ناصر سرمدی

هدف این نوشته پرداختن به زوایای متنوع ایدهٔ جراحی اقتصاد کشور و آزاد سازی قیمت ها نبوده بلکه بیشتر بر شیوهٔ حکمرانی و مدیریت کلان نظام متمرکز است.

 

ناصر سرمدی نوشت: ایران این روزها حال ناخوشی دارد رویکرد جدید حاکمیت با شعار جراحی غدهٔ چرکین اقتصاد کشور بر بحران های های قبلی فزونی یافته و حال بیمار وطن را سخت آشفته تر ساخته است.

هدف این نوشته پرداختن به زوایای متنوع ایدهٔ جراحی اقتصاد کشور و آزاد سازی قیمت ها نبوده بلکه بیشتر بر شیوهٔ حکمرانی و مدیریت کلان نظام متمرکز است .نگاه کلی به محصول و خروجی نهایی عملکرد چهل و چند ساله جمهوری اسلامی بیانگر واقعیت های انکارناپذیر وضعیت عمومی کشور و مردم می باشد.دههٔ اول انقلاب را می توان بدلایل نا آشنایی و فقدان تجربهٔ نسل اول و اتکا بر شیوه آزمون و خطا در ادارهٔ کشور و حاکمیت هیجانات و فضای احساسی ناشی از آرمان‌های آسمانی و همچنین بروز بحران‌های سیاسی مربوط به جریانات برانداز و جنگ و… از فرصت های در اختیار برای بهبود و اصلاح امور مملکت کسر نمود. با این حساب سی و چند سال زمان برای ارزیابی عملکردمان در دستیابی به اهداف و تامین نیازها در حوزه های گوناگون زمان قابل قبولی است. نرم ها و تجارب جهانی گواهی بر این مدعا هستند کشورهایی مانند مالزی ،کرهٔ جنوبی ، ژاپن ، چین و در همسایگان ترکیه، امارات ، قطر و…ظرف دو یا سه دهه توانسته اند گام های بسیار بلندی در توسعهٔ وضعیت خود بردارند.
بنای آن را ندارم که تنها در شاخص های اقتصادی کشورمان را با دیگران مقایسه کنم بلکه در حوزه های اخلاق و دینداری ، هنجارهای اجتماعی و فرهنگی آمارهای جرایم عمومی ،اعتیاد ،قاچاق ،فحشا، مهاجرت ، و پژوهش های مربوط به وضعیت تحصیلی ، نهاد خانواده، امید به زندگی،باورهای دینی، مشروعیت و مقبولیت ،شکاف های متنوع اجتماعی و….به گواهی پیمایش های مکرر مراکز علمی و دانشگاهی و حتی دولتی جملگی نشانگر شرایط نامطلوب وضع عمومی می باشند. در سی و چند سال گذشته انواع دولت ها با مشرب ها و تئوری ها و سلایق متنوع سیاسی و اقتصادی از هاشمی ،خاتمی ،احمدی نژاد ، روحانی تا رئیسی خودنمایی کرده اند که هر یک توفیقات و ناکامی هایی داشته اند اما کشور کماکان در دور باطل سردرگمی و پس روی بسر می برد. آنچه که در این چرخهٔ بی حاصل خودنمایی می‌کند بحران شیوهٔ حکمرانی و ناکارآمدی است. اگر این گزاره ها را قبول داشته باشیم سئوال این است که ریشهٔ وضعیت نامطلوب کنونی ناشی از جهل و نادانی نسبت به نحوهٔ اداره کشور است و یا اینکه نسبت به عوامل و منابع اصلی و واقعی عقب ماندگی کشور تجاهل می شود؟ باور نگارنده بر این است که قطعا بخشی از این ناکارآمدی از منشاء جهل و نادانی و خطا در تشخیص مشکل و راه حل های مناسب آب می خورد اما این همهٔ مشکل نیست. جهل و نادانی امریست که بطور نسبی در همهٔ شیوه های کشورداری دنیا به خصوص کشورهای عقب افتاده و در حال توسعه به چشم می خورد.بخش قابل توجه مدیران دولت آقای رئیسی را افراد بی تجربه و کم سواد و البته پر مدعا تشکیل می دهند که سردرگمی و بی برنامگی در مدیریت مجموعهٔ تحت نظر خود را با روش آزمون و خطای مکرر دنبال می کنند.اینکه همین انقلابیون که در گذشته در نقد دیگران تعدیل اقتصادی را نماد لیبرالیسم و غربگرایی و خودباختگی می دانستند اکنون با کدام سازوکار و مطالعه و برنامه مدون اقتصادی وارد این پروژه پیچیده شده اند ؟، والبته سئوال های بسیار دیگر در خصوص انتخاب زمان ،اولویت ها و…از جمله موضوعاتی است که بدلیل عدم ارتباط با موضوع نوشته اینجا مجال پرداخت به آن نیست.متاسفانه بکارگیری این تیم فاقد کارآمدی با شعار انقلابی گری و دفاع از عدالت و ارزش‌ها تحقق یافته است. شعاری که در دههٔ اول انقلاب آنهم با تکیه بر جوانان صادق و پرشور و خستگی ناپذیر نسل انقلاب تجارب تلخ و شیرین به همراه خسارت های فراوانش پیش چشم ماست .با این تفاوت که دههٔ اول انقلاب نظام ناگزیر از بکارگیری نیروهای جوان و انقلابی بود و البته اخلاص و صداقت بسیار نسل اول در کنار خرابکاری‌ها توفیقاتی هم همراه داشت.حتما منظور من عدم بکارگیری جوانان در چرخه مدیریتی کشور نیست بلکه اینجا مایلم بر همان عنصر جهل و نادانی در قلمرو شیوهٔ کشورداری و تمشیت امور مملکت توسط این قشر جوان به ظاهر انقلابی و عدالت جو تاکید نمایم.توجه و غرض اصلی نگارنده در این نوشته بر این است که مشکل تنها از جهل عده ای خام و کم تجربه ناشی نبوده بلکه تجاهل بر واقعیت های میدانی منشاء معضلات کشور است. باور من بر این است که بخش قابل توجه بزرگان شناخته شده و ناشناس و مرموز جریان اصولگرا که با تلاش های بسیار امروز با حذف همهٔ رقبا کشور را یکدست کرده و علیرغم همه هزینه های سنگین تحمیل شده به کشور زمام امور را بدست گرفته اند ،با وجود شناخت ریشهٔ مشکلات نسبت به آن تجاهل می کنند و برای راه حل برون رفت به آدرس های نادرست رهنمون می شوند.قدرت طلبی و برخورداری پیوسته از منافع آن و البته رگه های مشکوک به خط نفوذ بیگانه می تواند دلیل اصلی این تجاهل قلمداد گردد.
در واقع در این نگاه کشور با همهٔ ظرفیت های بزرگ آن قربانی خودخواهی این قوم مسلط و شیطنت نامحرمان است.این قبیله گوش خود را بر خیرخواهی آگاهان و السابقون و نخبگان جامعه بسته است و بر توصیه ها و پیشنهادات و اعلام خطر یاران و دلسوزان واقعی کشور کمترین اعتنایی ندارد.محصول این رویکرد هم ناگفته روشن است که به چه سرانجامی خواهد رسید امید که آن نشود.