محمد سمیع پور

من به جمعی تعلق دارم که از لجبازی و شعارزدگی ارزشی ها خسته شده و از طرفی به خیانت امثال من و تو و ایران اینترنشنال و بی بی سی و پوچی برانداز ها هم واقف است!

 

محمد سمیع پور نوشت: از این جایی که من حرف میزنم یعنی جایی که یک انسان احساس تنهایی می کند! زیرا صدای آنهایی که مثل او هستند به گوشش نمی رسد و احتمالا صدای او هم به گوش کسی نمی رسد

اما با این همه، او مطمئن است که یک نفر نیست! تنها نیست!

من متعلق به یک جمعی هستم که آن ها را نمی بیینم اما می دانم که به جمعی متعلق هستم که در پس این دوقطبی امروز جامعه، ایران اش را و همه امید اش را در حال نزاری می بیند و خب چگونه زار نزند؟!

من به جمعی تعلق دارم که از لجبازی و شعارزدگی ارزشی ها خسته شده و از طرفی به خیانت امثال من و تو و ایران اینترنشنال و بی بی سی و پوچی برانداز ها هم واقف است!

من متعلق به جمعی هستم که شهید سلیمانی را سرباز سلحشور این سرزمین میداند و از قاتلانش بیزار است و ساکنان هواپیمای اوکراینی را هم جوانان شایسته این کشور می دانست که نمی داند چرا و به چه دلیل در آتش سوختند و ما را داغدار کردند!

من متعلق به مردمی هستم که در هیچ طرف این دوگانه ارزشی و بر انداز نایستاده! و نمی خواهد بایستد!‌ از هر دو طرف دوست و فامیل و آشنایی دارد و نمی تواند ببیند این ها در خانه پدری در ایران در حال یک جنگ خانمان سوزند!

هر سنگی که پرت می شود به سر برادری از من میخورد و هر گلوله ای که شلیک می شود سینه خواهر مرا می درد چگونه در این جنگ خانگی غمگین نباشم؟!

من به جمعی تعلق دارم که پیروزی اش در شکست هموطن اش نیست! جشن اش وقت عزای همزبان اش نیست!
من به جمعی متعلق ام که اگر خدایی نکرده مصیبتی حاصل شد دوست دارد آن عزا ملی باشد مثل سقوط خرمشهر!
من به جمعی تعلق دارم که دلش یک جشن و سرور ملی می خواهد مثل ازادسازی خرمشهر!

شاید بگویید که این همه تناقض نمی شود اما باور کنید همه این ها در ذهن من جایی دارد و من ایران را با همه آنچه که گفتم دوست دارم!
من به جمعی تعلق دارم که وحدت را در عین کثرت می خواهد!

دست هایی در آنسوی خاک و دست هایی در داخل می خواهند همه مسائل را تقلیل دهند! به همه سوالات جواب یک کلمه ای بدهند! همه چیز را یک کاسه کنند تا دیگر عدالت، مذهب، شهدا، آزادی، امام، انسانیت، اخلاق، ایران و مردم یک جا جمع نشوند و من از آن روز که یکی از این ها را بردارم و بر سر آن یکی بزنم می ترسم! من از آن روز که یکی را به نفع دیگری مصادره کنم بیمناکم! شما نمی ترسید؟! کسی صدای من را می شنود؟!

(این یادداشت را چند روز پیش و در اوج دوگانه متروپل و سلام فرمانده نوشتم)