اختصاصی؛

به یاد چهل و چهارمین سالروز شهادت، استاد شهید دکتر علی شریعتی، مردی که شالوده انقلاب ایران از اوست، مروری کوتاه بر زندگی و مبارزات رادمرد تاریخ داریم که در پی می آید.

 

«ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام، و چه زندان ها خواهم کشید؟ چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد؟ اما، خود را به استبداد نخواهم فروخت. من پرورده آزادی ام. استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پرصبر. و پیشوایم مصدق، مردم آزاد، مردی که ۷۰ سال برای آزادی نالید، من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن. بگو هر لحظه کجایی(چه می کنی؟ تا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟)

این سخن از مردی است که دلش جز برای آزادی نمی تپید و در سرش جز هوای آزادی نبود. این سخن از دکتر علی شریعتی است. مردی که تمام عمر به خاطر آزادی مبارزه کرد و جانش را در این راه گذاشت. و شهادت در دیار غربت آخرین منزلگاهش بود، یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۵۶. آن هنگام که سیاهی شب، خورشید را بلعید، دکتر شریعتی در دیار غربت، دو دختر تنها و مغمومش را پس از دلداری در یستر تنها گذاشت و خود تنهاتر از همیشه، به اتاق دیگر رفت و برای همیشه در را به روی خود بست.

به یاد چهل و چهارمین سالروز شهادت، استاد شهید دکتر علی شریعتی، مردی که شالوده انقلاب ایران از اوست، مروری کوتاه بر زندگی و مبارزات رادمرد تاریخ داریم که در پی می آید.

دکتر شریعتی در سال ۱۳۴۸ مکتب تازه ای در آموزش اسلام انقلابی گشود و این مکتب جز مکتب سازنده حسینیه ارشاد نبود. به همت دکتر شریعتی به فاصله کوتاهی، حسینیه ارشاد به صورت یک مرکز فرهنگی اسلامی درآمد و درهایش به روی مردم گشوده شد.

دکتر شریعتی در این مرکز، بی وقفه با مردم سخن می گفت و برای مردم می نوشت. اما رژیم گذشته تحمل این حرف های پرمغز و کوبنده را نداشت. در روز عاشورای ۱۳۵۰، ماموران رژیم شاه با حمله به حسینیه ارشاد، آنجا را تعطیل کردند. ولی دکتر و همرزمانش شکست ناپذیر بودند. او هنوز دست ها و قلمش را داشت. می نوشت و بازهم می نوشت و مردم را با انتشار آثار خود آگاه می کرد.

در همان زمان بود که دکتر شریعتی در جایی گفت:«و اما آن قوم، اگر مرا به دار کشند و یا همچون عین القضات شمع آجین کنند و یا مانند ژوردانو در آتشم بسوزانند، حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دلشان خواهم گذاشت.»

بدخواهان ایران در مقابل فریادهای خاموش دکتر شریعتی که از نوک خامه اش جاری بود و در گوش شبفتگانش طنین می انداخت به جان آمدند و او را به زنجیر کشیدند و ۱۸ ماه او را در زندان محبوس کردند. زمانی که شریعتی در زندان بود، خبرنگاری در پاریس در یک جمع بزرگ به شاه سابق اعتراض کرد که نیازی به داشتن چنین استادی ندارید، ما داریم و می توانیم جامعه خود را با او بسازیم.

یک بار هم در جریان آشتی عراق و ایران، «هواری بومدین»فقید به شاه پیشین گفت:«شما استاد بزرگی دارید؛ دکتر علی شریعتی که با من همکلاس بود و ما هر دو شاگرد سارتر بودیم، اما شریعتی اکنون در زندان است.» شاه پس از آن بود که به محض بازگشت به ایران، شریعتی را از زندان آزاد کرد. اما تحمل وجود او را نداشت، سرانجام رژیم او را ناگزیر به ترک یار و دیار خود کرد.

دکتر شریعتی برای آخرین بار به شهر خود رفت و در وداع از مشهد، شهادتنامه نوشت:« من در آستانه مرحله تازه ای که آغاز کرده ام و میروم تا «مهاجر الی الله»سرنوشت دیگری را در ادامه سرگذشت خویش دنبال کنم و جز لطف خدا که اعجازگر و دشمن فریب بزرگ است و جز همت یاران همدرد، همراه و زاد راهی ندارم و امید پناهی.»