غزالی، خردورزی را محکوم نکرده است و از این جهت با قشری گرایان ظاهربین که می کوشیدند تا با اکتفا به فهم سطحی خود از متون دینی، راه را بر روی هرگونه اندیشه ای ببندند و ژرف نگری در مفاهیم دینی را بکوبند، تفاوت آشکار دارد.

سیدمحمد خاتمی در بخشی از کتاب«آیین و اندیشه در دام خودکامگی» نوشت: پی بردن به انگیزه غزالی در تاختن به فلسفه دشوار است و چه بسا پرداختن به این امر مکتوم، سبب دورافتادن از فهم درست و داوری منصفانه نسبت به اندیشه های صاحب انگیزه و زمینه ساز غرق شدن در گرداب نکوهش یا ستایش صاحب اثر، شود و امکان نقد منطقی آراء او را از میان بردارد و در نتیجه به جای رد و اثبات منطقی اثر، آدمی در برهوت عشق ها و کین های کر و کور کننده گرفتار آید.
انگیزه این اندیشمند هرچه باشد، کار او تأثیر شگفت انگیزی در حوزه تفکر اسلامی و بشری داشته است. هر چند آراء او در تنگ کردن عرصه بر اندیشه آزاد و خردورزی تاثیر نمایان داشته است و نبوغ او به یاری اسباب و شرایط ناگواری آمده است که در جامعه اسلامی امنیت و آرامش را از اندیشمندان خیرخواه نیز سلب کرده است، اما غزالی اندیشمندی است که گرچه با تفکر فلسفی مخالف است اما بی فکری را نیز آفت جامعه بشری می داند.
غزالی گو اینکه با فلسفه سر سازش ندارد، اما پیش تر گفته بود آنچه به نام فلسفه در جهان اسلام رواج یافته، تقلیدی است از یونانیان و حجت مطلق انگاشتن آراء آنان به عنوان آخرین سخنی که درباره حقیقت و معرفت می توان گفت.
غزالی، اما خردورزی را محکوم نکرده است و از این جهت با قشری گرایان ظاهربین که می کوشیدند تا با اکتفا به فهم سطحی خود از متون دینی، راه را بر روی هرگونه اندیشه ای ببندند و ژرف نگری در مفاهیم دینی را بکوبند، تفاوت آشکار دارد.
او خود می گوید: در معقولات مذهب، برهان دارم و آنچه دلیل عقلی اقتضا کند، اما در شرعیات، مذهب، قرآن و هیچکس از ائمه را تقلید نمی کنم، نه شافعی بر من حظی دارد و نه ابوحنیفه بر من براتی(فضائل الاتام من رسائل حجه الاسلام)
بدین سان، اولا خردورزی و پیروی از برهان را در معقولات به عنوان یک اصل می پذیرد. ثانیا، خرد را در فهم قرآن«البته با وفاداری به ظاهر آن» به کار می گیرد. ثالثا، تقلید از بزرگان و پیشوایان مذهب های تسنن را نیز مردود می شمارد. و علم حقیقی را نه علم ظاهر که علم باطن به حساب می آورد.
به هر حال، مخالفت غزالی با فلسفه از آن جهت که مخالفت با مطلق کردن نوعی خاص از اندیشه و گشاینده میدانی تازه به روی انواع دیگر تفکر و حتی فتح باب به روی نگرش های فلسفی تازه بود، می توانست بر باروری اندیشه در جهان اسلامی بیفزاید، چنان که افزود. یعنی حمله های کارساز او به بینش مشایی فلسفه و به خصوص اثبات ناتوانی این نوع بینش در گشودن بسیاری از پیچیدگی ها و پاسخ به بسیاری از پرسش ها سبب شد، تأمل گران به جست و جوی راه ها و شیوه های تازه بپردازند و پیدایش مکتب اشراق که خود اعتراض دیگری به مطلق گرایی اندیشه مشایی بود، بدون تردید از بحث و جدل هایی که غزالی برانگیخت، متاثر بوده است.
حرکت های بعدی در تکمیل اندیشه فلسفه مسلمانان که در آراء صدرالمتالهین به تمامیت رسید، نیز تلاشی بوده است در جهت زدودن نقطه ضعف هایی در فلسفه که غزالی هوشمندانه بر بسیاری از آنها انگشت نهاده بود.
روح سرکش غزالی به طور قطع نمی توانسته است با ساده انگاری و سطحی نگری قشریون آرام شود و از این جهت نیز هنگامی که به پندار خود پایه های بینش فلسفی مشاء را درباره هستی و جهان لرزاند، به جستجوی چشمه های دیگر پرداخت تا جان ناآرام خود را که هیچ گاه با اقوال و آراء ظاهریان و اهل حدیث و متکلمان اشعری عمیقأ قانع نشده بود با آن سیراب کند و عاقبت بار جان را در منزل عرفان و تصوف که خود نوعی دیگر از تأمل و تفکر درباره هستی است، فرود آورد.
لحن غزالی در نکوهش بسیاری از عالمان غیرفیلسوف و فقیهان، گاه همان گزندگی و تندی را دارد که در خطاب به فیلسوفان داشت و کتاب مهم «احیاء علوم الدین» را با سرزنش ابناء روزگار و افسوس از تنهایی و عزلت حق و دنیا زدگی عالم نمایان و دوری آنان از حقیقت آغاز می کند و پس از اینکه از بلای فراگیر نادانی سخن می گوید و راه وصول به حق را ناهموار و مسیر را پرمانع و قاطع می شمارد، می گوید که راهنما و راهگشا به سوی سعادت راستین(که زندگی خوب اخروی است)، دانشمندانی هستند که میراث داران پیامبرانند.
غزالی در احیاء علوم دینی صوفی اخلاقی متشرعی است که در جای خود از به کارگیری برهان و حجت عقلی در اثبات مدعا پرهیز نمی کند، اما دانش راستین را دانش آخرت می داند که بر دو گونه است: علم مکاشفت و علم معاملت. و علم مکاشفت را دانش درون و غایت همه دانش ها به حساب می آورد، که علم صدیقان و مقربان است. و نوری است که چون جان از صفت های نکوهیده پالوده و پیراسته شد در آسمان دل خواهد تابید. و علم معاملت را دانش احوال دل می داند که پاره ای دیگر چون ترس از ناداری و ناخشنودی از آنچه در چنگ است و نیز کین و رشک، نکوهیده.
دانستن حقیقت و حدود این امور و سبب و نتیجه و راه درمان آنها(صفات مذموم)، دانش آخرت است و همانگونه که روی گردان از کردارهای ظاهری به فتوای فقیهان دنیا با تیغ شاهان نابود می شود، کسی که از امور اخروی روی بگرداند به سطوت شاه شاهان در آخرت از پای درخواهد آمد.
غزالی پیش از این دانش های ظاهری را به شرعی و غیرشرعی تقسیم کرده بود و دانش های غیرشرعی را پاره ای روا و ستوده دانسته بود، چون پزشکی و حساب و آنچه پیوندی با مصلحت های امور دنیا دارد و گاه برای گذران امور زندگی، فراگرفتن آن واجب کفایی است و برخی دیگر را ناروا و نکوهیده شمرده بود، چون جادو و شعبده و…
اما درباره دانش های شرعی که کتاب غزالی در صدد بیان آنهاست، همگی ستوده اند جز اینکه گاه در اثر اشتباه، پاره ای امور نکوهیده هم جزو دانش های دینی به حساب آمده اند. بنابراین اگر دانش های شرعی هم به ستوده و نکوهیده تقسیم شده اند، مقسم، دانش هایی است که رایج است و به اشتباه دربرگیرنده امور ناروا نیز هست.
غزالی فقه را دانش دنیا می داند و می نویسد:«فقیه کسی است که به قانون سیاست و راه داوری میان مردم که به حکم شهوت ها با یکدیگر ستیز می کنند، آگاه است؛ پس فقیه آموزگار پادشاه و راهنمای اوست، به راه های اداره مردم و نگاهداری آنان، تا با پافشردن در آن راهها، کار دنیاشان سامان گیرد. البته فقه نیز به دین تعلق دارد اما نه مستقیم، بلکه به واسطه دنیا و باید دانست که دنیا کشتزار آخرت است و کار دین جز به دنیا کمال نمی یابد.
در نظر غزالی، فن فقه نماینده راه سیاستمداری و نگاهبانی جامعه است. و اما علم کلام، به نظر غزالی در درجه اول و به خودی خود نارواست و در عصر اول اسلام از آن نشانی نیست و اهتمام به آن بدعت است. اما غزالی می گوید که روزگار او دگرگون و صفا و پاکی عصر اول ناپدید شده و بدعت ها چنان فزونی گرفته است که ذهن ها را از آنچه مقتضای قرآن و سنت است، دور کرده است و لاجرم به حکم ناچاری از پرداختن به دانش کلام برای رویارویی با بدعت ها و شبهه ها گریزی نیست و در نتیجه همین امری ناروای ناشایست، در زمان غزالی باید به عنوان امری که پرداختن به آن واجب کفایی است به حساب آید.