عبدالکریم سروش

جلال آل احمد که می گوید روحانی و نظامی نمی توانند روشنفکر باشند، به این دلیل است که روشنفکری را با آزادفکری مساوی می گیرد. و تعبد را نیز با تقلید و تبعیت بی دلیل یکی می شمرد، چون روحانی التزام به مبانی شریعت دارد و چون نظامی تعهد سپرده است که در برابر فرمانده خود تمرد نکند، لذا هیچ کدام آزاد فکر و روشنفکر نمی توانند باشند.

 

عبدالکریم سروش در بخشی از کتاب رازدانی، روشنفکری و دینداری نوشت: مرحوم جلال آل احمد که کلمه غرب زدگی را در ابتدا او بر سر زبان ها انداخت و بعدها خود متهم به غرب زدگی شد، بر آن بود که روشنفکر هرکه و هرچه باشد، دو طایفه نمی توانند روشنفکر باشند: روحانیان و نظامیان.

او می گفت هرجا که تعبدی در کار باشد و شخص تصور تمرد و جرأت عصیان نکند در آنجا روشنفکری پای نمی گیرد. روشنفکری با نوعی جسارت و تمرد و جرأت بر عصیان و عزم بر شوریدن در برابر نظم موجود و داشتن رسالتی خاص و فداکاری در راه آن، ملازم است. به تعبیر او روشنفکران، قضا و قدری نمی توانند باشند، یعنی حل مسائل و علت حوادث را به قضا و قدر و به عوامل ماورایی و آسمانی نمی توانند نسبت دهند.

روشنفکران علمی و اجتماعی فکر می کنند پیامی برای اجتماع دارند و کوشش می کنند اجتماعی آرمانی بسازند. روشنفکری ملازم با چون و چرا کردن است و روشنفکر کسی است که به خود اجازه دهد هیچ اندیشه ای را به گونه ای دگم و ثابت برنگیرد و هر مقوله ای برای او استعجالی و موقت باشد و جسارت و جرأت به پای محاکمه بردن و زیر سوال کشیدن همه گونه اندیشه ای را داشته باشد.

بنابراین کسانی که دریچه ذهن و دل خویش را از جایی به بعد می بندند و تکیه به تکیه گاهی آرام می دهند و معتقدند که برای همیشه خورشید حقیقت در غرفه ضمیر آنان درخشیده است و دیگر نیازی به وام کردن چراغی از هیچ کس و هیچ جا ندارند، کسانی که خود را در تار چنین پنداری در پیچیده اند، از نظر جلال، حظ و نصیبی از روشنفکری ندارند. گویی روشنفکر از نظر وی کسی است که هم سخن حافظ نباشد:

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

برای روشنفکران هیچ گاه به خورشید رسیدن و آخر شدن غبار و فرونشستن توفان مطرح نیست، همیشه ممکن است که از صحرای خیال، توفان تردید برخیزد و صاعقه نفی، خرمن تمام معارف پیشین را بسوزاند.

جسارت روبروشدن با این توفان و آن آتش از آن روشنفکران است که هیچ گاه با گفتن«محو پری پیکری شدیم و برستیم» خاطر خویش را آسوده نمی کنند.

اگر روشنفکری عبارت باشد از جسارت تردید در تمام مقدمات و مبادی و مقدسات، نه تنها نظامیان و روحانیان بل همه کسانی که ایمان التزام و تعهدی دینی یا شبه دینی به امری می ورزند، از حلقه روشنفکران بیرون اند.

هنگامی که بر سرگذشت و سرنوشت خود جلال توجه کنید، صبغه ای از این امر را می بینید. وی در ابتدای عمر دل به مکتب مارکسیسم بسته بود. در این مکتب مجموعه ای شامل: ضدیت با دین، تکاملی دیدن جامعه و تبیین ناتورالیستی از حوادث و امور، چشم از آسمان بستن و اخلاق را امری زمینی دیدن و باور نداشتن به نیروهای غیبی فراهم آمده است و این ها همه در آن روزگار شرط و لازمه روشنفکری برخوردار بود.

اما رفته رفته، وقتی دید که مارکسیسم حزب توده، مارکسیسم متعبد است، یعنی این حزب نه تنها به مکتب مارکسیسم، بلکه به یک کشور و تفسیرهای یک قوم خاص تعبد می ورزد و حتی در فهم متون مارکسیستی هم آزاد نیست، جسارت روشنفکریش بر ضد آن فتوا داد و از اینجا به بعد بود که رشته عضویت را گسیخت و از آن حزب گریخت و در عین تعهدی که کم و بیش به این مکتب داشت، بسیاری از تعبدهای پیشین را به دور ریخت.

و کم نبودند کسانی که در مملکت ما چنین کردند، به طوری که جامعه امروز ما کسانی را که تا آخر تعلق خود را به آن حزب حفظ کردند، به حق از روشنفکری بیرون و به دور می انگارد.

اهل تعبد و طاعت و تسلیم نبودن در کنار اوصاف دیگری چون تحصیل کردگی، فرنگی مآبی و جسارت عصیان، در نظر جلال آل احمد از اهم اوصاف روشنفکران شمرده می شد. پاره ای بالعرض و پاره دیگر بالذات و به خصوص به اعتقاد آل احمد، روشنفکر باید بداند که همیشه می توان در برابر هر نظمی -سیاسی و اعتقادی- عصیان کرد.

جلال آل احمد که می گوید روحانی و نظامی نمی توانند روشنفکر باشند، به این دلیل است که روشنفکری را با آزادفکری مساوی می گیرد. و تعبد را نیز با تقلید و تبعیت بی دلیل یکی می شمرد، چون روحانی التزام به مبانی شریعت دارد و چون نظامی تعهد سپرده است که در برابر فرمانده خود تمرد نکند، لذا هیچ کدام آزاد فکر و روشنفکر نمی توانند باشند.

آنچه تحلیل کوتاه ما نشان می دهد این است که اولا تعبد صحیح همیشه ناشی از تحقیق است. لذا متعبد محقق هم داریم و ثانیا روشنفکری مساوی با آزادفکری نیست و هیچ روشنفکری آزاداندیش مطلق نبوده است. آزادفکری خلق نشده و خلق شدنی نیست. لذا هیچ اشکالی ندارد که کسی نسبت به یک دسته از اصول و مبانی نظرا و عملا التزام بورزد و در همان حال وصف دیگری، یعنی وصف روشنفکری هم داشته باشد. بنابراین برماست که روشن کنیم از روشنفکری چه تصویری داریم.