عباس موسایی

فهم خط و مشی سیاسی مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، قبل از هر چیز نیازمند فهم خواستگاه سیاسی ایشان یعنی گفتمان اسلام سیاسی شیعی به قرائت استاد ایشان، مرحوم آیت الله خمینی (ره) است.

 

عباس موسایی در پاسخ به اینکه چرا بررسی شخصیت سیاسی و رویکرد هاشمی برای دوران ما اهمیت دارد؟، گفت:

فهم خط و مشی سیاسی مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، قبل از هر چیز نیازمند فهم خواستگاه سیاسی ایشان یعنی گفتمان اسلام سیاسی شیعی به قرائت استاد ایشان، مرحوم آیت الله خمینی (ره) است. این گفتمان در تمایز با گفتمان اسلام سنتی شیعی که تأسیس حکومت اسلامی در عصر غیبت را بر نمی تابید ، شکل گرفت.

یکی از وجوهی که سعید حجاریان، امام خمینی (ره) را فقیه دوران گذار می داند، وجهی است که در آن ، فقه المصلحه ی اسلام سیاسی ،جایگزین فقه جواهری (سنتی) گردید و تشکیل حکومت در عصر غیبت را تئوریزه کرد. هاشمی رفسنجانی از برجستگان این گفتمان جدید ،از بدو شکل گیری انقلاب اسلامی بود، از این روست که خط و مشی سیاسی ِ هاشمی را می بایست معطوف به مولفه های بر سازنده ی گفتمان اسلام سیاسی به قرائت بنیانگذار فقید ، باز شناخت.
پارادایم حاکم بر نظام جمهوری اسلامی ، پارادایم اسلام سیاسی است که در آن نظریه ی سیاسی آیت الله خمینی با محوریت ولایت فقیه در قانون اساسی نمود پیدا کرده است و از طرفی برخی از مولفه های حاکمیت مردم در سخن رهبر انقلاب و متن قانون اساسی آن آمده است. جدال های فکری – سیاسی جناح های درون نظام از اختلاف برداشت از آن سخنان و متن قانون اساسی ،به ظهور دو گفتمان اصولگرا و اصلاح طلب منتهی شده است.

هاشمی هرچند تا هژمون شدن گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی ، یکی از اصلی ترین بازیگران سیاسی در تحکیم مبانی هویتی این گفتمان بود، اما در دوران استقرار جمهوری اسلامی ، بزرگترین مدافع قرائتی عُقلایی و شبه نرمال از ساختار سیاسی بود، به گونه ای که می توان او را پیوند دهنده ی تکنوکراسی به اسلام سیاسی دانست. به عبارتی اگر بروکراسی متعارف در جهان سوم، بزرگترین مانع نرمالیزاسیون بود، او در عبور از بروکراسی به تکنوکراسی در جمهوری اسلامی نقشی اساسی داشت.

گذر زمان از دوران استقرار پارادایم اسلام سیاسی (پیروزی انقلاب، تا پیش از فوت)، آیت الله را از رادیکالیسم انقلابی به سوی پراگماتیسم عادی سازانه، یا آنچه خود ایشان اعتدال می نامید، سوق داد، به گونه ای که ایشان را می توان نماد و نمود «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» دانست. بی شک فقدان هاشمی در درون ساختار ، به چیره شدگی مصباحیسم در درون ساختار منجر می شد؛ گفتمانی که طرح جمهوریت توسط بنیانگذار فقید انقلاب را به خاطر اسکات خصم، می دانست و صراحتا از حکومت اسلامی در برابر جمهوری اسلامی دفاع می کرد.

در این بستر است که هاشمی و خط و مشی سیاسی اش، اهمیتی معنادار پیدا می کند. فرانسیس فوکویاما نظریه پرداز سیاسی ژاپنی تبارِ آمریکایی ،پس از توصیف رژیم های اقتدار گرای انتخاباتی که هم اقتدار گرا هستند و هم انتخابات برگزار می کنند،نظام های سیاسی حاکم بر ایران و روسیه را در ذیل این الگو می آورد.به زعم ایشان در این نظام ها انتخابات توسط بخشی از حاکمیت به گونه ای هدایت می شود که اقتدار گرایانه و مهندسی شده به پیروزی جناح اقتدارگرا بینجامد.در این الگو امکان شکل گیری و حضور اپوزیسیونی که متفاوت با حاکمان به مسائل بنگرد و خود را برای جلب اطمینان و رای مردم به آنها عرضه دارد ،وجود ندارد.

گری کاسپاروف ،قهرمان بزرگ شطرنج و رهبر اپوزیسیون در روسیه در نیمه ی دهه ی هشتاد و نود شمسی،در این باره به نکته ی ظریفی اشاره می کند.وی در تبیین تفاوت رژیم های سیاسی حاکم ایران و روسیه ،علیرغم پذیرش نظر فوکویاما ،وجود شخصیتی چون هاشمی رفسنجانی در ساختار سیاسی ایران را وجه تمایز و برتری نظام سیاسی ایران بر روسیه می داند.به زعم او وجود هاشمی رفسنجانی در ساختار سیاسی ایران ،انتخابات را به عنوان ابزار محض بخش اقتدار گرا خارج می کند.به عبارتی وجود شخصیتی چون هاشمی این امکان را برای منادیان دموکراسی فراهم می آورد تا روی انتخابات ،هرچند حداقلی حساب باز کنند. بازیگردانی هاشمی در دهه ی نود، اهمیت جایگاه هاشمی در ساختار سیاسی ایران را بیش از پیش نمایان ساخت.

تأکید هاشمی بر تکنوکراسی و عدم پیوند مانیفست فن سالارانه ی ایشان به جزء اساسی توسعه یعنی دموکراسی، شکافی عمیق بین ایشان و اهالی توسعه ی تکنوکراتیک با جنبش اجتماعی بهبود خواه بوجود آورد؛ که پیوند اقتدارگرایی و پوپولیسم را در دهه ی هشتاد، میدان دار عرصه ی سیاسی کشور نمود و با میدان داری پوپولیست های توسعه ستیز و استثناگرا، دستاوردهای توسعه گرایانه ی دولت های سازندگی و اصلاحات را با چالشی اساسی مواجه نمود، استثناگرایی در عرصه های داخلی و خارجی را بر عرصه ی سیاست تحمیل کرد و عادی سازی تکنوکراتیکِ دوران سازندگی و دموکراتیک دوران اصلاحات را با بن بستی ویرانگر مواجه ساخت. دورانی که عادی سازان (خردگرایان منافع ملی بنیان ) را به لزوم عبور از این ناوضعیت به هم رسانید.

منبع: صدا