عبدالصمد زراعتی جویباری

جنازه خونین احمد و همراه شهیدش را روی برانکادی دیدیم و همان جیپ را که سوراخ، سوراخ شده بود و جای جای آن پر از خون احمد و راننده اش بود و یدک کشی جیپ را به سمت مریوان می بُرد…

 

عبدالصمد زراعتی جویباری به مناسبت ماه شهادت احمد مومیوند تویسرکانی نوشت: تازه آغاز جوانی ام بود که شور و حرارت حضور در جنگ از من، مرگ جوی بی قراری ساخته بود، که غرب و جنوب را می گشتم، تا جایی که خسته گی نداشتیم!.

کوه های کردستان، با همه ی بلندی های آن، زیر گام های چالاک و دونده ی ما کوتاه و بی مقدار می نمود. در میان بوته زار ها و سنگ لاخ ها و مال رو های کوهستانی و دره های سر سبز منتهی به‌ مرز های مریوان، شب ها در کمین و روز ها را در حرکت می گذراندیم، تا شاید بتوانیم به سهم خود، جلوی یک مشت از هم وطنان را بگیریم که، در هیاهوی تجاوز دشمن به کشور، زیر القاب ها و نام های دروغین، در خدمت متجاوزین بودند و سرب داغ را در سینه های ما می کاشتند.

ما که از دورترین نقاط این مملکت و در غربت و دور از خانه و خانواده، برای دفاع از وطن، در آن سر زمین حاضر می شدیم؛ که امنیت کشور و ساکنان آن دیار را حفظ کنیم؛ اما آنان ما را زیر لوای خود مختاری و آزادی، می کُشتند به بیگانه گان خوش خدمتی کرده باشند.

عصر روز دوم شهریور سال ۱۳۶۳ بود، که همین دل داده گان به متجاوزین، دوستان‌ ما را در مسیر بهرام آباد – دزلی کمین زدند.

احمد مومیوند تویسرکانی، جوان ریز نقش، با چشمانی بیمارگونه اما نافذ و فرمانده یی خوش نام و شجاع، به همراه ابراهیم آقایی بابلسری و راننده جیب شان در تله و‌ کمین گروهک رَزگاری ها افتاده بودند.

ابراهیم آقایی هم، دلاور چالاکی بود که مرگ را به سُخره می گرفت و نامش در منطقه  مریوان ترس به دل هم پیمانان بعثی‌ ها می انداخت.

جوان تویسرکانی آگاه، بی باک و فرمانده ای با هوش بالایی بود، که مسؤولیت های فراوانی را در کردستان و تیپ انصار الحسین(ع) همدان در دیگر مناطق عملیاتی و نقش سازنده ای در امنیت منطقه مریوان تجربه کرده بود.

بی ریا و کم حرف، که ترجیح می داد؛ بشنود و به معنای واقعی کلمه، مخلص و بی ادعاء بود.

چند وقت پیش فرمانده محور ما سید مهدی مهدی پور لاهیجانی در کمین کومله، نرسیده به احمد آباد، مقابل کانی سانان به شهادت رسیده بود.

احمد مومیوند هر چند روز در میان، به محور می آمد و سرکشی می کرد. روز قبل از حادثه، احمد آقا به اتفاق ابراهیم آقایی با یک دستگاه جیپ به محور و پایگاه ما در روستای سیاناو – مریوان آمده بود، با خود یک نفر کُرد بومی را آورده بودند که به عنوان مسؤول محور معرفی کنند.

مومیوند با همان صورت همیشه متبسم و بی آلایش، در جمع ما ساعتی نشست و از تجاربش گفت و از مطالب ضروری ای که می بایست برای ما و فرمانده جدید متذکر بشود، سخن گقت.

زمانی که با آقا ابراهیم آقایی، درون جیپ قراضه نشستند، نمی دانستیم آخرین دیدار ما با آن فرمانده جوان تویسرکانی و راننده اش بود.

عصر آن روز احمد مومیوند، ابراهیم آقایی و راننده شان از مسیر بهرام آباد دزلی می گذشتند که دو نفر تروریست رزگاری، در لباس کشاورزان، ماشین جیپ آن ها را رگبار بستند.

ابراهیم آقایی بابلسری با بدنی مجروح خود را به دره می اندازد، اما احمد و راننده با چندین گلوله به سر و سینه در جا به شهادت می رسند.

تروریست ها از بالای جاده، دره را زیر رگبار گرفته بودند، اما ابراهیم آقایی از کمین شان در رفته بود.

صبح روز بعد جنازه خونین احمد و همراه شهیدش را روی برانکادی دیدیم و همان جیپ را که سوراخ، سوراخ شده بود و جای جای آن پر از خون احمد و راننده اش بود و یدک کشی جیپ را به سمت مریوان می بُرد…

زن و مرد و کودکان آن دیار، بی آن که از آنان خواسته باشند، به خاطر خوبی های احمد مومیوند که نسبت به مردم این دیار، کنار خیابان آبادی هایشان در مسیر منتهی به سه راه حزب الله، در حین حرکت آمبولانس حامل جنازه او و شهید همراهش، ایستاده بودند و گریه می‌ کردند.

و این نشان از مقبولیت احمد ۲۱ ساله نزد مردم مظلوم آن منطقه داشت….