سیدجمالالدین به حرکت مستقل و خودسرانه مردم در جوامع اسلامی اعتقادی نداشت و به باورش، تنها از دو طریق می شد حرکتی اصلاحی را در میان این کشورها به راه انداخت. یکی از طریق سلاطین و دیگر از طرف علما.

به گزارش صبح ما، شناخت و بررسی چهره های تاریخ معاصر ایران علاوه بر اینکه بر دانش تاریخی ما می افزاید، خاستگاه جریانی و ریشه های پدیدآمدن تفکرات گوناگون را نیز آشکار می کند.
درباره سیدجمالالدین اسدآبادی، تاکنون مطالب زیادی گفته شده است، چه درباره نقشی که در در نهضت احیای دینی داشته و چه درباره تاثیراتی که بر جنبش های اسلامی گذاشته است.
گروه تاریخ «صبح ما» می خواهد، حتی الامکان به دور از حب و بغض های سیاسی و برداشت های منتقمانه، به بررسی شخصیت سیدجمالالدین اسدآبادی بپردازد.
پرفسور حامد الگار، محقق مسلمان آمریکایی در کتاب«دین و دولت در ایران»، درباره ملیت و مذهب واقعی سیدجمالالدین اسدآبادی می نویسد:«در پرتو اسنادی که نشر یافته است، در ایرانی تبار بودن سید جای شکی باقی نمی ماند. وی در حدود سال ۱۸۳۹، یعنی۱۸۴ سال پیش در دهکده اسدآباد نزدیک همدان متولد شد، او شاید از این رو خود را افغانی شهرت داده است که بیشتر با کشورهای سنی سروکار داشته و اگر می فهمیدند که شیعی الاصل است، مانع کار او می شدند.»
فعالیت های سیاسی سیدجمال از سفر او به افغانستان آغاز شد، او از آنجا به هند رفت و پس از اقامتی کوتاه در هندوستان، از راه مصر عازم استانبول شد. در سال ۱۸۷۱ مجددا از استانبول به قاهره رفت و ۷ سالی را در مصر ماند.
در اینجا یک روایت جانبدارانه و بیشتر تخریبی درباره مدت اقامت وی در مصر وجود دارد، اینکه او در مصر به فراماسونری پیوسته و در سال ۱۸۷۸ به ریاست کل مجمع فراماسونری کوکب الشرق در قاهره رسیده است. «صبح ما» مستقلاً نمی تواند این ادعا را تایید کند، اما به رسم امانت داری به طرح آن در این مقاله بسنده می کند و راستی آزمایی آن را بر عهده محققین و پژوهشگران می اندازد.
فرض در نگارش این محتوا درباره سیدجمالالدین این است که نمی توان منکر نقش او در احیای نهضت های اصلاحی و احیایی در کشورهای اسلامی شد. به باور اغلب تحلیلگران، سیدجمال نه راه انزوا که راه فریادگری را در این جوامع برگزید و سفرهای بسیاری که داشته است، در همین راستا بوده است.
پوشیده نیست که مهم ترین مسأله و دغدغه سیدجمال، چرایی ذلت مسلمین پس از قرن ها «عزت» بود. او در مقالات جمالیه که به فارسی نسبتا سنگین در هند نگاشته، به روشنی محور کلام خود را طرح این پرسش قرار می دهد که «چرا عزت مسلمین به انحطاط امروزی رسیده است؟» اصلی ترین درد او در عروه الوثقی نیز، زیردست دیگران قرار گرفتن مسلمانان است. و مهم ترین شعارش، دعوت از پیروان و مذاهب و فرق اسلامی به اتحاد و اشتراک مساعی با یکدیگر بود.
سیدجمالالدین اما به حرکت مستقل و خودسرانه مردم در جوامع اسلامی اعتقادی نداشت و به باورش، تنها از دو طریق می شد حرکتی اصلاحی را در میان این کشورها به راه انداخت. یکی از طریق سلاطین و دیگر از طرف علما.
شاهان در آن هنگام، هنوز در میان مردم اعتبار داشتند و کسی به حقوق شهروندی مانند امروز نمی اندیشید. در حقیقت، توده های مسلمین پذیرفته بودند که جان و مالشان و حتی در مواقعی ناموس شان متعلق به اولیای همایونی است. علما نیز جایگاه ویژه ای نزد مردم داشتند و مرجعیت چنان محکم و استوار بود که اگر خواسته ای از جامعه مطرح می کردند، محال بود موجی از اجابت ایجاد نکند.
جایگاه علما چنان بود که اگر پدری تنها یک فرزند داشت و می دید که مثلا او اعتنایی به فتاوای مراجع ندارد، احتمال گرفتن جان فرزندش در راه احترام و تکریم علما بسیار بالا بود. در چنین فضایی، باید هم امید سیدجمال به این دو قشر می بود.
نظریه اسدآبادی، تزریق و القای اندیشه اصلاح دینی به سلاطین و حتی الامکان علمایی بود که نفوذی بالا در میان آحاد جوامع داشتند. به باور او، اگر صدسال هم در جوامع تلاش می شد به اندازه یک توصیه این ها به مسلمین موثر نمی افتاد.
در ایران، با اینکه او نخستین بار به دعوت ناصرالدین شاه به ایران آمده بود، اما ترس شاه قاجار از جسارتش موجب شد تا او را در سال ۱۲۶۶ وادار به ترک کشور و سفر به روسیه کنند. درباره سفر دوم او به ایران، اطلاعات زیادی در دست نیست، اما سفر سومش به ایران در پی دیدار و آشتی او با شاه ایران در سن پترزبورگ اتفاق افتاده، و ظاهرا پس از آن امین السلطنه سید را به بازگشت به ایران دعوت کرده است.
در سومین سفر به ایران، سیدجمال موفق می شود که با یک تاجر ثروتمند به نام امین الضرب آشنا شود. همچنین با بعضی از علماء که افکاری مترقی تر داشتند، نظیر شیخ هادی نجم آبادی ارتباط برقرار کرد. گفته شده که میرزا رضای کرمانی، ضارب ناصرالدین شاه نیز از مریدان او بوده است.
در مدت حضور او، اعلامیه ها و نشریاتی علیه شاه قاجار منتشر می شد که ناصرالدین شاه تقریبا مطمئن بود از ناحیه سید جمال است،
لذا بار دیگر با کمک سربازان مسلح، جمال الدین را از مرز عراق به خارج از کشور هدایت کردند. نحوه اخراج او این بار توجه علما و گروهی از مردم عادی را به خود جلب کرد و این همان چیزی بود که سیدجمالالدین می خواست. اگر او نتوانست توجه شاه ایران را برای احیای نهضت اصلاحی در دین جلب کند، اما دست کم موفق شد در مدتی که ایران بود، با گروه های زیادی از مردم و خواص درباره ضرورت اصلاحات سخن بگوید.
در این میان، نباید از یاد بریم که حرکتی که سیدجمالالدین آغاز کرده بود، خود بخشی از حرکت بزرگ نواندیشی اصلاحی در اسلام بود. چنانکه برخی نویسندگان مصری و سوری و عراقی، نظیر مرحوم سیدقطب، محمد قطب و محمد غزالی هم همین مسیر را در پیش گرفتند. در حقیقت نواندیشان دینی یک درس بزرگ از کار مرحوم سیدجمالالدین گرفتند و آن اینکه برای حرکت های اصلاحی امیدی به حکام و سلاطین نیست.
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد تشتت نسبی حاکم بر حرکت های اصلاحی است و این از ابتدا تا امروز وجود داشته است. اما در حقیقت، تمام مصلحان دینی دریافتند تا فکر صحیح و درک درستی از دین نداشته باشند و آن را به توده ها منتقل نکنند، عملشان از استواری لازم برخوردار نخواهد شد.
در پایان باید تاکید کرد که سیدجمالالدین، سلسله جنبان نهضت اصلاحی دینی در ایران است. اما از دیگر کسانی که در این راه قدم گذاشتند، می توان به مرحوم نائینی، آخوند خراسانی، مرحوم مهدی بازرگان، علامه طباطبایی، شهید مطهری و علی شریعتی و …اشاره کرد.