همه دوستان جدیدالورود را در اتاق خودشان به شام دعوت کند.

با همکاری چند نفر دیگر از دوستان، مقدمات کار را فراهم کرد و خود مسئولیت تهیه و پخت غذا را بر عهده گرفت و از آنجا که تبحر و مهارت خاصی در آشپزی داشت، تهیه غذا را به نحو احسن انجام داد و با همکاری دوستان سفره را در اتاق تازه واردان پهن کرد. آنچه برایم جالب بود این بود که ایشان با دقت، تمامی مراحل تهیه غذا را به شخصه انجام می داد و بر فعالیت های سایر دوستان هم نظارت می کرد، به ویژه آنکه پس از آغاز مراحل پخت غذا مرتباً به آن سرکشی می کرد. می گفت اگر به غذایی که در حال پختن است با دقت و علاقه توجه شود. انرژی مثبت به آن منتقل می شود و سبب می شود غذا خوب جا بیفتد و طعم بهتری پیدا کند. بعد هم که نوبت به پذیرایی رسید با وجود کمبود جا و زیاد بودن تعداد میهمانان سعی کرد با سلیقه خاص خود به نحو زیبایی سفره را تزیین و آماده پذیرایی از میهمانان کند. برای من جالب بود در حالی که معمولاً بحث تزیین و سفره آرایی در زندان چندان مرسوم نبود، همیشه در مواقعی که وظیفه روزانه پذیرایی از هم اتاقی ها بر عهده ایشان بود سعی داشت به بهترین شکل ممکن مانند رستوران های مجلل در حد توان مقدورات زمان، سفره را بیاراید و به بهترین شکل از هم بندیان پذیرایی کند.

برای او که یک عضو فعال هستی بود، حتی مواردی نظیر این که به نظر دیگران ساده و پیش پا افتاده می آید به همان اندازه احساس وظیفه ای که در برابر جامعه و مردم داشت، مهم و گران بها بود و به راحتی می شد فهمید که حتی کوچک ترین فرصت ها را هم غنیمت می شمرد و از هر لحظه برای این و تحول و تغییری مثبت در هستی بهره می برد.

ادای احترام به هم بندیان به ویژه پیشکسوتان و آنها که از سن بیشتری برخوردار بودند، در زندان نیز همچون بیرون از زندان جزو جدایی ناپذیر مرام و شخصیت هدی بود. او رابطه صمیمانه ای با زندانیان قدیمی داشت به ویژه زندانیانی که تجربه دهه ۶۰ را گذرانده بودند و آنها نیز متقابلاً احترام بسیاری برای او قائل بودند. ساعت ها پای صحبت و گفت وگوی آنها می نشست و به درد دلشان مشفقانه گوش می داد و هرچند به لحاظ مشی سیاسی تفاوت هایی میان او و آنها بود، اما همیشه سعی داشت این تفاوت ها مانعی بر سر راه روابط انسانی و دوستانه نشود و به ویژه آنکه در مسائل صنفی تأکید داشت که باید عدالت در میان هم بندیان صرف نظر از مرام و مسلک سیاسی و تنها بر مبنای ارزش های انسانی برقرار شود.

هدی مسافری بود که از سرزمین عشق می آمد و می دانست که فرصت دیدار کوتاه است و راه ناهموار، خبر عروج پیر و مرادش مهندس سحابی و پیرو آن پرواز عاشقانه فرزندش هاله را که شنید، تحمل این دو مصیبت جان فرسا برایش سخت شد و خواست تا با شمع وجودش فراخنای تاریک بیداد را بر همگان روشن کند و این چنین با همه وجودش تحولی دیگر در هستی بیافریند؛ لب از طعام فروبست و به سوگی آرام نشست تا چشم های خفتگان را از خواب غفلت بیدار کند و به حقایق بگشاید و برای او که مسافر مسیر تحول و انسان مدار تغییر بود خالق هستی چنین تقدیر کرد که جانش مشعلی بر فراز تاریخ تحولات این سرزمین قرار گیرد و جاودانه شود. هدی با نثار برترین هدیه هستی یعنی «حیات» به ماورای ابدیت پیوست.