اختصاصی؛

در اواخر سال ۱۴۹۷ بیماری مهلک طاعون فلورانس را فرا گرفت و مردم که احساس می کردند ساوونارولا به جای رحمت الهی، غضب الهی برآنها نازل کرده است سر بر طغیان برداشتند. تعداد کشته شدگان درگیری ها و زدوخوردها بین حامیان و مخالفان ساوونارولا کمتر از قربانیان طاعون نبود.

 

تعداد کتابهایی که درباره ساوونارولا و دوران او نوشته شده در زبان های مختلف به قریب یکصد عنوان می رسد که جز در مورد تعداد انگشت شماری از رهبران بزرگ مذهبی، نظیر آن را در مورد هیچ مقام روحانی دیگری نمی توان یافت.

علت این شهرت، نام نیک یا کارهای بزرگ و به یادماندنی ساوونارولا نیست. متاسفانه آنقدر که شقاوت و زشتی موجب شهرت می شود، کارهای نیک و انسانی جلب توجه نمی کند. در تاریخ نام اسکندر و چنگیز یا ناپلئون و هیتلر که میلیون ها انسان را فدای هوس جهانگیری خود کردند، بیش از متفکرین بزرگ و زمامدارانی که به اصول اخلاقی و انسانی توجه داشتند در یادها مانده و از سزارهای روم و تزارهای روسی، نام دیوانگان خون آشامی همچون نرون و ایوان مخوف بیشتر بر سر زبان هاست.

در سال ۱۴۸۲ که در ایتالیا حکومت های شهری برقرار بود و فلورانس یکی از مهم ترین آنها به شمار می رفت، حکومت فلورانس را خاندان مدیسی قبضه کرده بودند و هنگامی که ساوونارولا موعظه های خود را در این شهر آغاز کرد، لورنزو دومدیسی بر این شهر حکومت می کرد.

ساوونارولا که در آغاز راهب گمنامی بود و جمع کسانی که برای شنیدن موعظه های او جمع می شدند، از بیست نفر تجاوز نمی کرد، بتدریج با لحن انتقادی که نسبت به خاندان مدیسی در پیش گرفت توجه مردم را به خود جلب کرد. او که جرات حمله مستقیم به خاندان مدیسی را نداشت و حملات خود را در قالب انتقاد از فساد و تجمل پرستی پنهان می کرد، بتدریج بر اثر استقبال عمومی و کثرت جمعیت در مجالس وعظش، با صراحت بیشتری خاندان مدیسی را مورد حمله قرار داد و هنگامی که لورنزو برای طرد و تکفیر او به پاپ اینوسان هشتم متوسل شد، ساوونارولا علاوه بر حمله به خاندان حاکم، از پاپ نیز انتقاد کرد.

ساوونارولا در سال ۱۴۹۴ هنگامی که سپاه شارل هشتم به ایتالیا حمله ور شد، از آنها به عنوان یک نیروی نجات دهنده استقبال کرد و با تأیید نیروهای متجاوز، حکومت لورنزو را سرنگون و خود بر مسند حکومت نشست.

حکومت ساوونارولا بر فلورانس که بیش از سه سال به طول انجامید با وعده آزادی و عدالت اجتماعی آغاز شد و با خشونت و خونریزی به پایان رسید. او با دعوت مردم به شرکت در یک اجتماع عمومی، هیئتی را که خود برای اداره امور فلورانس برگزیده بود به آنها معرفی کرد و با تأیید عموم، کار حکومت را بدست آنها سپرد، ولی خود او عملا مافوق این هیئت حاکم قرار داشت و در طول دوران زعامتش کسانی را که موافق سلیقه خود تشخیص نمی داد، کنار می گذاشت و افراد مطیع تر را جانشین آنان می کرد.

اقدامات اولیه حکومت ساوونارولا برای اکثریت مردم خوشایند بود. او دستور داد پرداخت قروض همه بدهکاران برای مدتی به تعویق بیفتد و بابت تعویق پرداخت بدهی ها بهره ای به آنها تعلق نگیرد. رباخواران تحت فشار قرار گرفتند و بیشتر آنها که یهودی بودند از ترس جان گریختند.

همچنین مقرری ثابتی برای فقرا در نظر گرفته شد و برای تامین این هزینه ها، مالیات های تازه ای برای ثروتمندان وضع شد. او سپس به مبارزه با تجمل پرستی و مظاهر فساد پرداخت. استفاده از پارچه های ابریشمی و زربافت و جواهرات ممنوع شد. مراکز لهو و لعاب و کافه هایی که زنان در آنها می رقصیدند، تعطیل شد.

ساوونارولا اعلام کرد که از این پس انجیل بر فلورانس حکومت می کند و فرمانروای واقعی این شهر عیسی مسیح است و او ماموریتی جز اجرای فرامین مسیح و آنچه در انجیل آمده است، ندارد. او سپس هنر و گنجینه های هنری را مورد حمله قرار داد و با همین رویکرد، گروهی از جوانان و نوجوانان متعصب تشکیل شدند و در حملات سازمان یافته به مراکز هنری و کاخ های اشرافی، بسیاری از تابلوها و آثار نفیس را جمع آوری کردند و در میدان بزرگ شهر به آتش کشیدند.

سپس نوبت به کتاب ها و آلات موسیقی رسید و میدان سنیوری فلورانس هر چند وقت یکبار شاهد جشن کتاب سوزان یا تابلوسوزان و به آتش کشیدن آلات موسیقی و ورق بازی بود.

او از دومین سال حکومتش، به مخالفت صریح با پاپ برخاست و شدت یافتن این مبارزه او، با فقر و فلاکت در فلورانس همراه بود. به نحوی که در پایان سومین سال حکومت ساوونارولا، این شهر که در دوره ای ثروتمندترین شهر ایتالیا بود به فقیرترین آن بدل شد.

در اواخر سال ۱۴۹۷ بیماری مهلک طاعون فلورانس را فرا گرفت و مردم که احساس می کردند ساوونارولا به جای رحمت الهی، غضب الهی برآنها نازل کرده است سر بر طغیان برداشتند. تعداد کشته شدگان درگیری ها و زدوخوردها بین حامیان و مخالفان ساوونارولا کمتر از قربانیان طاعون نبود.

سرانجام فکری به نظر ساوونارولا رسید و او روز ۷آوریل ۱۴۹۸ ضمن موعظه ای از مردم خواست، قضاوت را به خدا بسپارند. او مردم را به میدان وچیو فراخواند و گفت در مسیری به طول شصت متر، آتشی بیفروزند تا از روی آن بگذرد، اگر او مرتکب گناه شده و اراده خداوندی بر نابودی اوست، در آتش خواهد سوخت و اگر هنوز مورد لطف و عنایت خداوند باشد از این آزمایش جان سالم به در خواهد برد.

شاید او انتظار داشت که مردم دوباره به سوی او بازگردند و از افروختن آتش جلوگیری به عمل آورند، ولی چنین نشد و مردم با اشتیاق برای تماشای این آزمایش در میدان گرد آمدند، هنگامی که مقدمات کار فراهم شد و مردم در انتظار آتش زدن هیزم ها و راه رفتن ساوونارولا بر روی آن بودند، او شروع به موعظه کرد و آنقدر صحبت کرد که هوا ابری شد و باران سیل آسایی باریدن گرفت. باران هیزم ها را تر کرد و ساوونارولا گفت: « خداوند قضاوت خود را کرد و این هیزم ها دیگر نخواهند سوخت!»

مردم فلورانس که از این کار ساوونارولا بیشتر به خشم آمده بودند، فردای آنروز به صومعه سان مارکو حمله ور شدند. با این هجوم، ساوونارولا به محافظین خود دستور داد بطرف مردم آتش بگشایند. عده زیادی کشته شدند ولی مردم عقب نشینی نکردند و سرانجام صومعه را به تصرف خود درآوردند و ساوونارولا را دستگیر کردند.

او و دوتن از نزدیکترین حامیانش ۶ روز بعد به اعدام محکوم شدند و به دستور قاضی، در میدان سنیوری به دار آویخته شدند و در حین جان دادن، سوزانده شدند. امروز محل به دار آویختن ساوونارولا با سنگی در شهر فلورانس مشخص شده و به توریست ها نشان داده می شود.