من بر این عهد مانده‌ ام که مطابق روح مقدس قانون اساسی و به مصلحت مردم عزتمندم بر راه رستگاری ایرانم ایستادگی کنم.

 

مطهره گونه ای، دبیرسیاسی انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده علوم پزشکی تهران در واکنش به حکم اخراج خود نوشت:

برای این خاک مانده ام، برای سرافرازی این خاک و به برکت این خاک

دین تشر و دعوا و مضحکه نیست، یک راه روشن و سبز عدالت خواهی است

بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَن یَکْسِبْ اِثْمًا فَاِنَّمَا یَکْسِبُهُ عَلَی نَفْسِهِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا• وَ مَن یَکْسِبْ خَطِیئهً اَوْ اِثْمًا ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ اِثْمًا مُّبِینًا

هر کس گناهی مرتکب شود، فقط آن را به زیان خود، مرتکب شده است و خدا دانای سنجیده کار است، و هر کس خطا یا گناهی مرتکب شود، سپس آن را به بی‌گناهی نسبت دهد، قطعا بهتان و گناه آشکاری بر دوش کشیده است.

من، مطهره گونه‌ای دانشجوی ترم آخر دندانپزشکی علوم پزشکی تهران و عضو کوچکی از خانواده‌ی پاک و عظیم انجمن اسلامی، که حالا در آستانه‌ی اخراجم و امروز از سوی تندرویان به مرگ هم تهدید شده ام، اذعان می دارم که افتراها و بهتان های وارد شده به بنده کذب محض است.

بنده مانند هر نوجوان ایرانی دیگر با برداشت ها و قرائت های ناصواب برخی منسوبان به دین از مسیر کامیابی و رستگاری دور افتادم اما با آشناشدن با اندیشمندان روشمند دین، این راه عزیز را پیدا کردم.

توییت ها و محتواهای منتشرشده مربوط به هشت الی پنج سال پیش است. یعنی درست زمانی که تازه وارد دانشگاه شده بودم. (بگذریم از اینکه برخی از آنها با دستکاری و فوتوشاپ به دروغ منتشر شده بود!) آن زمان هنوز وارد انجمن اسلامی نشده بودم (یعنی تا سال ۹۹ فعالیت خاصی در انجمن اسلامی نداشته ام) بنابراین با زلال بودن بچه مذهبی هایی که شبیه “آن دیگری ها” نبودند، غریبه بودم.

انجمن اسلامی، خانه‌ی همیشگی من است. خانواده‌ای دارم که به من در مکتب علی و حسین، درس معرفت و آزادگی آموختند.

با همسرم که آشنا شدم، فهمیدم دین، تشر و دعوا و مضحکه نیست. یک راه روشن و سبز عدالت خواهی است و حالا هر آنچه که دارم و ندارم از حسین بن علی است و این پرچم را تا ابد برافراشته نگاه خواهم داشت.

چنان که میرحسین عزیز به پاسداشت این پرچم برخاست و “آبرویش” را بردند و بهتانش زدند.

برای این خاک مانده ام. برای سرفرازی این خاک و به برکت این خاک….

من بر این عهد مانده‌ ام که مطابق روح مقدس قانون اساسی و به مصلحت مردم عزتمندم بر راه رستگاری ایرانم ایستادگی کنم.  چهل سال است که پدرم هر روز یک خروار دارو میخورد. شبها هنوز سردرد دارد. داغ کنایه‌ی موجی بودنش را از همسایه و دوستان به جان خریده ام. اما هیچگاه خم به ابرو نیاورده ام و او چیزی جز مایه‌ی مباهات و افتخار من نبوده است.

حالا هم مانده‌ام چون به فرموده‌ی پدر انقلاب، راهی جز مبارزه نمانده…
در پایان از نارسایی کلامم پیشاپیش پوزش میطلبم چرا که این روزها برایم تاریک تر از شب است اما به خدای شب و روز ایمان دارم که سپیده دم از راه خواهد رسید…
والسلام