اختصاصی؛

گناه بزرگ قائم مقام از روزی شروع شد که هدیه ارسالی پادشاه انگلستان را از جیمز موریه و سپس حقوق و مقرری ماهانه ای را که از کمپانی هند شرقی و حکومت هندوستان برای خود او و وزیران خارجه ایران در نظر گرفته بودند، نپذیرفت.

 

مرحوم اسماعیل رائین در بخشی از کتاب «حقوق بگیران انگلیس در ایران» نوشت:

از روزگاری که مرحوم قائم مقام در تبریز پیشکار عباس میرزا ولیعهد بود، انگلیس ها سعی داشتند او را با پرداخت پول و هدایای گوناگون مطیع خود کنند، ولی قائم مقام هیچ گاه حاضر به قبول رشوه و هدیه انگلیس ها نشد.

نخستین گزارشی که از سرسختی میرزا ابوالقاسم قائم مقام به وزارت امور خارجه بریتانیا رسیده از طرف«جیمز موریه»دشمن ایران و ایرانی و نویسنده کتابهای معروف حاجی باباست.

جیمز موریه در گزارشی که درباره عباس میرزا، ولیعهد و پیشکار او قائم مقام به وزیر امور خارجه می نویسد با نفرت و عصبانیت از او یاد می کند و بعلت آنکه هدایای امپراطوری بریتانیا را نپذیرفته است، او را مردی خودخواه و دشمن انگلیس معرفی می کند.

جیمز موریه در گزارش خود می نویسد:« از جمله هدایایی که برای درباریان و صاحبان مقام در تبریز برده بودم، چند هدیه ارزنده نیز برای قائم مقام پیشکار عباس میرزا ولیعهد ایران بردم. هدایا را در حالیکه نوکرانم حمل می کردند، به خانه میرزا بردم. او پس از دیدن هدایا و تعریف و تمجید فراوانی که از آنها کرد، گفت: من از شما خواهش می کنم صمیمانه ترین تشکراتم را به مناسبت ارسال این همه هدایای گرانبها و پرارزش قبول کنید و از دولت متبوع خودتان بخاطر اینکه مرا مورد لطف قرار داده اند، تشکر نمایید. لیکن میخواهم از شما خواهش کنم که این هدایای گرانبها را به خود عباس میرزا تقدیم کنید تا نتیجتا نسبت به شما نظر مساعدتری داشته باشد.»

جیمز موریه اضافه می کند:« هر چه بیشتر اصرار کردم، انکار او شدیدتر شد تا جایی که با عصبانیت خانه او را ترک کردم.»

علاوه بر جیمز موریه، سرجان کمبل وزیر مختار انگلیس در ایران نیز در گزارشی که برای وزیر خارجه انگلیس فرستاده است درباره عدم قبول رشوه و پول از طرف قائم مقام می نویسد«…یکنفر در ایران هست که با پول نمی شود او را خرید و آن قائم مقام است.»

سرجان کمبل در جای دیگری از خاطراتش که برای حکومت هند فرستاده و نسخه ای از آن را نیز به وزارت خارجه انگلیس ارسال داشته است، درباره قائم مقام چنین می نویسد:« …به سفیر روس گفتم: از مدت ها پیش به استعداد و فراست قائم مقام احترام زیاد داشتم و انتصاب او را به صدارت آنقدر ضروری می دانستم و بدان معتقد بودم که موضوع را در صحبت با شاه عنوان کردم و دیدم عقیده و نیت اعلیحضرت محمدشاه نیز با من یکی است…» ولی همین وزیر مختار وقتی قائم مقام به صدارت رسید و دانست که نمی تواند مثل اسلافش او را هم با پول و هدیه و مقام و نشان بخرد، درصدد عزل او برآمد.

در آن ایام محمدشاه ضعیف النفس بر تخت سلطنت ایران تکیه زده بود و سفارت انگلیس در تهران در دستگاه دربار و دولت، سازمان جاسوسی وسیعی داشت. بطوری که حتی از ساعات خواب و استراحت و تمامی اعمال و رفتار درباریان آگاه بود و متاسفانه اکثریت ملازمان و ندیمان محمدشاه، جیره خوار وزیرمختار انگلیس بودند.

سرجان کمبل برای اینکه محمدشاه متلون المزاج و زودباور را علیه قائم مقام بشوراند، به یکی از عوامل و حقوق بگیران سفارت دستور داد تا با شاه علیه قائم مقام صحبت کند و او را عامل روس و برهم زدن اساس سلطنت او معرفی کند.

رائین در کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران پس از ارائه چند سند دیگر از تلاش های وزیرمختار انگلیس برای قتل صدراعظم ایران، نوشت: «سرانجام آنچه کمبل آرزو می کرد به حقیقت پیوست. جاسوسان انگلستان شهرت دادند که قائم مقام در روز ۱۹ ژوئن قصد داشته است محمدشاه را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند. در نتیجه این شهرت، شاه قائم مقام را معزول کرد.»

جالبترین گزارش سرجان کمبل به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۸۳۵ ارسال شد که در آن نوشته بود:« امروز عصر شخصی از جانب امام جمعه تهران به دیدنم آمد تا دستگیری قائم مقام را به من تبریک گوید و مراتب شادمانی و خرسندی امام جمعه و تمام طبقات مردم را ابراز دارد.»

نگارنده در بخش دیگری از کتابش در این باره نوشته است:« در آن زمان میرمحمد مهدی، امام جمعه تهران بوده است. سرجان کمبل با پرداخت مبالغی پول به نوکران و جیره بگیران خویش در دربار و دولت و همچنین با تقسیم پول بین ارباب عمایم سرانجام موفق شده بود بزرگترین دشمن خود را که گناه او حفظ منافع ایران در برابر خارجیان بود به قتل برساند.

گناه بزرگ قائم مقام از روزی شروع شد که هدیه ارسالی پادشاه انگلستان را از جیمز موریه و سپس حقوق و مقرری ماهانه ای را که از کمپانی هند شرقی و حکومت هندوستان برای خود او و وزیران خارجه ایران در نظر گرفته بودند، نپذیرفت و نتیجه این ایستادگی در مقابل انگلیس ها و حفظ منافع ایران را در روز آخر ماه صفر ۱۲۵۱ یعنی شش روز بعد از دستگیری اش، دید.

جلادان محمدشاه او را خفه کردند تا سفیر وقت انگلیس موفق شود خود را به پادشاه قاجار نزدیک کند و قرارداد بازرگانی را که مثل قرارداد ترکمانچای ننگین بود، به ایران تحمیل کند.