دیکتاتورها همیشه به دنبال محدود کردن آزادی اند. اما هیتلر به دنبال نابودی آزادی و حقوق مدنی شهروندان بود و با تصویب آن مصوبه، راه رسیدن به قدرت مطلقه را هموار کرد.

آنچه در ادامه می آید، مقاله ای برگرفته از روزنامه صبح امروز، بتاریخ ۲۹ دی ۱۳۷۷ است؛
۱-اتهام قتل دگراندیشان توسط چپ های طرفدار(سیدمحمد)خاتمی یا «دگراندیشانی که به وزارت اطلاعات نفوذ کرده» و در انتخابات ریاست جمهوری«از جمله سردمداران رای ندادن به ما محسوب می شده اند»؛ سناریویی جدید است که باید ابعاد مختلف آن شکافته شود.
آنان که طی سالهای اخیر دائما بر طبل خشونت کوفته اند و از جنگ، تهاجم، شبیخون، ستون پنجم، مرتبطان غرب، عوامل نفوذی و… در جبهه خودی ها سخن گفته اند؛ به دنبال بهانه ای برای شروع جنگ و کشتار مخالفانشان هستند.
وقتی مخالفان فکری«بهانه» لازم برای سرکوب را به دست نمی دهند، باید بهانه ای تراشید تا بتوان جنگ را آغاز کرد و جنبش جامعه مدنی را نابود کرد. راست های افراطی به قول مارکس در دوره «بحران انقلابی» با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند، نامهایشان را به عاریت می گیرند، و شعارها و لباس هایشان را تا در این ظاهر آراسته و درخور احترام، و با این زبان عاریتی، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند.
اما تکرار تاریخ و به صحنه آمدن دوباره بازیگران، نتایج متفاوتی به بار می آورد: بار اول به عنوان تراژدی بزرگ و بار دوم به صورت کمدی فلاکت بار.
۲. تراژدی بزرگ: در سال ۱۹۳۳ هیتلر در راس یک کابینه ائتلافی قرار دارد و هنوز احزاب چپ در جامعه آلمان در حال فعالیت علیه نازی ها به منظور در دست گرفتن قدرت سیاسی اند. این وضع با تمامت خواهی هیتلر و نازی ها(راست افراطی) سازگار نیست.
هیتلر به دنبال بهانه ای است تا چپها را به طور کلی سرکوب و نابود کند. مارینوس واندر لوپه، جوان ۲۴ ساله سرخورده هلندی تصمیم داشت مجلس ملی آلمان را به آتش بکشد. وی امیدوار بود که منظره در آتش سوختن استحکامات و پایه های اصلی دولت، توده های سست و بینوای آلمانی را به شورش برانگیزد. در لوبه در شب ۲۷ فوریه ۱۹۳۹ مجلس ملی آلمان را به آتش کشید.
هیتلر به محض اطلاع از واقعه گفت:«کار کمونیست هاست» و وقتی در محل واقعه حاضر شد، به گوبلز و گورینگ گفت:«خدا کند که کار کمونیست ها باشد.» و بعد خطاب به پاپن گفت:«آقای معاون صدراعظم، این یک هشدار خداداد است. اگر این آتش همانگونه که من معتقدم کار کمونیست ها باشد، پس ما باید دست به کار شویم و با مشت های آهنین، این طاعون را از میان ببریم.»
رئیس پلیس سیاسی به هیتلر گزارش داد آتش زننده بنای مجلس یک هلندی به نام واندر لوبه دستگیر و گفته است این کار را به عنوان اعتراض انجام داده است.
گورینگ گفت:«این سرآغاز قیام کمونیستی است. حتی یک لحظه را نباید از دست داد. هیتلر با قطع سخنان گورینگ گفت:«حالا به آنها نشان خواهیم داد، هرکس بخواهد سد راه ما شود نابود خواهد شد. مردم آلمان خیلی حوصله به خرج داده اند. تمام رهبران کمونیست را باید تیرباران کنند. همین امشب تمام نمایندگان کمونیست را باید به دار آویخت. تمام هواخواهان کمونیست را باید به زندان انداخت.»
سخنان کارشناسان که آتش سوزی ربطی به چپ ها ندارد در هیتلر و یارانش تاثیری نداشت. هیتلر و گوبلز شبانه به دفتر یکی از روزنامهها رفته و متنی تهیه کردند که چپ ها به توطئه چینی به منظور در دست گرفتن قدرت با استفاده از وحشت عمومی متهم شده بودند.
گورینگ دستور داد اعضای کمونیست مجلس، مجالس ایالاتی و شوراهای شهری را سریعا بازداشت کنند. روز بعد هیتلر در نشست فوق العاده کابینه، خواستار تصویب قانون اضطراری برای حفظ ملت در برابر سرخ ها شد. هیتلر گفت این بحران به او اجازه می دهد«یک تصفیه حساب بیرحمانه» علیه کمونیست ها راه اندازد.
با تصویب آن قانون در کابینه، حقوق مدنی(آزادی گفتار، آزادی مطبوعات، حرمت زندگی خصوصی، محرمانه ماندن پست و مکالمات تلفن، آزادی اجتماعات، تشکیل سازمان ها و محترم بودن دارایی فردی) به حالت تعلیق درآمد.
دیکتاتور ها همیشه به دنبال محدود کردن آزادی اند. اما هیتلر به دنبال نابودی آزادی و حقوق مدنی شهروندان بود و با تصویب آن مصوبه، راه رسیدن به قدرت مطلقه را هموار کرد. نیروهای «اس آ» و «اس اس» با یورش به شهر، بیش از سه هزار کمونیست و سوسیال دموکرات را دستگیر و روانه زندان های زیرزمینی کردند.
رفته رفته این فکر در افکار عمومی شکل گرفت که آتش زدن مجلس ملی، سناریوی نازی ها به منظور سرکوب مخالفان، خصوصا چپ ها بوده است. این اعتقاد زمانی استوارتر شد که معلوم شد یک راهروی زیرزمینی، کاخ گورینگ را به رایشتاگ متصل می کند.
۳. کمدی فلاکت بار: راست افراطی در چارچوب یک پارادایم(سرمشق، مدل) زندگی می کند و بر اساس آن پارادایم جدول مسائل اجتماعی را حل می کند. پارادایم راست افراطی قدرت تبیین جهان معاصر را ندارد. پارادایم های دیگری در جامعه متکثر ایران وجود دارند که جهان را بهتر تفسیر و تبیین می کنند.
راست افراطی به گسست معرفتی پارادایم ها واقف است و پارادایم ها را فاقد دریچه و پنجره به سوی یکدیگر می بیند. از این رو به گفت وگو و تبادل نظر بین پارادایم ها اعتقادی ندارد. پارادایم خویش را مظهر حق و حقیقت می داند و دیگر پارادایم ها را محصول ذهن بشر فارغ از وحی می داند و تحمل وجود پارادایم دیگری را ندارد. رواداری و تساهل و مدارا از آن زیست جهان دیگری است.
شهروندان، پارادایم راست افراطی را نمی پذیرند، چرا که اولا فاقد توان تفسیر جهان معاصر است. ثانیا توصیه هایش به ناکجاآباد منتهی می شود. ثالثا با روش های خشونت آمیز آدمیان را به سوی ایدئولوژی ناکجاآبادی رهبری می کند. رابعاً این پارادایم به جهان قدیم وفا نمی کند اما به جهان جدید جفا می کند. خامسا پارادایم راست افراطی به رویارویی تمدن ها می کشد اما پارادایم دین انسانی، از گفت و گوی تمدن ها استقبال می کند.
ممکن است پارادایم ها به طور مدلل نتوانند با یکدیگر وارد گفت وگو شوند اما می توانند در چارچوب حل مسائل اجتماعی با یکدیگر به رقابت بپردازند. پارادایمی که مسائل را بهتر حل کند به طور طبیعی انتخاب و پارادایمی که ناتوان از حل مسائل اجتماعی باشد به طور طبیعی حذف می شود و با از بین رفتن حاملان پارادایم قبلی، خود پارادایم هم به بوته فراموشی سپرده می شود.
راست افراطی رقابت عملی پارادایم ها را نمی پذیرد. لذا برای بسط افکارش چاره ای جز خشونت و جنایت ندارد. ابتدا تعدادی از دگراندیشان را به قتل می رسانند. در مرحله بعد آن را به گردن دگراندیشان می اندازند و در مرحله نهایی با این بهانه به سوی نابودی جنبش جامعه مدنی خیز برمی دارند.
این کمدی فلاکت بار، دستاوردی جز شکست برای راست افراطی به دنبال ندارد. جنبش مدنی ایران با هوشیاری و متانت، بحران جدید راست افراطی را پشت سر خواهد گذارد و همچنان به سوی آزادی، دموکراسی و حقوق بشر پیش خواهد رفت.