کاظم علمداری

دیدگاهی که توسعه غرب را ناشی از عقب ماندگی شرق و عقب ماندگی شرق را ناشی از توسعه غرب می داند، و برای این دوگانگی نقش مستقلی را در نظر نمی گیرد، با واقعیات تاریخی همخوانی و انطباق ندارد.

 

کاظم علمداری نوشت: آنچه به عنوان تمدن معاصر غرب شناخته می شود، ترکیبی از مناسبات سرمایه داری، رشد علوم و فلسفه عقلی، انقلاب صنعتی، ملت گرایی و دولت-ملت، شهرنشینی، دموکراسی سیاسی، دولت مدرن انتخابی و قانونی، فردیت، جدایی دین از نهاد قدرت سیاسی، جامعه مدنی، رعایت حقوق بشر و حقوق مدنی شهروندی، رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی و خلاصه راحت تر و آسوده تر زیستن ذهنی و عینی انسان ها با توجه به رشد اجتناب ناپذیر تکنولوژی است.

بسیاری توسعه یافتگی و عقب ماندگی را با شاخص درآمد سرانه کشور می سنجند، و بسیاری دیگر توسعه را در رشد نهادهای اجتماعی جامعه می دانند. نورمن جاکوبز، جامعه توسعه یافته به لحاظ اقتصادی را چنین تعریف می کند:«جامعه ای که دارای یک سیستم اقتصادی(الف) عقلی، و (ب) خودکفا است.» و آنچه به عنوان عقب ماندگی از آن سخن می رود، نبود و یا کمبود این عوامل بهزیستی است.

شک نیست که بهزیستی خود امری نسبی است. نورمن جاکوبز چنین اضافه می کند:«یک سیستم اقتصادی در حال توسعه(یا صحیح تر بگوییم توسعه نیافته) در مقابل سیستمی است که منفعت عقلی را به مثابه هدف اولیه این سیستم اقتصادی در نظرنمی گیرد.»

توسعه مدرن، پدیده ای مربوط به دو سه قرن گذشته است که ریشه های آن از قرن شانزدهم و شاید هم از آغاز دوره رنسانس در اواخر قرن سیزدهم به وجود آمده است. از این رو، بررسی ریشه های تاریخی فروپاشی تمدن کهن در جوامع شرق از جمله ایران و استدلال پیرامون دلایل کندشدن رشد، یا حتی واپس گرایی در دوره هایی به دلایل غلبه عوامل خارجی مانند ورود اعراب و یا حمله مغول ها، نمی تواند پاسخگوی عدم توسعه این جوامع در قرون جدید باشد.

بنابراین دلایل عدم توسعه معاصر ایران را نمی توان در شکست حکومت ساسانیان به دست اعراب یا ورود اسلام دانست و یا افول علوم را در مقاطعی از تاریخ ایران از دلایل عقب ماندگی آن در دوران معاصر شمرد، زیرا اساسا سرشت رشد مدرن با رشد گذشته متفاوت است.

پدیده هایی که در سه قرن اخیر در سرزمین های غربی روی داده اند، به طور کلی جدید هستند و به دوران پیدایش سرمایه داری بازمی گردند. از نظر تاریخی، عامل اساسی توسعه جامعه، تولید مازاد بر مصرف است که آدام اسمیت آن را ثروت ملل نامیده است. بنابراین اولین ویژگی تمدن معاصر غرب، رشد مناسبات و شیوه تولید سرمایه داری است که تولید اضافه بر مصرف را بیش از پیش ممکن ساخته است.

سایر ویژگی‌های این تمدن به طور تدریجی و در ارتباط با یکدیگر به وجود آمد و خود موجب تقویت عامل پیدایش خود، یعنی شیوه تولید سرمایه داری شد.

فروپاشی نظام سرواژ(فئودالیسم اروپایی) به قرن چهاردهم و پیدایش سرمایه داری به قرن شانزدهم(۱۵۷۵) در انگلستان بازمی‌گردد. در حالی که مثلاً انقلاب صنعتی(۱۷۷۰) نزدیک به دو قرن پس از آن رخ داد، یا فلسفه عقلی در قرن هفدهم(با تقسیم بندی برتراند راسل)، دموکراسی سیاسی در قرن نوزدهم، جامعه مدنی در قرن هجدهم، حکومت پارلمانی در قرن هجدهم، جدایی دین و نهاد قدرت سیاسی در قرن هفدهم و هجدهم و… اتفاق افتادند.

ولی چرا مناسبات سرمایه داری در انگلستان پیدا شد و زمینه پیدایش این عوامل چه بود و چرا به کشورهای غرب و شمال اروپا گسترش یافت و به شرق نرسید؟ علت اصلی عقب ماندگی جامعه ایران در بطن جامعه نهفته است، آن دسته از عوامل بیرونی نیز اگر درونی نشوند نمی توانند اثرات تعیین کننده طولانی بر روند کلی حرکت رشد جامعه داشته باشند.

پدیده هایی چون پیدایش اسلام در ایران و هجوم قبایل همسایه را نمی توان به عنوان عوامل صرفا بیرونی ارزیابی کرد و آنها را عوامل تاریخی کندی توسعه ایران شمرد. در هیچ یک از دوره های تاریخ ایران پیش و پس از پیدایش اسلام، مطالعه دقیق جامعه بدون توجه به نقش نهاد دین، به عنوان عاملی درونی ممکن نیست.

بنابراین دیدگاهی که توسعه غرب را ناشی از عقب ماندگی شرق و عقب ماندگی شرق را ناشی از توسعه غرب می داند، و برای این دوگانگی نقش مستقلی را در نظر نمی گیرد، با واقعیات تاریخی همخوانی و انطباق ندارد.

نظریه های علل عقب ماندگی ایران به سه گروه عمده تقسیم می شوند که هر یک از آنها در سه دسته خلاصه می شوند.

گروه اول: ۱) نظریه هایی که حمله اعراب به ایران و پیدایش اسلام را به طور مشخص تعیین کننده می دانند. ۲) نظریه هایی که حملات ترکان آسیای میانه و مغول ها را مهم ترین عامل توسعه نیافتگی ایران به شمار می آورند و سرانجام کسانی که سلطه استعمار غرب را مسئول پدیده عقب ماندگی ایران می خوانند. ابراهیم پورداود، احمد کسروی، صادق هدایت، میرزا آقاخان کرمانی، فتحعلی آخوندزاده و تا حدی علی میرفطروس نمونه هایی از صاحبنظران این نظریه اند که با درجات مختلف دین را مسئول عقب ماندگی ایران می دانند.

گروه دوم: ۱)کسانی که با تاکید بر اهمیت عوامل فرهنگی، معتقدند که در جامعه ایران مناسبات فرهنگی و اجتماعی ویژه ای حاکم است که مانع از پیدایش اندیشه های نوین عقلی، ابداعی و خلاقیت های انسانی می شود. جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضاقلی از نمونه های بارز این نظریه است. ۲) کسانی که توسعه جامعه را منوط به رشد علم می دانند. برای مثال کتاب ما چگونه ما شدیم نوشته صادق زیباکلام، علت اصلی عقب ماندگی ایران را در عدم رشد، یا دقیق تر، در افول علم می داند. ۳) کسانی که بر ارزش های انسانی و نقش شخصیت و روانشناسی اجتماعی تکیه دارند. که به گونه ای التقاطی در جامعه شناسی نخبه کشی دیده می شود.

گروه سوم: شامل نظراتی است که به شکل های مختلف به وجه اقتصادی و مناسبات تولیدی جامعه تکیه دارد. ۱) افرادی که از تئوری شیوه تولید فئودالی در ایران پس از ورود اسلام و به خصوص پس از سلجوقیان با نقش مهمی که خواجه نظام الملوک ایفا می کند، نام می برند. ۲) کسانی که به ساختار ایلی و کوچ نشینی در ایران تاکید می کنند و معتقدند عدم سکونت قبائل و عشایر در ایران مانع بزرگی در راه توسعه اجتماعی و سیاسی بوده است. کتاب موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران دوره قاجاریه، اثر احمد اشرف در همین باره است. ۳) کسانی که دلیل اصلی عدم پیدایش مناسبات سرمایه داری و عقب ماندگی ایران را ناشی از سلطه شیوه تولید آسیایی می دانند.

این مطلب توسط تیم صبح ما به صورت خلاصه از کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» نوشته کاظم علمداری برداشت و منتشر شده است.