حسن خادم

او نمی دانست و یا نمی خواست باور کند که میرحسین موسوی امانت دار مردم بوده و هرگز حاضر نشده برای دو روز بیشتر در قدرت ماندن تن به ذلت دهد و خودش را خوار و زبون کند و برای همیشه در تاریخ روسیاه شود.

 

حسن خادم نوشت: این فرش قرمز پهن کردنها و فامیل سالاری زیر عنوان شایسته سالاری در دولت آقای رئیسی که گوی سبقت را از همه ی دولت های قبلی ربوده مرا به یاد خاطره ای انداخت در اواخر دولت اول میرحسین موسوی.

ما در ساختمان مرکزی و در بخش روابط عمومی مستقر بودیم، یعنی در مکانی که نخست وزیر حضور داشتند و جلسات هیأت دولت نیز یکشنبه ها و چهارشنبه ها آنجا تشکیل می شد.

خوب به یاد دارم‌ پسر جوانی به اسم سیدعلی موسوی گاهی به روابط عمومی سر می زد و یکی دو ساعتی آنجا حضور داشت و بعد می رفت. بنده چون تازه آنجا مستقر شده بودم او را نمی شناختم و به دلیل کم رویی از کسی چیزی نمی پرسیدم و فقط از روی نام فامیلش پیش خود حدس‌هایی می زدم. پسر خوش رویی بود و همیشه لبخندی بر لب داشت و با همه گرم می گرفت.

این وضع مدتی ادامه داشت تا این که یکی از روزها رئیس روابط عمومی وقت از طبقه بالای ساختمان که نخست وزیر آنجا مستقر بودند به نزد ما بازگشت و با تبسمی معنادار رو به همکاران کرد و گفت: آقای موسوی موافقت نکردند آقای سیدعلی اینجا مشغول کار بشوند.

و تازه آن وقت بود که فهمیدم موضوع از چه قراره … و ایشان در ادامه حرفش
گفت: آقای موسوی میگن ایشون نیازی نداره اینجا کار کنه. پدرش تو بازاره احتیاج مالی نداره. اما اگه علاقه داره تو روابط عمومی سرش گرم بشه میتونه بیاد کار کنه اما مجانی و چیزی نباید دریافت کنه، یعنی فقط افتخاری بیاد کار کنه و بره، این مانعی نداره!!
بعد از رفتن رئیس ما به اطاقش، من به همکارم گفتم: سید علی همین پسره که گاهی میاد اینجا؟- بله ، خودشه . -فامیلشونه؟ -آره بابا ، خواهر زادشه!
-جدی میگی ، یعنی آقای مهندس موسوی دائیش میشه دیگه، جالبه به خواهرزاده خودش پاسخ منفی داده، باورم نمیشه.

– خب دیگه ، من می دونستم قبول نمی کنه، سه چهار ساله نخست وزیره حتی یه نفر از بستگانش رو هیچ کجا سرکار نبرده خدا بیامرز شهید رجایی هم این جوری بود.
بعد تبسمی کرد و ادامه داد: بنده ی خدا
اگه خبر بهش برسه خیلی ناراحت میشه، چون خیلی دوست داشت اینجا کار کنه!
بالاخره خبر بهش رسید اما با این که پاسخ منفی از دایی خود شنیده بود گاهی مثل سابق با همان لبخند همیشگی خودش آنجا حاضر می شد و کمی هم کمک می کرد و بعد دنبال کار خودش می رفت.

یاد عزیزش گرامی باد که در ظهر عاشورا به دیدار حق شتافت!
اما این همه ی ماجرا نیست. به یاد دارم سالها بعد یعنی در سال ۸۸ و دقیقا از سه چهار روز پیش از مناظره ی تاریخی بین میرحسین موسوی و احمدی نژاد که برای اولی افتخار و برای دومی سرشکستگی و شرمندگی به بار آورد، یکی از دوستان و همکاران آمد داخل اطاق کارگزینی و آهسته به من گفت: دنبال مدرکی از سیدعلی موسوی می گردند!
گفتم : جدی میگی ، برای چی؟ -احتمالا برای مناظره می خوان، مگه یادت نیست یه مدت می اومد تو روابط عمومی؟-آره می دونم ، خودم اون جا بودم.

-منم تو دفتر مهندس موسوی بودم گاهی می دیدمش می اومد اون جا. اینا هم فهمیدن این موضوع رو حالا دنبال مدرکی می گردن که علیه موسوی باشه!!

این شخص که دوستم و رئیس کارگزینی بود خیلی آهسته حرفش را اینطور ادامه داد: یه وقت به کسی نگی، یه چند روزیه کارگزینی رو زیرو رو کردن که و من امروز دیگر می دانم که همه بستگان دور و نزدیک شهید محمدعلی رجایی و میرحسین موسوی بخاطر حفظ امانتی که ملت ایران به آنها سپرده بودند، هرگز طعم به ظاهر خوش پارتی بازی را نچشیدند و این افتخار برای این دو بزرگوار ثبت تاریخ ایران زمین گردید.

مدرکی ازش پیدا کنن! گفتم : آقای مهندس موسوی اجازه استخدام نداد. من یادمه. گفت افتخاری می تونه کمک کنه. من اون موقع اصلا باورم نمی شد.
-خودم خبر دارم ، اینا قبول نمی کنن ! میگن بگردید حتما چیزی ازش پیدا میشه!

آنها نه تنها کارگزینی ریاست جمهوری و پرونده های زمان نخست وزیری را زیرو رو کردند تا مدرکی در رابطه با سیدعلی موسوی پیداکنند که سرانجام تیرشان به سنگ خورد، بلکه اکثر وزارتخانه ها و مراکز حساس دولتی را نیز از نظر دور نداشتند تا شاید مدرکی محکمه پسند و به قولی آبروبر علیه آقای مهندس موسوی بیابند. اما باز هم ناکام شدند .
مرحوم سرافراز سید علی موسوی اصلا در نخست وزیری پرونده ای نداشته حتی یک برگ!
و آن وقت بود که احمدی نژاد از سر استیصال علیه خانم دکتر رهنورد دست به تخریب زد که همگان دیدند چیزی عایدش نشد و سرانجام دولتش و یارانش آن فجایع را ببار آوردند. این آقا خیال می کرد جناب میرحسین موسوی هم مثل خودش است که وقتی می خواهد به سازمان ملل برود نزدیک به دویست نفر را بدنبال خودش بکشد!

او نمی دانست و یا نمی خواست باور کند که میرحسین موسوی امانت دار مردم بوده و هرگز حاضر نشده برای دو روز بیشتر در قدرت ماندن تن به ذلت دهد و خودش را خوار و زبون کند و برای همیشه در تاریخ روسیاه شود ، کاری که بعضی از مقامات تن به این سرافکندگی ابدی دادند و برخی از آنها برای بازگشت به قدرت همچنان مشغول عوامفریبی هستند !