احمد پورنجاتی

مشاهده می کنید که ابتکار عمل همیشه در اختیار آغازکننده نیست. ناگهان تیری از طپانچه ای در تاریکی، بی سروصدا می آید و بر قلب نازنین سیدعلی موسوی و سعیدعلی محمدی می نشیند. آنگاه قفل را که نمی گشاید، هیچ، بحران را چه بسا که دوقفله می کند!

 

احمد پورنجاتی در شماره ۹۲ هفته نامه ایراندخت در ۳ بهمن ماه ۸۸ نوشت: برای گشودن قفل، بدیهی ترین و خردمندانه ترین راه بهره گیری از کلید مربوط به همان قفل است. با دو حرکت ساده، می چرخانی و می گشایی! تنها یک شرط کوچک دارد؛ کلید را در اختیار داشته باشی!

سارقان سابقه دار و کلید سازان پرمهارت ترجیح می دهند به جای شکستن قفل و ایجاد سروصدا از «شاه کلید» استفاده کنند. یا اگر مجالی داشته باشند مشابه سازی کنند. به هر حال و سرانجام، قفل را با کلید باز می کنند. اما معمولا گانگسترها حال و حوصله معطلی با «شاه کلید» را ندارند، عجله دارند، طپانچه را ترجیح می دهند چون کار آنان را سرعت می بخشد هرچند ممکن است موجب لورفتن و سررسیدن پلیس هم بشود اما فکر آن را نیز کرده اند: بازهم از طپانچه استفاده می کنند. از درگیری و کشتن و کشته شدن نیز چه باک!

این سه الگوی بازگشایی قفل پیش روی ماست. من در این مجال به آنان که از اساس منکر وجود «قفل»اند کاری ندارم. این جماعت که متاسفانه در همه برهه های تحول سیاسی-اجتماعی، از مشروطه تاکنون، زلف سرنوشت سیاسی مردم ایران را به «پروژه تعبیر خواب» خویش گره زده اند، آفت جان و مایه رنج و یاس و «سکته ناقص تاریخی» جریان تحول خواهی در این سرزمین بوده اند.

تفاوت چندانی هم ندارد که در قدرت بوده اند یا پرقدرت در حاکمیت یا در اپوزیسیون، همواره «خیالات» فرموده اند!

پس روی سخن با آنهاست که قفل را به رسمیت می شناسند، اصل مسأله را انکار نمی کنند. البته ممکن است درباره چند و چون آن، ریشه و ساقه اش و حتی درباره نام آن توافق نداشته باشند. چه اشکالی دارد که یکی بگوید:«بحران» و دیگری اصرار داشته باشد بگوید:«فتنه!» می دانم که این دو یکی نیستند. هم در ماهیت و هم حتی در شکل و شمایل و نیز در شیوه مواجهه با آنها، تفاوت ها دارند. اما چه باک که هر دو ناگزیر از پذیرش اصل واقعیت بغرنج، اصل چالش اند.

مگر «قفل» شاخ و دم دارد؟! بس است دیگر. سالهاست عادت کرده ایم صورت خود را با سیلی سرخ نگه داریم. آبروداری البته در مقیاس زندگی فردی و خانوادگی یک فضیلت اخلاقی به شمار می رود اما آنگاه که پای مصلحت های جامعه در میان است لاپوشانی و انکار هر مسأله ای که به نحوی با سرنوشت جامعه ارتباط دارد، به هر انگیزه ای که باشد از جنس اغواگری سیاسی یا خوش خیالی نابخردانه خواهد بود.

آیا به این نکته باریکتر از مو دقت کرده اید که از آغاز انقلاب اسلامی تاکنون شاید حتی یک مورد یا نمونه نتوان یافت که مسئولان رسمی نظام بدون آرایه و پیرایه، صریح و سرراست پذیرفته باشند که کشور، جامعه، نظام یا انقلاب، دست به گریبان یک مسأله یا یک بحران جدی و یا یک چالش پیچیده شده است؟!

همواره به گونه ای وانمود شده که این نظام و این کشور، بهشت موعود است و خالی از هر خلل است. هیچ مشکل و گرفتاری و کم و کسری نداریم و از همه مهم تر، متولیان و گردانندگان نظام در تدبیر و تنظیم و تمشیت امور، دردانه اند و معجزه گر!

متاسفانه این شیوه خودارضایی از بس تکرار شده به گونه یک هنجار درآمده و گویی افکار عمومی را نیز معتاد کرده است. در نتیجه اگر روزی روزگاری کسی سخن از مسأله و بحران و چالش به میان آورد، گویی مرتکب گناه کبیره شده است!

اما اتفاق تازه ای که در این مدت شاهدش بودیم، حرکت یک گام به پیش در اذعان و اعتراف به وجود حضرت قفل است. ما مشکل داریم، بحران داریم، فتنه داریم، زهرماری داریم، اسمش را نیاورید اما اصلش را داریم! اینک دستور کار تازه و متفاوتی روی میز است:

چگونه این قفل را باز کنیم؟ چگونه به حل مسأله بپردازیم؟ کاش از همان آغاز کار به این پرسش می پرداختیم. اکنون ماهها از آغاز مواجهه با یک قفل، با یک مسأله گذشته است. مسأله اجتماعی راه حل اجتماعی دارد و مسأله سیاسی، راه حل سیاسی! کدام پزشک با سواد و پرتجربه برای درمان یک سردرد ساده«جراحی» را تجویز می کند؟ حتی اگر بخواهد به تسکین درد بپردازد، ناگزیر است اندکی علت یابی کند.

کلمه را با کلمه باید پاسخ داد. چرا پیش از آنکه اندکی قبول زحمت کنیم، دنبال کلید بگردیم، اگر نیافتیم از یک کلیدساز ماهر، از یک شاه کلید مدد بجوییم، یک راست رفتیم به سراغ طپانچه مستعمل داخل صندوق خانه؟!

تبدیل مسأله اجتماعی و حتی سیاسی به مسأله امنیتی که چندان هنرمندی و کیمیاگری نیاز ندارد! نگویید که ابتدا کلمه بود، بعد باتوم و دست آخر چیزهای دیگر! چرا یک باره آن همه چهره های دیگر! چرا یک باره آن همه چهره های شاخص و شناخته شده سیاسی و مطبوعاتی را که تا دو روز پیش دست به کار گرمابخشی و رونق افزایی به یک «پروژه بزرگ ملی» یعنی انتخابات قانونی بودند، ردیف کنیم که «توطئه قفل» زیر سر شماست! معلوم است که طپانچه، قفل را به ظاهر متلاشی می کند اما حتی اگر پسرک همسایه در حال گذر از کوچه، ناغافل گرفتار تیر غیب نشود، به قول مرحوم جلال آل احمد؛ کبوترهای همسایه که ترس پر نخواهند کشید و از همه مهم تر، شکستن قفل با بازکردن آن، تومانی هفت صنار توفیر دارد.

حتی اگر بپذیریم که برای یک بار هم که شده:«کلوخ انداز را پاداش، سنگ نباشد»، پاسخ های، هوی نباشد و کاسه جایی نرود که قدح برگردد، اما به هرحال طپانچه بوی باروت می دهد نه عطر گل یاس! مشاهده می کنید که ابتکار عمل همیشه در اختیار آغازکننده نیست. ناگهان تیری از طپانچه ای در تاریکی، بی سروصدا می آید و بر قلب نازنین سیدعلی موسوی و سعیدعلی محمدی می نشیند. آنگاه قفل را که نمی گشاید، هیچ، بحران را چه بسا که دوقفله می کند!

می دانم که برای بیان یک دیدگاه، ارائه نوعی نگاه متفاوت به یک مساله، این همه تمهید و ایما و اشاره و رمز و کنایه لازم نیست.

چه بسا از همان آغاز می توانستم بگویم:«تب کرد، مرد»! اما مقصد من از این همه صغرا و کبرا، این است که بگویم برای واگشایی قفل هیچ راهی نیست جز برگشتن از همان بیراهه ای که تاکنون آمده ایم، باید مسأله اجتماعی را به رسمیت بشناسیم. انگ قلابی«امنیتی» را از آن جدا کنیم، به کلیدسازان ماهر خوشامد بگوییم، طپانچه را بار دیگر به صندوق خانه برگردانیم، از آن پسرک رهگذر کوچه غمگساری کنیم و دیگر هرگز مرتکب نرساندن و پراندن کبوترهای همسایه نشویم، قفل را می شود باز کرد، با تدبیر، با مهارت و با حوصله، البته اختیار با شماست که از آن سه الگوی پیش گفته، کدام یک را ترجیح دهید، اما من «شاه کلید» را پیشنهاد می کنم. باور کنید تجربه بشری این را توصیه و تجویز می کند. به گمان من، آخرین حرف های موسوی و کروبی، حکایت از نوعی آمادگی برای تمهید شاه کلید است. مغتنم بشمارید. کلیدسازان ماهر را عزیز بدارید.