مترجم ترجمه کرد «هیأت کوبایی میخواهند با شما عکس یادگاری بگیرند» همه ایستاده بودند تو کادر به غیر از مترجم! پرسید مگر شما نمیآیی؟ گفت: همه میدانند من تودهایم، برای شما بد میشود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همهگیر شده؛ شعار جدید بدهیم «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است» آشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید.
از شهید بهشتی پرسید؛ روحانی هم میتواند وارد شورای شهر شود؟ گفت: روحانی همه جا می تواند باشد به شرط اینکه علم آن را داشته باشد نه اینکه تکیهاش تنها به علوم حوزویاش باشد ،گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری را نمیدهد.
بنیصدر که فرار کرد زنش را بازداشت کردند، زنگ زد که زن بنیصدر تخلفی نکرده و باید زود آزاد شود،آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادشمیکنم، بهشتی میگفت: هر یک ثانیه که او در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی است.
به ایشان گفتند: الآن بهترین موقعیت است که برای کمک به پیروزی انقلاب و بدون آنکه نیت بدی داشته باشیم آمار شهدای ١۵خرداد را افزایش دهیم، بسیار بالاتر از آنچه مطرح شده است، این ننگ به رژیم سابق هم میچسبد. اما آیت الله بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد میکند نه دروغ.
آیت الله بهشتی، اسم فرد جوانی را برای شورای صدا و سیما داده بود. گفته بودند این مخالف شماست و علیه شما دنبال سند است. گفت: او جوان و جویاست و کنجکاو، چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.
تعدادی برای تشکیل جلسه جمع شده بودند و شهید باهنر را فرستاده بودند که آیت الله بهشتی را به جلسه بیاورد. شهید باهنر به درب منزل ایشان رفت و خواست که آیت الله همراه وی بیاید، اما دکتر بهشتی عذر خواست و گفت: جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش! اخم شهید باهنر را که دید گفت: بچهها منتظرند سلام برسانید و بگویید فردا در خدمتم.
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.» قاضی را توبیخ کرد. ایشان بسیار روی این موارد حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات.
مترجم ترجمه کرد «هیأت کوبایی میخواهند با شما عکس یادگاری بگیرند» همه ایستاده بودند تو کادر به غیر از مترجم! پرسید مگر شما نمیآیی؟ گفت: همه میدانند من تودهایم، برای شما بد میشود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.
به ایشان میگفتند: انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه و پولدار، دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب این اتهامات را نمیدهید؟ تا کی سکوت؟ میگفت:مگر نشنیدهاید قرآن میگوید:«ان الله یدافع عن الذین امنوا» یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است.
رفته بود سخنرانی، منافقین هم آدم آورده بودند. جا نبود. بیرون شعار میدادند. آخرِسرگفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی ها نخورید؛ گفت: این همه راه آمدهاند تا علیه من شعار دهند. بگذارید چند «مرگبربهشتی» هم در حضور خودم بگویند. از همان در اصلی رفت.
بیادبی، در حضور او و جمعی به دکتر شریعتی توهین کرد. شهید بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری درباره یکمسلمان این طور حرف بزنی.
هول شدند و چند نفر تلاش کردند از کنار این موضوع بگذرند. گفت: دکتر شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را نیز نباید با بیادبی مورد انتقاد قرار دهیم.