مصطفی ملکیان

نتیجه اینکه نمی توان مدعی شد که اسلام به نحو اطلاق با لیبرالیسم ناسازگار است و لیبرالیسم اسلامی و اسلام لیبرالی مفاهیمی متنافى الاجزاءاند.

 

مصطفی ملکیان نوشت: لگالیسم و سخت گیری یا سخت رفتاری در تقابل نهاد لیبرالیسم از هر یک از این دو آیین اخلاقی انعطاف پذیرتر است.
۱.۱.۱) قانون پرستی یا شرع پرستی آن نوع اخلاقی است که در پی آن است که برای هر اوضاع و احوال متصوری که در آن گزینش اخلاقی در میان می آید، قاعده ای توصیه کند؛ یا آن نوع روحیه ای است که در هر اوضاع و احوالی از آنچه یگانه قاعده اش می پندارد تبعیت می کند.

در واقع نیز، پاره ای از نظام های اخلاقی قواعد رفتاری بغایت مفصل و مشروحی ساخته و پرداخته اند که صرف به خاطر سپردن و به یاد آوردن آنها کاری است طاقت فرسا، چه رسد به رعایت آنها، هر چند، در مقام عمل حتی این نظام های اخلاقی هم همیشه، بر حسب مقتضیات وضع و حال، کمابیش انعطافی از خود نشان داده اند.

به هر حال قانون پرستی به قیمت تغافل ورزی از ملاحظات اخلاقی واقع نگرانه وسیعتر، برای الفاظ قانون و شرع و برای ظواهر و نهادهای قانونی و شرعی حرمتی افراطی قائل است.

گفته شد که قانون پرستی هم بر یک نوع اخلاق اطلاق می شود و هم بر یک نوع روحیه اگر حق داشته باشم، در اینجا ارزش داوری ای بکنم باید بگویم که احتمالاً روحیه و نگرش قانون پرستانه بسیار خطرناکتر از نظام اخلاقی قانون پرستانه است.

۱.۱.۲) سخت گیری یا سخت رفتاری که می توان آن را ی اصاله الاحتیاط نیز نامید، در اخلاق و الاهیات اخلاقی به نظامی اطلاق می شود که قائل است به اینکه در همه موارد شک باید دست به کاری زد که به احتیاط نزدیکتر است؛ به عبارت دیگر، وقتی احوال متصور و ممکنی یک قاعده یگانه اخلاقی وجود دارد، بلکه بر آن است که بسیاری از اوضاع و احوال در «منطقه الفراغ» واقعند و ثانیاً قائل به این نیست که مادام که یقین نداریم که قانونی اخلاقی از میان رفته یا قابلیت اطلاق خود را از دست داده است باید از آن تبعیت کنیم.

۱.۲) در سیاست لیبرالیسم طرفدار الف) دگرگونی های تابع نظم و ترتیب (غیر انقلابی)، ب) محدود کردن یا در صورت امکان، از میان برداشتن امتیازات و تمایزات سنتی و ج) گسترش دادن فرصت ها و امکانات است.

به عبارت دیگر لیبرالیسم الف)، در عین استقبال از دگرگونی، مخالف دگرگونی های سیاسی دفعی، انقلابی، و طبعاً قهر آمیز است، سعی دارد تا حتی المقدور، ب) امتیازات و تمایزات مبتنی بر نژاد، رنگ پوست، جنسیت، آزادی و بردگی، زبان، قومیت و ملیت وضع و شأن اجتماعی موروثی، ثروت و فقر، دین و مذهب و رأی و عقیده را تضعیف و امحاء کند و ج) فرصت ها و امکانات را، که مهمترین آنها حق استفاده از انواع آزادی های فردی و اجتماعی است، به یکسان در اختیار همه شهروندان بگذارد.

هر سه این دعاوی دعاوی هنجارین (nomative) و ارزشی (evaluative) ای اند، مبتنی بر سه مدعای اساسی تر دیگر که نیمی هنجارین و ارزشی و نیمی ناظر به واقع (factual)اند، یعنی اینکه الف) بشر همواره در حال پیشرفت بوده، هست و خواهد بود، ب) طبیعت آدمی نیک است و ج) فرد انسانی خود مختار است.

بر این مدعای سوم، علی الخصوص تأکید می رود لیبرالیسم به عنوان یک فلسفه سیاسی برای فرد اصالت قائل ،است، یعنی بر آن است که فرد اولا و بالذات دارای حقوقی است که فعالیت های دولت باید به حفظ آنها محدود شود. این حقوق که در واقع حقوق فرد در قبال دولت و متناظر با تکالیف دولت نسبت به فردند از جمله شامل آزادی بیان و عمل و آزادی از محدودیت ها و اجبارهای دینی و مذهبی و ایدئولوژیک می شوند.

(۱۳) در الاهیات لیبرالیسم در تقابل با راست اندیشی (orthodoxy)های سختگیرانه و انعطاف ناپذیر سنتی قرار می گیرد. لیبرالیسم الاهیانى بر آن است که سختگیری و انعطاف ناپذیری نظام های فکری قدیم را که در درون فرهنگ دینی برآمده اند و بالیده اند، در هم بشکند و در عین حال حقایق اصلی دین را محفوظ بدارد و این حقایق را با الفاظ و مفاهیم دیگری و در قالب نظام های فکری جدید از نو بیان و تبیین کند.

این لیبرالیسم دو پیش فرض عمده دارد: یکی اینکه حقایق اصلی دین با هیچ مقطع فرهنگی خاصی گره نخورده اند و سرنوشت واحد ندارند و از این رو، برای انسان متجدد نیز مانند انسان قبل از تجدد، همچنان از قوت و اعتبار برخوردارند؛ و دیگر اینکه نظام های فکری دینی قدیم، چون کاملاً تحت تأثیر علوم و معارف بشری انسان قبل از تجدد بوده اند و در واقع تلقی و استنباط قدما را از حقایق دینی نشان می داده اند، امروزه و برای انسان متجدد غیر قابل فهم و نا پذیرفتنی اند.

حقایق دینی برای اینکه در نظر انسان متجدد کنونی مفهوم و مقبول باشند و در ساحت ذهن و ضمیر او حضور و حیات داشته باشند، باید بند ناف خود را از علوم و معارف و روش ها و نگرش های قدما ببرند.

لیبرالیسم الاهیاتی، با آن قصد و نیت و با این دو پیش فرض به صورت جنبش فکری و دینی ای در آمده است که بیشترین تأکیدش بر جنبه اخلاقی دین است. به بیان دیگر، اگر مجموعه احکام و تعالیم هر دین و مذهبی را در عقائد، عبادیات، و اخلاقیات خلاصه کنیم می توان گفت که فرق فارق لیبرالیسم الاهیاتی از راست اندیشی های سنتی در این است که این راست اندیشی ها بیش از هر چیز به عقائد، یعنی قضایایی که على الادعاء محتوای دین را بیان می کنند و اقرار به آنها، به عنوان شرط لازم و کافی بهره وری از سعادت جاودانه، از متدینان مطالبه می شود، اهمیت می دهند و پس از آن به ترتیب، به عبادیات و اخلاقیات اعتنا می کنند و حال آنکه لیبرالیسم الاهیاتی بیشترین اهتمامش به اخلاقیات است و سپس به عقاید و عبادیات می پردازد و شمار و ارزش آموزه های نظری و جزمی دین را به حداقل ممکن تقلیل می دهد و حتی پدید آمدن مجموعه ای از آموزه های جزمی دینی را که اقرار زبانی یا اعتقاد قلبی به آنها شرط نجات باشد تحریف حقیقت دین می داند.

۱.۴) اگر از اختلافات جزئی و فرعی ای که لیبرال های اخلاقی با یکدیگر دارند و نیز اختلافات جزئی لیبرال های سیاسی و اختلافات فرعی لیبرال های الاهیاتی صرف نظر کنیم و نیز از تفاوت های خود این سه معنای لیبرالیسم چشم بپوشیم، شاید بتوان گفت که مؤلفه های معنایی لفظ لیبرالیسم بالمعنى الأعم، عبارتند از: الف) سعه صدر و پذیرفتاری نسبت به دگرگونی، ب) دغدغه اینکه دگرگونی تابع نظم و ترتیب و تدریج باشد، و ج) احترام به آزادی و ارزش فرد فرد انسان ها، این سه مؤلفه، که شاید مهمترین آنها همین مؤلفه سوم باشد، عناصر جاودانه سنت لیبرالی اند.
بعضی از محققان و اندیشه وران مانند یاسپرس (Jaspers) و ویدلر (Vidler) پیشنهاد کرده اند که لفظ Liberality تقریباً به معنای «آزادگی» بر عناصری از لیبرالیسم که ارزش و اعتبار خود را همچنان حفظ کرده اند، اطلاق شود.

اگر این پیشنهاد را بپذیریم به گمان من، می توان بر مجموعه آن سه مؤلفه نام «آزادگی» نهاد.

اسلام گاهی به معنای متون مقدس دینی و مذهبی مسلمین یعنی مجموعه قرآن و احادیث معتبر به کار می رود که من از آن به «اسلام یک» تعبیر می کنم و گاهی به معنای مجموع شروح و تفاسیر و تبیین ها و دفاع هایی که در باب قرآن و احادیث معتبر بر جا مانده است، یعنی آثار متکلمان عالمان اخلاق، فقهاء فیلسوفان عارفان و سایر عالمان فرهنگ اسلامی «اسلام دو» و گاهی به معنای مجموع افعالی که مسلمانان در طول تاریخ انجام داده اند، به انضمام آثار و نتایجی که بر آن افعال مترتب شده اند «اسلام سه»، در این مقال، فقط به اسلام دو می پردازم که در واقع، قرائت ها و روایت هایی است که عالمان دینی از اسلام یک داشته و عرضه کرده اند.

همه این قرائت ها و روایت ها را در روزگار ما، می توان در سه گروه بزرگ جای داد اسلام بنیاد گرایانه(fundamentalist)، اسلام
تجدد گرایانه (modemist) و اسلام سنت گرایانه (traditionalist).

۲.۱) اسلام بنیادگرایانه که نمونه اش را در وهابیت و سلفی گری می بینیم، الف) اگر برای عقل استدلال گر (reason) حجیت و ارزشی قائل باشد فقط در جهت کشف و استخراج حقایق از دل کتاب و سنت است و عقل را، گذشته از این نقش ابزاری که برای آن قائل است عملاً منبعی در کنار دو منبع کتاب و سنت نمی داند؛ و از این حیث، شدیداً نص گرا و نقل گراست؛ ب) بر ظواهر (letter) اسلام تأکید دارد، نه بر روح (spirit) آن؛ ج) شریعت اندیش است و دیانت را بیش از هر چیز و پیش از هر چیز در رعایت احکام شریعت و فقه می داند و این احکام را تغییر ناپذیر و خدشه ناپذیر می انگارد و بنابراین د) برای تأسیس مجدد جامعه ای (یا جوامعی) که در آن (یا در آنها) شریعت و فقه به نحو اتم و اکمل اشاعه و ترویج یابد می کوشد؛ و از آنجا که تأسیس چنین جوامعی با وجود حکومت های غیردینی (secular) و فارغ از ارزش (value neutral)، که جانب هیچ یک از تصورات مختلفی را که در باب زندگی خوب وجود ندارد نمی گیرند، مشکل و بلکه محال است، هـ) نسبت به همۀ این قبیل حکومت ها سر ناسازگاری و قصد براندازی دارد و سعی می کند تا نظام های حکومتی شریعت مدار و فقه گرا ایجاد کند؛ و به تکثر گروی (plularism) دینی قائل نیست؛ ز) با تکثر گروی سیاسی نیز روی خوش ندارد؛ ح) دین را برآورنده همه نیازهای بشر اعم از نیازهای دنیوی مادی و معنوی و نیازهای اخروی می داند و از این رو، ط) معتقد است که با ایجاد حکومت دینی می توان بهشت زمینی پدید آورد، ی) با فرهنگ غرب متجدد (مثلاً با فلسفه و ارزش های اخلاقی، حقوقی و زیبایی شناختی غرب و حتی در بعضی از موارد، با تمدن آن یعنی علوم تجربی و فناوری و وضع معیشتی حاصل از آن مخالف است، چرا که همه این ها را ناسازگار با اسلام که البته کمابیش منحصر در شریعت و فقه است، می بیند، و یا سرچشمه مسائل و مشکلات کنونی جهان اسلام را غرب می داند که هم با سلطه طلبی (Imperialism)

و استعمارگری اش و هم با تهاجم فرهنگی اش علی الخصوص در دو قرن اخیر، تقریبا همه جوامع اسلامی را به درجات متفاوت دست خوش نکبت و ادبار کرده است.

۲.۲) اسلام تجدد گرایانه، که کسانی مانند سرسید احمدخان هندی، محمد عبده مصری، ضیاء گو کالپ ترک، و سیدجمال الدین اسدآبادی از نمایندگان شاخص آنند، الف) عقل استدلال گر را نه فقط ابزار کشف و استخراج حقایق کتاب و سنت می داند، بلکه منبعی در کنار دو منبع کتاب و سنت می انگارد، از این مهم تر، در صدد است که برای اثبات حجیت و واقع نُمایی کتاب و سنت نیز از عقل استمداد کند؛ از این گذشته حتی می خواهد که با یافتن اغراض و غایات احکام و تعالیم دینی و مذهبی التزام به آنها را نیز از صرف تعبد خارج کند و امری عقلایی جلوه دهد و به محض اینکه اندک تعارضی میان ظواهر آیات و روایات با یافته های عقلی احساس کند، آیات و روایات را از ظاهرشان عدول می دهد و به تاویل شان دست می یازد و از این جهت عقل گرا، و تا آنجا که مقدور است آزاداندیش و تعبد گریز است؛ ب) بر روح پیام اسلام تأکید دارد نه بر ظواهر آن؛ ج) تدین را بیش و پیش از
هر چیز در اخلاقی زیستن می بیند آن هم اخلاقی این جهانی انسان گرایانه و احساساتی (sentimental) (مرادم از اخلاق احساساتی، اخلاقی است که در آن خوبی و بدی و درستی و نادرستی دائر مدار لذت بخشی و الم انگیزی است، د) احکام شریعت و فقه را تغییر ناپذیر نمی داند بلکه بیشتر آنها را تخته بند زمان مکان، و اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی جامعه عرب چهارده قرن پیش می انگارد و جمود بر آنها را موجب دور شدن از روح پیام جهانی و جاودانی اسلام می داند و بنابراین به هیچ روی دغدغه تاسیس جامعه ای را ندارد که در آن احکام شریعت و فقه مو به مو به همان صورتی که در هزار و چهارصد سال پیش اجرا می شده است، اجرا شود؛ بلکه بیشتر سعی در عقلانی سازی احکام شریعت و فقه و نزدیک ساختن این احکام به حقوق بشر و نوعی اخلاق جهانی مورد فهم و قبول انسان امروز دارد و به همین جهت ها سعی در ایجاد حکومت های شریعت مدار و فقه گرا ندارد و معتقد است که وجود جامعه ای دینی در سایه حکومتی غیردینی (secular)، نه (ضددینی) نیز ممکن است و از این رو، فراق و فراغ سیاست از دیانت و دیانت از سیاست یقیناً ممکن و احیاناً مطلوب است؛ و به تکثر گروی دینی قائل است، ز) از تکثر گروی سیاسی نیز استقبال می کند؛ ح) دین را برآورنده نیازهای دنیوی معنوی و نیازهای اخروی می داند؛ ط) معتقد نیست که با تأسیس حکومت دینی و ایجاد جامعه دینی لزوما رفاه مادی نیز حاصل می آید؛ ی) از تمدن غرب متجدد و در بسیاری از مواضع از فرهنگ آن نیز دفاع می کند و این تمدن و فرهنگ را در برآوردن نیازهای دنیوی مادی، که دین متکفل آنها نیست، موفق می بیند؛ و یا دشمن جهان اسلام را بیشتر خانگی می داند تا خارجی، و می گوید «از ماست که بر ماست» درست است که غربیان سلطه طلبی و استعمارگری نیز داشته اند، ولی این نیز درست است که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم».

۲.۳ اسلام سنت گرایانه که شاخص ترین سخنگویان آن در این قرآن کسانی مانند رنه گنون (Rene Guenon) فریتیوف شووان (Frithjof Schuan) تیتونس بورکهارت (Titus Burckhardt) مارتین لینگز (Martin Lings)، سید حسین نصر، و گی ایتون (Gai Eaton) اند، الف) عقل استدلال گر را فقط ابزار کشف و استخراج حقایق کتاب و منیت می داند، ولی آن را متبعی در کنار این دو نمی انگارد، و این شأن اخیر را تنها برای عقل شهودی (Intellect) قائل است که پشتوانه حجیت و اعتبار این است.

اگر دست به تأویل کتاب و سنت بیازد، بیشتر به تحکم عقل شهودی است نه عقل استدلال گر و از این حیث، عقل گرا(rationalist) و آزاداندیش و تعبد گریز نیست، ب) مانند اسلام تجددگرایانه بر روح پیام اسلام تأکید دارد، نه بر ظواهر آن؛ ج) «تجربیت اندیش» است و تدین را بیشتر نوعی سیر و سلوک باطنی و معنوی می داند که رعایت دقیق احکام شریعت و فقه، شرط لازم ولی غیر کافی توفیق آن است؛ شریعت و فقه را به هیچ وجه، هدف و غایت تلقی نمی کند، اما وسیله و آلتی می انگارد که از توسل و تمسک به آن گریز و گزیری نیست؛ و از این رو، هم کسانی را که شریعت را به جای آنکه وسیله بدانند، هدف می دانند می نکوهد و هم کسانی را که حتى وسیله بودن اجتناب ناپذیر آن را هم منکرند؛ د) دغدغه تأسیس جامعه ای شریعتمدار و فقه گرا را ندارد، بلکه بیشتر در پی این است که در سطح عموم مردم نوعی اخلاق مبتنی بر هرچه بر خود نمی پسندی بر دیگران نیز مپسند و مدارا و مروت و آسان گیری بر دیگران و سختگیری بر خود رواج یابد و در سطح نخبگان و گزیدگان یعنی کسانی که استعداد سیر و سلوک باطنی و معنوی دارند، قوه و شانیت معنویت گرایی و استعلا جویی به فعالیت و تحقق نزدیکتر شود؛ و ج) بنابراین هم مانند اسلام تجدد گرایانه از جدایی دین از سیاست ناخشنود نیست و حکومت های غیر دینی را چندان مانع و مزاحم

استکمال فرد و جامعه نمی بیند؛ و مانند اسلام تجدد گرایانه، به تکثر گروی دینی معتقد است؛ و (ز) از تکثر گروی سیاسی نیز استقبال می کند؛ و ج) دین را فقط برآورنده نیازهای معنوی می بیند؛ و ط) اصلاً معتقد نیست که دین وعده تحقق بهشت زمینی داده باشد، بلکه برخلاف این معنا تأکید دارد؛ ولی ی) مانند اسلام بنیادگرایانه، با فرهنگ و حتی تمدن غرب متجدد، بجد ناسازگاری دارد و این فرهنگ و تمدن را فرآورده عصر ظلمت و نتیجه دوری آدمی از اصل و فطرت معنوی خود و دارای ماهیتی ضددینی و غیر معنوی می داند؛ اما یا مانند اسلام تجدد گرایانه از جهت نکبت و ادبار جوامع اسلامی، خود مسلمین را بیشتر در خور ملامت و انتقاد می داند تا غربیان و بیگانگان را.

۳)حال به نحوی بسیار موجز، به بیان چند و چون ربط و نسبت لیبرالیسم با اسلام می پردازیم.

۳.۱) ناگفته پیداست که اسلام بنیادگرایانه نه با لیبرالیسم اخلاقی سازگار است نه با لیبرالیسم سیاسی و نه با لیبرالیسم الاهیاتی.

۳.۲) و باز، شک نیست که اسلام تجدد گرایانه هم با لیبرالیسم اخلاقی سازگار است هم با لیبرالیسم سیاسی و هم با لیبرالیسم الاهیاتی. و واقعیت این است که هر چند تجددگرایی غیر از لیبرالیسم صور و اشکال عدیده دیگری نیز دارد با این همه طرفداران کنونی اسلام تجدد گرایانه در سرتاسر جهان اسلام، در اکثر قریب به اتفاق موارد مسلک لیبرالی دارند

۳.۳) و اما اسلام سنت گرایانه نسبت به لیبرالیسم اخلاقی موضع موافق، نسبت به لیبرالیسم الاهیاتی موضع مخالف، و نسبت به لیبرالیسم سیاسی، موضعی بینابین دارد؛ این روایت از اسلام، بیش از آنکه دغدغه تغییر و اصلاح زیر نهادهای سیاسی جامعه را داشته باشد، به تغییر و اصلاح وضع و حال درونی و باطنی یکایک افراد اهتمام می ورزد؛ در تضعیف و امحاء امتیازات و تمایزاتی که لیبرالیسم در مقام الغاء آنهاست با این مسلک اجمالاً توافق دارد؛ ولی در تلقی این مسلک از آزادی سهیم و شریک نیست و تلقی اش از حقوق بشر با تلقی لیبرالی وفاق کامل ندارد؛ برخلاف لیبرالیسم بشر را همواره در حال پیشرفت نمی داند، بلکه بر عکس بر نوعی پسرفت معنوی و روحانی آدمیان انگشت تأکید می نهد، اما در عین حال به جای اندیشه پیشرفت، اندیشه «امید» را می نشاند. طبیعت آدمی را نیک می داند و آن را نفحه و نفخه الهی می انگارد، ولی با این همه با تلقی لیبرالی از اصالت فرد موافقتی ندارد.

(۴) نتیجه اینکه نمی توان مدعی شد که اسلام به نحو اطلاق با لیبرالیسم ناسازگار است و لیبرالیسم اسلامی و اسلام لیبرالی مفاهیمی متنافى الاجزاءاند، ولی البته می توان گفت که یکی از قرائت های اسلام یعنی قرائت بنیادگرایانه، با لیبرالیسم نمی سازد. و اما اینکه کدامیک از این سه اسلام منطقاً قابل دفاع تر است داستان بلند دیگری است که در حوصله این مقال نمی گنجد. ناگفته نگذارم که به گمان نگارنده این سطور، غیر قابل دفاع ترین قرائت اسلام همان قرائت بنیادگرایانه آن است.