اندیشه و شعر شفیعی، اندیشه و شعر زندگی و آزادی و از جنس دردهای مردم است. او به ایران اندیشیده و میاندیشد و به این اعتبار میتوان از گوهر وجود او درونمایههای بسیار برای پیوند دادن گذشته و حال و آینده یافت.
هادی خانیکی نوشت:
فرصت دیدار با دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی – هر جا که باشد – فرصت دیدار با تاریخ فرهنگ و اندیشهی ایرانی است، فرصت شنیدن صداهای دور و نزدیکی است که گاه در همهمهی دغدغههای روزمره گم شده است، فرصت به زبان آمدن سنت و تاریخمند شدن تجدد است. به گفتهی دوست دیرین و همدیارش مهدی اخوان ثالث (م. امید) او «بودنی دارد چون اوج سرودن، از پرباری».
من در میانهی همه سختی و تلخکامیهای روزگار این نیکبختی را داشتهام که از سالهای دور صبحهای جمعه در خانهی استاد «آیینهای برای صداها» را بیغبار ببینم و به حدّ وسع از گذشته و حال بیاموزم.
صبحهای جمعه، برای من لحظههای رهایی از «تبعید در دنیای» و «سفر به افقهای نادیده و نو فرهنگ و اندیشه» است، شفیعیکدکنی بهحق آموزگار این لحظههاست و من با تمام وجود در این دیدارها حرف او را تجربه کردهام که تاکنون: «دشوارترین شکنجه این بود که ما/ یکیک به درون خویش تبعید شدیم». دیدار با شفیعی راهی به رهایی از فروبستگیها و گام نهادن به جهانهای قدیم و جدید گفتوگوست. در پرتو داشتههای پردامنهی او میتوان جور دیگر دید. به گفتهی دکتر غلامحسین یوسفی «بیگمان مایهی فراوانی که «م. سرشک» از زبان و ادب فارسی اندوخته دارد- و از این حیث در میان شاعران نسل خویش، خاصه نوگرایان بینظیر است- و نیز انس وی با زبان دری، زبان دیرین مردم خراسان، چنین تواناییای را به او ارزانی داشته است… همهی این ویژگیها حاکی از آن است که م. سرشک افزون بر بهرهمندی از قریحه و فطرت شاعری، در شعر خویش از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن میگوید و چون از فرهنگ ایران و زبان فارسی بهرهورست میتواند اندیشهها و دریافتها و پدیدههای زیبای جهان شاعرانهی خود را به صورتی دلکش و پرتاثیر به ما عرضه کند».
۲. دربارهی ذهن و زبان و زیستهها و سرمایههای شفیعی فراوان گفته و نوشتهاند و او نیز این اقبال را داشته و دارد که دور از هیاهوها در شمار اندیشمندان مشهور و در عین حال شاعران ملی ایران قرار گیرد. سالها پیش بزرگ علوی نویسندهی شهیر دوران ما گفته بود: «شعر او «به کجا چنین شتابان/ گون از نسیم پرسید» را کمتر با سواد ایرانی است که خوانده و از بر نکرده و حظ نبرده باشد.»
دکتر مصطفی رحیمی روشنفکر برجسته و تاثیرگذار معاصر نیز به بهانهی انتشار «در کوچه باغهای نیشابور» در سال ۱۳۵۲ نوشته بود که «من در انتقاد و بررسی شعر نو شاعران جهانی را پیش چشم دارم و میبینم که ترکیه ناظم حکمت را دارد و جزایر آنتیل امه سزر را و آمریکای لاتین نرودا را و در زمینهی سخن پارسی، با توجه به سلسلهی پرافتخار شعر دری، به کم قانع نیستم، با وجود همهی آنچه گذشت، سرشک را در ابتدای راه میبینم، تشخیص راه را دستکم نگیریم».
او از همان سالها تاکنون در دور و نزدیک جهان نامدار و نامآور بوده و دل و دیده و زبانش جز برای رنج مردم و قدرت انسان و امید به رهایی نتپیده و ندیده و نچرخیده است. شفیعی ترجمان فرهنگ مدارای ایرانی و اسلامی در دوران ماست که هنوز هم باید دربارهاش گفت و نوشت تا تراز دیدن و شنیدن و گفتن و نوشتن را در دانشگاه و جامعه به او نزدیک کرد. زبان معیار در آموزش و پژوهش و زندگی است، برای همین هنوز به گفتهی قیصر امینپور کلاسهای درس بیپیرایهاش در سهشنبههای دانشگاه تهران که «قصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بود» در بسیاری از ذهنها «پایتخت جهان» به حساب میآید.
۳. بهرهی من از همنشینی با شفیعی و اندیشهاش گشوده شدن دنیایی دیگر به سوی «قدرت ارتباطات» در سایهی «زبان شعر» است. سخن میخائیل باختین بسیار گویاست که «تنها در شعر است که زبان تمامی توانایی خود را آشکار میکند» و همین قدرت زبانی شعر است که در پهنهی فرهنگ ایرانی جلوههای بیشتر مییابد.
با شعر و در شعر گوینده و مخاطب بیشتر همدل و همنگر و همزبان میشوند، به شرط آنکه شعر از گذشتهی فرهنگی و نیاز اجتماعی تغذیه کند و انصاف اینکه شفیعی برخوردار از «قدرت اندیشهای» و «قدرت زبانی» شعر در فرایند ارتباط و انتقال معناست.
در تعریف زبان گفتهاند که «زبان وسیلهی ارتباط است» ولی به گفتهی داریوش آشوری «این ارتباط در پس ظاهر سادهی خویش چه جهانی از پیچیدگی در خود نهفته دارد! ارتباط انسانی در جهان انسانی روی میدهد و جهان انسانی، همانا که چیزی جز همین ارتباط نیست، اما جهان انسانی جهان ارزشی-معناییست، یعنی جهانی که در آن هر چیز بر حسب ارزش و معنای خود جایگاهی در آن دارد و زبان انسانی بیانگر ارزشها و معناهاست. هنگامی که ارزشها و معناها در زبان میخلند، ارتباط دارای چنان لایههایی میشود که در آن دیگر هیچچیز یک و همان نیست، بلکه هر چیزی بر حسب جایگاه ارزشی و معنایی خویش از هر دیدگاه چیزی دیگر است.»
به گفتهی شفیعی کدکنی «شعر حادثهای است که در زبان روی میدهد» و زبان آینهی جهان است، شاعر به تعبیر آشوری «شعر پراکنده در جهان را باز میگیرد و باز میگوید و اگر زبان او ساحت ویژهای است از زبان، از آن روست که زبان او بیانگر ساحت ویژهای است از نمود هستی». شفیعی خود در این باره در سالهای نخست دههی پنجاه در دانشکدهی علوم ارتباطات آن زمان برای دانشجویان شعر را «گرهخوردگی عاطفه و تخیل» تعریف میکند که «در زبانی آهنگین شکل گرفته است و پنج عنصر اصلی دارد: عاطفه، تخیل، زبان، آهنگ و شکل». به تعبیر او «هر شعر یک تجربه است و باید تمام عناصر آن به گونهای هماهنگ در خدمت تصویر آن تجربه درآیند… تمامی قلههای ادب فارسی در گذشته و حال، هر قدر از تکنیک و فن و مسائل مربوط به فرم استفاده کردهاند، باز فراموش نکردهاند که جوهر سیال زندگی و عواطف بشر میباید بر مجموعهی این خصایص فرمی حاکم و فرمانروا باشد».
۴. شعر شفیعی کدکنی بازتابندهی فهم عارفانه و اخلاقی او از جهان هستی و تلاش برای بازآفرینی ظرفیت فرهنگ ایرانی است، از این روست که هم بر دل مینشیند و هم ذهن و زبان را به تکاپو وا میدارد. در حقیقت شعر او به مثابه یک «رسانهی فرهنگی» در فرایندهای مختلف ارتباطی جامعهی کنونی عمل میکند. شفیعی در شعر به دنبال بازخوانی و بازیابی «ساختار ساختارهایی» است که به فرهنگ و تمدن ایرانی در همهی لایهها و پهنهها قدرت زایندگی داده است. به نظر او آنچه این فرهنگ و ساختار کلان آن را در دوران کهن برجستگی ویژه بخشیده است، «آزادی خرد» است که متاسفانه در دوران ما جای خود را به «حجیت ظن» داده و «گزارههای گمانی» را به جای «گزارههای منطقی» نشانده است. این دغدغهی شفیعی را میتوان در گفتار متأملانه و منش معنادارش به خوبی دریافت؛ حافظهی بیبدیل، زبان نافذ، نگاه مهربانانه و رفتار فروتنانهاش منظومهای ارتباطی شکل میدهد که پیام نهایی آن خردورزی و درسآموزی از فرازها و فرودهای تاریخی است.
در برابر شفیعی که مینشینی قدرت گفتوگو و ورود به جهانهای دانشی و تجربی او را مییابی و این هنر گفتوگویی اوست که از شنوندهی سخن خود گویندهای حقیقتجو میسازد و هر شنیده و دیدهی تاریخی را به سبب و سندی برای بازشناسی و بازیابی زمانها و زمینههای ازدسترفتهی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی تبدیل میکند.
۵. جهان اندیشگی و زبان شاعرانهی شفیعی کدکنی محصول جهانهای متفاوت، موازی و حتی متناقضی است که هر کس به سادگی بخت و زمان ورود به آنها را نداشته است. از کدکن و محضر پدر تا مشهد و تهران هر که را در حوزه و دانشگاه دانش و تجربهی قدیم و جدیدی داشته، دریافته و داشتههای آنان را برای خود و دیگران روزآمد کرده است.
مهمتر اینکه هر آنچه او از دنیای پردامنهی دانشی و پژوهش هم در وجه کهن و هم در وجه نو آن آموخته در حصار «مؤسسه» نمانده و به میان و متن جامعه و فرهنگ و سیاست آمده است.
اندیشه و شعر شفیعی، اندیشه و شعر زندگی و آزادی و از جنس دردهای مردم است. او به ایران اندیشیده و میاندیشد و به این اعتبار میتوان از گوهر وجود او درونمایههای بسیار برای پیوند دادن گذشته و حال و آینده یافت. در این زمانه که عصر گسیختگیها و آشفتگیها در جامعه و جهان ماست، شفیعیکدکنی پلی برای بقا و تقویت ارتباطات فرهنگی و اجتماعی ماست. او در تراز دانشمندان و اندیشمندان بزرگ تاریخی ماست، اما برگ و برش همچنان تازه است و به حال و آیندهی ما نیز سایه میاندازد.
پس زایندگی و آفرینندگی نهاد دانشگاه و پهنهی فرهنگ را به اعتبار و با معیار او بسنجیم و پی بگیریم و بپرسیم آیا شفیعیکدکنی در جهان زیست علمی و فرهنگی ما احساس آشنایی دارد یا غربت؟ اگر غریب است به تأمل و بازنگری بیندیشیم و بکوشیم و اگر آشناست، در اندیشهی آشنایان آینده باشیم.
عمرش دراز و آینده از امثال او تهی مباد.
* برگرفته از شعر «دوست ای دوست ببین» از سرودههای م. امید برای شفیعی کدکنی
منبع: امتداد