حق ملل در تعیین سرنوشت خود از نگاه لنین فرصتی بود برای پر کردن این فاصله ایدئولوژیک و آنقدر بر این مسئله پای فشرد تا تمام ممالک تحت سیطره روسیه تزاری هر یک جمهوری شدند.
بابک زمانی نوشت: کتاب قرن شوروی نوشته «موشه لووین» نهتنها ازنظر تحلیل تاریخی یکی از مهمترین نمادهای قرن بیستم «اتحاد جماهیر شوروی»، بلکه ازنظر تحلیل تاریخی رویدادها و بازتولید هزارباره اسطورههای کهن در جدیدترین رخدادها هم کتابی بینظیر است. نمیتوان دریافت که حق ملل در تعیین سرنوشت اولبار توسط ویلسون (١) رئیسجمهور امریکا در کنفرانس ورسای مطرح شد یا لنین (٢) اولین مطرح کننده آن بود، اما میتوان گفت شعاری تأویلپذیر و گلوگشاد بود که بسیاری از اتفاقات بعد از همین تأویلپذیری نشئت گرفت.
لنین هیچگاه احساساتی و ملیگرا نبود، دفاع او از حق ملل در تعیین سرنوشت خود تنها بر اساس تئوری مارکسیستی که به آن عقیده داشت صورت گرفت، چراکه ممالک تحت سیطره روسیه تزاری ازنظر اقتصادی و اجتماعی، کشورهایی بسیار متفاوت و عمدتاً عقبمانده بودند (٣). لنین بهعنوان یک مارکسیست بزرگ که در نبرد ایدئولوژیک با دشمنان قدیمش، منشویکها (۴) متهم به انقلابی گری و حتی آنارشیسم بود و درحالیکه پلخانوف (۵) معلم بزرگ مارکسیسم روسی به جناح روبرو تعلق داشت نمیتوانست ادعا کند که تمام این جوامع با کمترین رشد سرمایهداری بدون کمترین تعداد کارگر صنعتی و باوجود عقبماندگی فرهنگی شدید، بهیکباره پابهپای روسیه بزرگ پا به انقلاب سوسیالیستی بگذارند. در این صورت از مارکسیسم و دیالکتیک تاریخی چه میماند؟ تکلیف آنچه بهعنوان صیرورت تاریخی و تنازع طبقات در اندیشه مارکس نقش محوری داشت چه میشد؟ چه تفاوتی میان مارکس و باکونین با طرفداران متعددش وجود داشت؟
آنچه لنین در اندیشه مارکس برجسته میکرد نقش پیشاهنگی طبقه کارگر و سیاستمداران طبقه کارگر -خودش و دیگران – بود. تا همینجا هم اساساً وجود چنین طبقه کارگر در روسیه موردانتقاد جدی منشویکها و سوسیالیستهای بزرگ اروپایی مثل کایوتسکی (۶) بود؛ بنابراین در این تنگنای ایدئولوژیک عمراً در مخیله لنین میگنجید که مثلاً مغولستان با مناسبات اقتصادی صحراگردی بتواند پابهپای مسکو وارد سوسیالیسم شود. موشه لووین میگوید لنین پیشبینی کرده بود که تخطی از حق ملل در سرنوشت خود با تغییراتی که رئیس جدید دبیرخانه حزب (٧) -استالین –میخواست جا بیندازد عواقب بسیار وخیمی خواهد داشت خواست او را عزل کند ولی نتوانست.
حق ملل در تعیین سرنوشت خود از نگاه لنین فرصتی بود برای پر کردن این فاصله ایدئولوژیک و آنقدر بر این مسئله پای فشرد تا تمام ممالک تحت سیطره روسیه تزاری هر یک جمهوری شدند. او علیرغم نظریات روسیه بزرگ که دوباره در قالبی جدید سر برآورده بود موفق شد تقسیم امپراتوری بزرگ به تعدادی جمهوری را محقق سازد، اما زمانی که الزامات و عادات حکومتی تمرکزگرایانِ در نظریات استالین از طریق تصویب قوانینی در جهت متابعت جمهوریها از مام روسیه دوباره ظهور کرد، در آخرین تلاشهای سیاسی زندگیاش با تن و مغزی که براثر سکته مغزی نیم شده بودند در نبردی سترگ و جانفرسا برای نجات نظرات تاریخی خود ناکام ماند (٨). استالین و متحدش سکته مغزی او را شکست دادند؛ و پسازآن بهتدریج تمام نظریاتی که همه احزاب دنیا را یکسان و برابر میدید در برابر نظریه برادر بزرگ روسیه رنگ باخت و چه خونهایی از کسانی که ان «انترناسینالیسم برادرانه» را باور کرده بودند بر زمین ریخته نشد.
استالین تنها با تسویهای خونین و بیرحمانه توانست آزادیخواهانی را که بهشدت با حکومتهای استبدادی خود درگیر بودند سرکوب کند و برای سرکوب اینان به شیوههایی بسیار مترقیانهتر و بیرحمانهتر از حکومتهای محلیشان دست زد. از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران تنها کسانی زنده ماندند که در زندان رضاشاه پناه گرفته بودند. در احزاب بعد از حزب کمونیست-مثل حزب توده – هژمونی روسیه یک اصل بدیهی بود که دیگر صحبتی از آن نمیشد و خاطره افراد (٩) مستقل قبلی هم با دقت لاپوشانی میشد.
هـژمونی روسیه سالها بعد از سقوط کمونیسم و مارکسیسم در روسیه هنوز در ذهن و روح بقایای این احزاب حضور دارد و تا همین امروز برخی بقایای حزب توده از روسیه غیر سوسیالیست هم حمایت میکنند. بااینهمه، بستری که لنین آماده کرده بود این اجازه را داد که وقتی معاهده اتحاد جماهیر پس از هفتادسال که سیطره روسیه و کمونیسم، تسمه از گرده ممالک مغلوب کشیده بود در یک نشست منحل شود. چندین کشور مستقل یکشبه سر برآورد کشورهایی که تا آن روز همروی کاغذ مستقل بودند اما قوانین و عادات دوران استالین آنها را منکوب مسکو قرار میداد. بازهم اندیشه روسیه بزرگ ول کن نبود و از خاک هر بار به شکلی دیگر سر برمیآورد. وقتی اتحاد شوروی در حال تضعیف روزافزون بود و در دنیای بعد از استالین هرچه بیشتر و بیشتر میکوشید ضمن حفظ ساختار کلی خود از درون تغییر کند (اما به دلیل ساختمان ساختگی و پوشالیاش نمیتوانست موفق شود) برخی مخالفتها با این ساختار نه در جهت دموکراسی و آزاداندیشی که در جهت تفکرات روسیه بزرگ و اتفاقاً در حسرت عظمتی که استالین -تزار جدید -داشت بازسازی میکرد صورت میگرفت. سولژ نیتسین (۱۰) زمانی با کتاب مجمعالجزایر کولاک به شهرت جهانی دستیافت که سالها پیش کولاکها جمع شده بود و دیگر در اتحاد شوروی علیرغم سرکوب سنگین سیاسی چنان پدیدهای وجود نداشت. هیولای کمونیسم انقدر مهیب بود که کسی توجه نمیکرد این نویسنده سالخورده، این ایوان دنیسویچ تبعیدی دشوارترین اردوگاه تاریخ، در اصل پیرو تفکرات (١١) کلیسای ارتودوکس و روسیه بزرگ است. تفکرات و عاداتی که بنا بر نظریه (١٢) استبداد آسیایی ویتفوگل از خاک روسیه هر بار به شکلی میرویند و نهایتاً با حمایت معنوی امثال سولژ نیتسین و رهبری «تزالین» (۱۳) جوان «ولادیمیر ولادیمیروویچ پوتین» میکوشد هژمونی روسیه را دوباره بر امپراتوری بگستراند.
گویا تاریخ یکبار دیگر دارد بر نظریات مارکس و سوسیالیستهای دنبالهرو او پلخانوف و کایوتسکی مهر تأیید میزند که از دیالکتیک محتوم تاریخی که ریشه در ساختار اقتصادی و اجتماعی دارد گریزی نیست. تلاش برای غلبه بر این تختهبند تاریخی هرروز ادامه مییابد؛ یک روز لنین با خوشبینی و تلاش کوشید دیالکتیک تاریخ را جلو بیندازد ولی موفق نشد، اما همچنان تلاش در کاوش ریشهها و نقد وضع موجود با امید تغییر ادامه خواهد یافت.
پانوشتها
١- در سال ١٩١٩ بعد از جنگ جهانی اول کنفرانس ورسای در پاریس برای تأسیس جامعه ملل و تقسیمبندی جدید جهانی که از جنگ جهانی بیرون آمده بود برگزار شد و نمایندگان همه کشورهای بزرگ در آن حضور داشتند. ویلسون رئیسجمهور امریکا از مبتکران اصلی این کنفرانس بود و شعاری که بر آن تأکید داشت حق ملل در تعیین سرنوشت خود بود. سران کشورهای اروپایی بر او ایراد میگرفتند که تعاریف این شعار مشخص نیست هم ملت تعریفنشده بود و هم سرنوشت.
٢- ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر حزب بلشویک و رهبر انقلاب اکتبر ١٩١٧ برنامهاش برای ملتهای مختلف امپراتوری روسیه حق ملل در تعیین سرنوشت خود بود و این از برنامههای انترناسیونال کمونیست هم بود.
٣-بر اساس تئوری مارکسیستی سوسیالیسم حاصل تضادهای سرمایهداری پیشرفته است که توسط کارگران صنعتی که به دلیل رشد سرمایهداری در کنار هم کار میکنند به وجود میآید.
۴- حزب سوسیالدموکرات روسیه به دو جناح منشویک(اقلیت) و بلشویک (اکثریت) تقسیم شد. منشویک ها معتقد بودند در روسیه سرمایهداری رشد نکرده و انقلاب سوسیالیستی امکانپذیر نیست بلشویکها به رهبری لنین معتقد بودند کارگران با تشکیل حزب طبقه کارگر و با حمایت سیاستمداران این طبقه که مسئولین این حزب هستند میتوانند رهبری سایر طبقات را برعهدهگرفته انقلاب کنند بسیاری از مارکسیستهای معروف روسیه مثل پلخانوف ماکسیم گورکی و تروتسکی ابتدا جزو طرفداران منشویک ها بودند ولی متعاقباً به بلشویکها پیوستند بهاستثنای پلخانوف.
۵- گئورگی پلخانف بنیانگذار تفکرات مارکسیستی در روسیه که بسیاری منجمله لنین خود را شاگرد او میدانستند.
۶- کارل کایوتسکی از رهبران حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه و از رهبران انترناسیونال سوسیالیست و نویسنده آخرین جلد کتاب سرمایه که با لنین اختلافنظر جدی داشت.
٧-بعد از انقلاب استالین مسئول دبیرخانه حزب شد که ابتدا پست مهمی به شمار نمیآمد اما در این پست توانست بسیاری از مسائل حزب را تحت کنترل خود بگیرد.
٨- چند سال بعد از انقلاب لنین دچار سکته مغزی متعدد شد که از توان او کاست اما به مقاومت در برابر استالین که طرفدار تمرکزگرایی بود پرداخت و طی وصیتنامهای خطرات نظرات استالین را گوشزد و خواهان محدود شدن اختیارات او شد.
٩-آوتیس سلطانزاده رهبر حزب کمونیست ایران در دادگاههای استالین در دهه سی اعدام شد. بسیاری از روسای احزاب کمونیست ملتهای مجاور هم به همین سرنوشت مبتلا شدند یکی از نقاط مهم اختلاف مسئله ملی بود.
١٠ نویسنده ناراضی شوروی برنده جایزه نوبل مهمترین کتابش مجمعالجزایر کولاک زمانی منتشر شد که دیگر کولاک وجود نداشت و اصلاحات خروشچف آنها را به حداقل رسانده بود.
١١-اشاره به کتاب یک روز زندگی ایران دنیسوویچ نوشته سولژنیتسین.
١٢-بر اساس نظریه استبداد آسیایی که ویتفوگل در کتابی بِه همین نام مطرح کرده علت استبداد در جوامع شرقی کمبود آب و ضرورت همکاری عده زیادی از مردم برای استحصال آن است که نیازمند دیکتاتوری است و بدون چنین نظامی بقایی رخ نمیداد.
١٣- تزالین اشارهای است به تزار و استالین تزا برای تزار و لین برای استالین.
منبع: کانال تلگرامی نویسنده